۱۳۹۴ خرداد ۲۴, یکشنبه

گیاه معجزه

.........................گیاه معجزه......

گیاه معجزه
.........................گیاه معجزه......
چند روز بود که ازسرمای هوا کاسته شده بود و جرآت می کردم که ساعتی پنجره را باز کنم.گردش هوای تازه واقعا دل انگیز است.منتها من با مشکل جدیدی روبرو شده بودم.و آن ورود نوعی پشه/مگس به داخل خانه بود...راستش من از بچگی به مگس حساسیت داشتم.به طوری که حتی اگر یک مگس بر روی غذایم می نشست حاضر بودم از گرسنگی بمیرم...ولی حاضر نمی شدم که به آن غذا دست بزنم...به همین دلیل تصمیم گرفتم که به قول خودمان یک پیف پاف بگیرم ...
مشکل من در خرید این کالا ندانستن نام این کالا در بازار ترکیه بود.اساسا زبان ترکی ما که ترک آذربایجان ایران هستیم با ترکی ترکیه خیلی فرق دارد و هنوز بعد از گذشت 3 سال از سکونت من در ترکیه گاهی یک جملۀ کامل از صحبت طرف ترک را نمی فهمم.در این اوضاع و احوال تنها راه چاره برایم گرفتن کمک از دوست ایرانی ام بهروز بود...بهروز در ترکیه مغازه داشت و به چم وخم زبان ترکی استانبولی آشنا بود...
با این نیت از منزل خارج شدم...ابتدا 2 لیر هزینه کرده و یک پرس دونر مرغ خوردم...و با خیال راحت به مغازۀ بهروز وارد شدم...
سلام آقا بهروز
سلام...حال شما چطوره؟
خوبم...شما چطورید؟
ممنون....
راستی آقا بهروز...من با یک مشکل مواجه شده ام
چه مشکلی ؟
مشکل مگس/ پشه...نمیدونم اسمش را چی بذارم...
من که مگس کش نیستم.....
می دونم....راستش می خوام یک پیف پاف بخرم...ولی اسم ترکی اش را بلد نیستم..
اسمش سینک کیلر...یا ...(سینک عیلاجی)است...حتما در خانه ات مگس جمع میشه
بله...خیلی...
چرا مگس کش می خری؟
چکار کنم...قلاب ماهیگیری بگیرم؟
لبخند....نه... یک گیاه است که مگس و پشه از بوی آن فراری میشن...یه دونه از آنها بخر..هم فاله هم تماشا...
یعنی چه ؟
یعنی اینکه هم برای خونه ات یک گل و گیاه خریدی و هم از شر مگس و پشه راحت میشی..واقعا این گیاه معجزه می کند...
این که خیلی عالی یه....یالله دیگه ..بریم یکی از این معجزه گرها را بخریم...اسمش چیه؟
اسمش را نمی دانم..ولی چشمی می شناسمش...
با بهروز به گلفروشی همان محل رفتیم...بهروز یک سری گلدانها راکه در خارج از مغازه چیده شده بود نشان داد ...من در حال تماشای این گیاه معجزه گربودم و در آن دور وبر مگسی ندیدم..دردل گفتم که با خرید این گیاه مشکل منزل من هم حل خواهد شد....در این فکر بودم که بهروز یکی از گلدانهای پرپشت را انتخاب و از من خواست 3 لیر پرداخت کنم...من با خوشحالی گلدان را گرفتم و با شادمانی پولش را پرداخت کردم...
بلافاصله از بهروز اجازه خواستم که آن گیاه را به منزل برسانم...و..پدر این پشه/مگس ها را دربیاورم..
بهروز باز هم در وصف این گیاه سخنرانی کرد:
این خیلی بهتر از پیف پاف است...اصلا داروها همه شان شیمیائی هستند و خیلی ضرر دارند..ولی این گیاه خیلی خوشبوست...
بله آقا بهروز..درست می فرمائید...
بلافاصله از بهروز اجازه خواستم که به منزل بروم...و به سرعت خود را به منزل رساندم...
در راهرو آپارتمان تعدادی مگس معمولی دیدم...(مثل مگسهای ایران)...گلدان را به آنها نشان دادم و گفتم:حساب شما را بعدا می رسم...اول مگس/ پشه های داخل خانه..
وقتی وارد خانه شدم...مگس / پشه آنکه ها بی آنکه نگران ورود من باشند جولان می دادند...گلدان را در گوشه ای از آشپزخانه گذاشتم...و خطاب به آنها گفتم:
من الان میرم بیرون...به کنسرت موسیقی دعوت دارم...تا برگردم..کار شما هم تمام است...
برای خروج از خانه دقایقی در اتاق معطل شدم...موقع خروج از خانه احساس کردم که تعداد پشه/ مگس ها زیاد شده است....با خود گفتم که این از قدرت گیاه معجزه گر بود که همۀ آنها را حتی از مخفیگاه هایشان بیرون کشیده است...تا حسابشان را برسد
در موقع عبور از راهرو آپارتمان باز هم چشمم به مگسهای معمولی خورد...باز هم خطاب به آنها گفتم:
صبر کنید ...نوبت شما هم میشه...
خودم را به بایات بازار رساندم....تمام عملیاتی که انجام داده بودم به بهروز گزارش دادم و بهروز اطمینان داد که تا بازگشت من به منزل ......همۀ آنها تار و مار بشوند...
به بهروز در مورد ساعت کنسرت موسیقی تذکر دادم...او در جواب گفت...
منتظر یک مشتری هست که تازه از ایران آمده و اصلا ترکی بلد نیست...باید برای او وسایل منزل تهیه کنند.....بعد..به کنسرت بریم.....
من دقایقی ایستادم...زمان آغاز کنسرت نزدیک می شد..من مرتب خودخوری می کردم...چون این بلیطها را انجمن شعرا به ما داده بود... و رئیس انجمن به نیامدن شاعرانی که بلیط دریافت کرده اند حساسیت خاصی دارد...البته به بهروز هم حق می دادم که قصدش خدمت به یک هموطن بود..ولی این هموطن وعده خلافی کرده بود..و..تاوانش را باید من و بهروز به رییس انجمن می دادیم...از طرفی هم ...دلم در منزل بود و با خود می گفتم که الان بوی این گیاه معجزه گر مثل عقاب در فضای آشپزخانه می چرخد ..و پشه/ مگس ها را شکار می کند...همین اندیشۀ درونی مرا وسوسه کرد که از خیر کنسرت موسیقی بگذرم و به منزل برگردم....و تار و مار شدن پشه/ مگس ها را با چشم خودم ببینم...
در راه سری به همان گلفروش زدم...از او اسم این گیاه معجزه گر را پرسیدم...گفت:
...فسله یه ن....معنی ترکی اش به زبان ما تبریزی ها یعنی...چیزی که باد میده...در دل گفتم..عجب اسم با مسمائی!!!این گیاه معجزه گر باد تولید می کند و پشه و مگس و..(احتمالا مجموعۀ حیوانات موذی) را از بین می برد...بعد در رابطه با خاصیت این گیاه پرسیدم..صاحب گلفروشی احتمالا منظور مرا نگرفت..و جوابی داد که من هم قطعا متوجه منظورش نشدم....در خیالم با خود گفتم که حتما از قدرت مگس کشی این گیاه صحبت می کند....
از گلفروش هم تشکرکردم..و برسرعت قدمهایم افزودم....تازه وارد راهرو آپارتمان شده بودم که تلفن زنگ زد...بهروز بود:
علی جان من کارم تمام شد بیا بریم کنسرت...
من تازه رسیدم به خانه...دیگه حال کنسرت ندارم...
جواب استاد ابراهیم صغیر را چه می دی؟
میگم بهروز کارداشت...من هم نیامدم..و..خندیدم...
از پشه ها چه خبر؟
هنوز در راهرو هستم....... ناگهان به یاد مگسهای راهرو افتادم..بی اختیار نگاهی به بالا وپائین انداختم...و مگسهای راهرو را دیدم که در زمین غلتیده اند...به بهروز گفتم...
واقعا این گیاه معجزه می کند...
تو که گفتی هنوز وارد خانه نشده ای...
نه..نشده ام ..ولی مگسهای راهرو همگی کشته شده اند...
و با عجله با بهروز خداحافظی کردم و درب ساختمان را باز کردم...
همه جای داخل ساختمان تاریک بود...با تعجب ازدرب ساختمان به راهروبیرون نگاه کردم...آنجا روشن بود...در حالی که دنبال کلید برق می گشتم..احساس کردم که صدای بال مگس همهء آشپزخانه را پر کرده....کورمال کورمال کلید برق را پیدا کردم..و برق را روشن کردم...ناگهان در مقابل خود میلیونها مگس/ پشه را دیدم...جلو دهان و دماغم را گرفتم.که این سیاهی لشکر به دهان و دماغم وارد نشوند..به سختی محل گلدان معجزه گر را پیدا کردم....یک سیاهی مخروطی مثل بستنی قیفی منتها سیاه رنگ به جای گلدان دیده می شد..کمی دقت کردم..دیدم پشه ها روی گلدان نشسته اند. و نماد فیلم (برخورد نزدیک از نوع سوم) را روی گلدان درست کرده اند...با خود گفتم که حتی مشهدی عباد هم در یکصد سال پیش که این گیاه مسلما کشف نشده بود این همه مگس و پشه را یکجا ندیده است...احساس کردم که هرچه پشه/ مگس در خاور دور وخاور نزدیک بودند در این فاصلۀ کوتاه به منزل ما آمده و روی این گلدان معجزه گر نشسته اند...به طرف پنجره دویدم...پنجرهء اتاق مهمان باز بود..و هرلحظه انبوهی از پشه/ مگس وارد می شدند...به طرف اتاق خودم رفتم...پنجرۀ اتاق من هم باز بود..و پشه ها در حالی که عقب عقب پرواز می کردند..از ساختمان خارج می شدند...تصمیم گرفتم گلدان را از ساختمان بیرون ببرم...به سختی بدنۀ گلدان را پیدا کردم و آنرا برداشتم...و با همان هرم هندسی بستنی قیفی اش از ساختمان خارج شده و گلدان را در محل ظرف آشغال گذاشتم.واقعا برایم تعجب آور بود که در گلفروشی یک پشه و مگس دیده نمی شد..ولی در منزل من همین گیاه قبلۀ آمال همۀ پشه/مگس ها شده بود..
..بلافاصله به سوپرمارکت سر کوچه رفته و به زبان لالی بهش فهماندم که یکعدد(سینک عیلاجی) میخواهم....سوپری بالاخره متوجه منظورمن شد و یک پیف پاف به من داد و گفت....4 لیرا...
من 4 لیر دادم..و در بازگشت به منزل متوجه نشستن میلیونها مگس و پشه روی گیاه معجزه و تیر برق و اطراف گلدانم بودم...یقین کردم که در این فاصله نه تنها پشه های خاور میانه بلکه...پشه هائی هم از اروپا و امریکا خودشان را به این گیاه معجزه گر رسانده اند...
وقتی وارد ساختمان شدم..احساس کردم که پشه ها در حال سبقت از همدیگر برای خروج از ساختمان و رسیدن به محل ظرف آشغالی هستند..از پبجره نگاهی به بیرون انداختم...پشه ها خط سیاهی از ساختمان من به محل استقرار گلدان کشیده بودند...هنوز محو تماشای عبور و مرور پشه/مگسها بودم که تلفن زنگ زد...می دانستم بهروز است..چون غیر از او کسی با من تماس نمی گیرد...
سلام....چه خبر از پشه ها؟ حساب همه شونو رسیدی؟
آقا هرچه پشه/ مگس در آسیا و اروپا بود به منزل ما هجوم آوردند...
تو که گفتی مگسهای راهرو همگی کشته شده اند....اندکی فکر کردم و گفتم...
بله آقا آنها همگی کشته شده اند..میدونی چرا؟
نه
به خاطر آنکه وقتی این گیاه در ساختمان بود ونتوانستند از درز درخانه وارد و به زیارت این گلدان نایل بشوند..همگی سکتۀ قلبی کردند..و مردند..بهروز خندید...من عصبانی شدم...پیف پاف را به سرعت به کار انداختم و هرچه داشت به سر پشه/ مگسهای در حال فرار خالی کردم...میلیونها پشه/مگس به زمین افتادند...هنوز انبوهی از پشه/مگسها جولان می دادند...مجبور شدم...دوباره به سوپر محل مراجعه کرده و یک سینک عیلاجی دیگر بخرم....
خیلی از پشه ها کشته شدند..ولی بیش از آنها پشه/مگسهای جدید می آمدند...پنجره ها را بستم و سومین سینک عیلاجی را هم مصرف کردم....احساس کردم که در آن شرایط توانائی ماندن در خانه را ندارم...یادم آمد که جدیدا یک ایرانی به نام ایمان یک پانسیون راه اندازی کرده....لب تابم را برداشتم و به قصد پانسیون ایمان از منزل خارج شدم....
وقتی از مقابل ظرف آشغالی رد می شدم..احساس کردم که تعدادی از پشه ها از تیر برق و حومه به طرف دست من می آیند....و روی دستم می نشینند...کمی فکر کردم....یادم آمد وقتی آن گیاه معجزه گر را با شکلهندسی جدیدش بیرون می بردم..دستم به برگ آن گیاه خورده بود....
............
یک هفته کار من این شده بود که هر روز یک عدد سینک عیلاجی می گرفتم...و در ساختمان می زدم..و دو باره به پانسیون بر می گشتم...اما در کمال تعجب احساس می کردم دیگر نه تنها این پشه/ مگسها کشته نمی شوند..بلکه هر روز بزرگتر می شوند و به شکل مگس های خودمان در می آیند....چاره ای نداشتم جز اینکه این خانه را خالی کنم...و در همان پانسیون بمانم....دیگر به خاطر محدودیت در پانسیون نه وقت کافی برای نوشتن داشتم ...و نه آرامشی که بتوانم خوب فکر کنم....حتی به سراغ بهروز و طرف انجمن شعرا هم کم می رفتم....
یک روز بهروز به من زنگ زد و گفت:
فلانی نگرانت بودم...آمدم در خانهات...نبودی....
بله دیگه نمیشه آنجا زندگی کرد
چکار می تنم من برات انجام بدم؟
..یا یک گیاه جدیدی پیدا کن که بوی گیاه معجزه گرت را از بین ببرد..یا یک خانۀ جدید برام دست و پا کن...
راستش درخواست اولت از عهدۀ من خارج است....ولی دیروز یه خونۀ خوب در آدالار دیدم که به درد تو می خورد...حتی بالکن هم دارد...
پس چرا معطلی.؟ همان را برام اجاره کن....
تو برو وسایلت را جمع کن ..من تا یکسعت دیگر...با یک وانت در خانۀ شما هستم....
با شنیدن این خبر خوش به سرعت به منزل آمدم...حتی سر کوچه به محل استقرار قبلی گلدان هم نگاه نکردم.....پایان
علیرضا پوربزرگ وافی
14/6/2015...ترکیه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر