۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

فریاد ارس

ارس نام توننگین باد
ارس رنگ تو خونین باد
تو نادانسته دانش را فنا کردی
خودت ایکاش در آندم فنا بودی 
وداغ مرگ دانش را به دانایان نمی دادی
ارس ایکاش خون بودی
وخون آلوده از خون صمد هرگز نمی گشتی
چه کردی با صمد ظالم
مگر او را مقام شامخ دانش گنه بودی
مگر آزادمرد ملک آزادی مقصر بود
تو کشتی آنکه می فهمید و می فهماند و می فهمید
وهمچون یکه تازی پیش می تازید
به سوی آن سرای علم و دانش
فهم هم بینش
تو کشتی رهنما وپیشتاز ملک آزادی
شکستی قامت علم وهنر
هم نخل آگاهی
تو کشتی اصل آزادی
ارس نفرین به روح تو
به روح زشت و پست تو
............
ارس فریاد می دارد
که ای آزادگان ای مردم آگاه
مرا این تهمت بیجا به تنگ آورد
گرم گرگی دهان آلوده می بینید
مقصر نیستم اصلا
دهان آلوده ام لیکن بسی پاکم
وصدها بار می گویم که من پاکم که من پاکم
مرا دستی دگر آلوده ام ساخت
و آن دستان آلوده به جان من خودش را شست 
و آن آلودگی ها را به جانم داد
وزنجیر اسارت برتنم انداخت
کنون زنجیرها پوسید و می خواهم سخن گویم
صمد را من نکشتم من نکشتم علم و دانش را
و حالا با شما ای مردم آزاده می گویم
که خون مرد دانش در وجودم هست و می خواهم
که تا خود را رسانم بر بن این تخمهای تشنهء صحرا
و با خون صمد سیرابشان سازم
وصدها نخل آزادی برویانم
و می خواهم
که خود را من رسانم در بر آزاده فرزندان
و از ابی که مخلوط است با خون صمد در حلقشان ریزم
وصدها مرد آزادی برافرازم
که شاید مردم دانا
دگر ننگین نخوانندم
دگر ننگین ندانندم
که در شهر و دیار ما
کسی ننگین نمی باشد
کسی ننگین نمی باشد
اسفند 1350 اصفهان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر