۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

غزل

با این جفا که بر دل..دل جا نمی شود...ایوب هم صبورتر از ما نمی شود.../....تمکین نموده ایم ولی از جفا و جور....آرامشی به خانه مهیا نمی شود.../...از پافتاده ایم وپناه عصا و چوب....دیگر برای راهروان پا نمی شود../..اینجا اگر خطای کسی برملا کنی...منفورتر زکار تو پیدا نمی شود.../...حتی اگر برای خدا ربنا کنی...مقبول طبع حاکم اینجا نمی شود../..باید که بت پرستی خود را نشان دهی...ورنه پلاک دین به تو اعطا نمی شود../..هرشب هزار دست برآید ز آستین...تا بشکنند..آنکه به بد..تا نمی شود.../...صد وعده داده اند ولی پوچ و خالی است...حق خواستن به عجز و تمنا نمی شود.../...امروز هرچه هست بود تیره و سیاه...آن تیره دل شبی ست که فردا نمی شود.../..اما..ورای هر شب تاریک ...روشنی ست...شب هم حریف صبح مصفا نمی شود....ای شمعها به جنگ سیاهی علم شوید...بهتر از این به صحنۀ هیجا نمی شود..وافی




Chat Conversation End

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر