۱۳۹۴ خرداد ۱۵, جمعه

خاطرات من با استاد شهریار9


...خاطرات من با استاد شهریار...9....
....اشاره...
چند روز پیش در کامنت یکی از دوستان فرهیخته (علی پرورش) من بیتی از غزلی از شهریار را گذاشتم......
نه مرده و نه زنده چه حالی نگفتنی..گاهی خراب مرگم و گاهی خراب عمر...
در ادامۀ این داد وستد فرهنگی یکی دیگر از دوستان فیسبوکی (جناب ذوالفقار شریفی)....از من خواستند که کل غزل شهریار را در کامنت ص جناب پرورش بنویسم...راستش من ابیاتی از آنرا از حافظه نوشتم...بعد مجبور شدم به دستخط استاد که این شعر را به من اهدا کرده بودند مراجعه ... و کپی دستخط استاد و کل غزل را تقدیم بکنم...این را هم اضافه کنم که پس از عروج استاد شهریار من در تنظیم اشعار چاپ شدۀ استاد شهریار در انتشارات رسالت تبریز که قبل از چهلم استاد به بازار آمد این شعر را دیده و مرور کرده بودم...امیدوارم در نسخه های انتشارات آگاه هم درج شده باشد...
این افتخار برای من بس که از دست استاد شهریار این شعر را هدیه گرفته ام...
حالا این غزل ناب و بی نظیر استاد شهریار را که به نظرم در تاریخ شعر فارسی مشابه ندارد تقدیم می کنم...
لازم به ذکر است که استاد در موقع نوشتن غزل اشک از چشمانش جاری شد..و کلماتی از این غزل با اشک استاد آمیخت...که در دستنوشته کاملا آشکار است..
......
از من چه طالعی ست که با این شتاب عمر.......
بازم نپرد از لب بام آفتاب عمر......
من لای چرخ و پره هنوزم به پیچ وتاب..
جائی که آب ریخته از آسیاب عمر......
سابیده رشته ای ست که تابیده بر گلو....
من تاب می خورم به نخی از طناب عمر.
این لابه لا هم خفقان است و خاک غم.
کمتر ورق بزن دل مسکین کتاب عمر..
نه مرده و نه زنده چه حالی نگفتنی.....
گاهی خراب مرگم و گاهی خراب عمر..
یاران رفته هم که دل از ما نکنده اند....
شاید عذابشان دهد این اضطراب عمر....
بد چشمه ای ست عمر که این چشمه کور باد.
یک جرعه عذب دارد و باقی عذاب عمر.
خورشید بود آتش و ایام عمر سیخ...
ما دسته دسته بر سر آتش کباب عمر...
خواب شباب بود که ما را فریب داد......
نفرین بدان شباب که آمد به خواب عمر.. .
اما گریستیم در آغوش یکدگر..............
گاهی اگر به خواب من آمد شباب عمر..
دلگیری ات مباد که من گیر کرده ام.......
درگیر و دار رفتن و در پیچ و تاب عمر.
نفرین به تشنگی که چهل سال شهریار.
ما را دواند بر در و دشت سراب عمر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر