۱۳۹۶ بهمن ۱۳, جمعه

خاطره ای از زندان 336

خاطره ای از زندان 336
..
به مناسبت عدم صدور جواز به نمایندگان مجلس برای بازدید از زندان اوین
..
یک روز صبح دربچۀ درب زندان با صدای همیشه ترسناکش باز شد و مامور راهرو چشم بندی به من داد.این یعنی آماده شدن برای بازجوئی ..
چشم بند را زدم..مامور راهرو درب سلول را باز کرد و پس از کنترل چشم بند کشان  مرا با خود برد. این مسیری که می رفتیم متفاوت با مسیر اتاق بازجوئی بود.حدس زدم که مرا به اتاق بازجوئی مخوفتری می برند..به همین دلیل شروع به تکرار شعاری کردم که در زیر رنگهای دیوار سلول خوانده بودم:
برادر شجاع باش نترس.
باز هم با خود گفتم که این دفعه را هم مقاومت خواهم کرد..
در این فکر بودم که که صدای مامور راهرو را شنیدم که گفت:
یک ساعت وقت حمام داری ..خودم میام دنبالت.و صدای دمپائی اش لحظه به لحظه دور شد.
چشمانم را باز کردم..فضا فضای حمام بود.ولی حمام همیشگی نبود.قبل از آنکه لباسهایم را دربیاورم شیر آب را بازکردم..هرچه شیر راست را بستم و شیر چپ را باز کردم دیدم فقط آب سرد در لوله هاست..به همین دلیل لباسهایم را در نیاوردم و همانجا ایستادم..
اینکه در آنروز مرا بدون نوبت به حمام آورده بودند شک برانگیز بود چون ما در زندانی بودیم که حتی توالت نوبتی و در 24 ساعت 3 بار بود.این حمام برای من دو فایده داشت..اول اینکه برای بازجوئی و شکنجه نبرده بودندم..دوم اینکه تا می توانستم اجازه داشتم ادرار کنم..و همین دو مطلب برایم آرامش بخش بود.
اگر از ادرار کردن می نویسم برای آن است که بدانید همین ادرار در طول روز به یک ابزار شکنجه تبدیل می شد..و من و امثال من ساعتها درد می کشیدیم تا نوبت دستشوئی مان بشود..البته من به تجربه آموخته بودم که هر زمان مرا بر روی تخت می بستند بعد از یکی دوتا شلاق شروع به ادرار می کردم و خودم را تخلیه می نمودم و هر وقت بازجو متوجه می شد با لحنی اهانت آمیز می گفت:
بازهم ریدی؟
و من در جوابش می گفتم دست خودم نیست..و عجیب اینکه با آنکه می دیدند من شلوارم و خودم و گاهی تمام لباسهایم نجس شده است با اینحال در ساعت نماز از ما می خواستند که وضو بسازیم و نماز بخوانیم..
در مورد ادرار بزرگ هم مشکل به گونه ای دیگر بود..یعنی اکثر وقتها به ما غذای اضافی می دادند و اگر همه اش را نمی خوردیم به اتهام واهی اعتصاب غذا 40 ضربه شلاق می نوشتند..من در مورد دوم دچار یبوست شدید شده بودم و گاهی چند روز نمی توانستم دفع کنم..که این هم نوع دیگری از شکنجه بود.
پس از ساعتها ایستادن در فضای سرد حمام بالاخره مامور راهرو آمد و مرا بی آنکه بازجوئی و یا شکنجه بشوم  به سلولم منتقل کرد.
این حمام بردن من در ذهنم  به یک موضوع لاینحل تبدیل شده بود..تا اینکه یکروز دوباره نگهبان راهرو آمد و این بار از من خواست که وسایلم را بردارم.. ومرا به سلول دیگری برد که جوانی رشید و شجاع در آن بود..این جوان خودش می گفت که محکوم به اعدام است و منتظر اجرای حکم است..او اطلاعات زیادی به من داد..البته از من هم اطلاعات کافی داشت و نفهمیدم که منبع اش از کجا بود..در هر صورت در یک گپ و گفت به او گفتم که چند وقت پیش مرا به حمام بی نوبت اجباری بردند..که او در جواب گفت:
آنروز آقای دعائی برای بازدید آمده بود..برای آنکه شما و امثال شما که بدون مجوز دادستان زندانی هستید با او روبرو نشوید شما ها را به جائی می برند که دور از میدان اجازۀ بازدید کننده باشد..
حالا آن معمای لاینحل ..چرا مرا به حمام اجباری بردند....برایم حل شد..
منظورم از نوشتن این مطلب اشاره به بازدید نمایندگان از مجلس است که رییس زندان مدتها اجازه نداد تا در این فرصت زندانیان مورد نظر خود را به زندانهای دیگر یا حمامهای مخفی منتقل نماید.........ادامه دارد
علیرضا پوربزرگ وافی

02/02/2018

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر