۱۳۹۷ تیر ۶, چهارشنبه

مروری بر خاطرات قسمت هشتم


مروری بر خاطرات
قسمت هشتم
چگونه دونده شدم (بخش ششم)
حالا زمان مسابقات فوتبال باشگاهی بود.من مرتب در تمرینات فوتبال باشگاه ماشین سازی شرکت می کردم.مربی مستقیم ما یعقوب اباذری بود.او از فوتبالیستهای معروف تبریز بود و حتی از وسط زمین به عزیز اصلی با شوت مستقیم گل زده بود..مردم تبریز مثل همیشه برای او هم افسانه درست کرده بودند و می گفتند او هم مثل بیوک آقا صباغ پای راستش ممنوع است یعنی حق ندارد با پای راست در زمین مسابقه شوت بزند..البته بعدها فهمیدیم که اینها را خود مردم ساخته اند و افسانه ای بیش نیست.
یعقوب اباذری در تمرینات اعلام کرده بود که هرکس خوب بازی کند هم به او حقوق خواهند داد و هم در کارخانۀ ماشین سازی او را استخدام خواهند کرد.این بهترین انگیزه برای همۀ بازیکنان تیم بود.
مسابقات شروع شد..من در این مسابقات نه در رختکن دوومیدانی بلکه در رختکن فوتبالیستها لباس ورزشی می پوشیدم.بازی در زمین چمن یک آرزوی بزرگ بود که به آن رسیده بودم بی آنکه پارتی داشته باشم .جون در تیم ماشین سازی هم چند نفر از بچه پولدارها گنجانده شده بودند که سطح پازی شان خیلی پائین بود.
در حین یکی از مسابقات آقای خیابانی به زمین آمده بود که دونده ها مرا به ایشان نشان داده بودند.ایشان تا پایان نیمه منتظر ماندند و در وسط نیمه به سمت من آمدند و گله گی کردند..من در رابطه با حقوق ورزشی و استخدام صحبت کردم..او قول داد که تمام این کارها را برایم انجام بدهد به شرطی که من دیگر فوتبال بازی نکنم.من هم به ایشان قول ددم پس از پایان این مسابقات دیگر فوتبال بازی نکنم.
پس از پایان مسابقات جناب خیابانی نامه ای به من داد که به تهران بروم.من ابتدا به فیشرآباد و دفتر فدراسیون دوومیدانی کشور رفتم.آنها مرا به خیابان نظام آباد به محلی که دفتر باشگاه تاج (استقلال فعلی) فرستادند.مسئولین باشگاه مبلغ 200 تومان به من دادند و گفتند که هر ماه در همین روز تقویم به باشگاه مراجعه کنم وهمین مبلغ را بگیرم.
مبلغ 200 تومان آنروز که به نظرم از حقوق مرحوم پدرم بیشتر بود خیلی کارساز شد.من برای بعضی از بچه محل هایم لباس و کفش ورزشی خریدم..برای تیم فوتبال محله مان پیراهن خریدم..و گاهی تنقلاتی هم می خریدم.
سال تحصیلی 52/53 من به دبیرستان لقمان رفتم.امتحانات ثلث اول تمام شده بود که ما را برای اردوی آسیائی دعوت کردند.من هم مدرسه را رها کرده و به اردوی آسیائی رفتم..
اردوی اولیۀ دوومیدانی در استادیوم داوودیه بود که دونده ها و فوتبالیستها و وزنه بردار های دعوت شده در آنجا می ماندند.خیلی زمان نگذشته بود که فوتبالیستها با سایر رشته های ورزشی درگیر شدند.حتی ایرج دانائی فرد برای خوردن آبمیوه به محمد نصیری اعتراض کرد.در اردوی ما هم دوندگان بزرگی حضور داشتند..مثل فرامرز آصف..مرحوم رضا انتظاری...شادروان که بعدها اسمش را عوض کرد وشادمهر شد..
رییس فدراسیون دوومیدانی.......وقتی خبر درگیری دونده ها با فوتبالیستها را شنید بلافاصله دونده ها را هتل دیاموند میدان 7 تیر فعلی منتقل نمود.آنجا به امجدیه نزدیک بود و امکانات زیادی در اختیارمان بود..مشکل اصلی در اینجا توالت فرنگی ها بود..آنوقتها در توالت فرنگی ه آب برای طهارت به طور عمودی شستشو می کرد.....که در مدت کمی همۀ دوندگان خارش گرفتند..در هتل تنها یک توالت ایرانی بود که صبح ها دوندگانی که نماز می خواندند یا می خواستند از توالت ایرانی استفاده کنند در صف می ایستادند که به مشکل بزرگی تبدیل شده بود.به همین دلیل دونده ها ابتدا به امجدیه و سپس به اردوی منظریه که الحق برای خودش بهشتی بود منتقل کردند.
در اردوی آسیائی دوومیدانی از تیم آذربایجان شرقی چند خانم هم از میانه شرکت داشتند...خانم رضوانی..خواجوی..و زنده یاد توران شادپور که بعدها با غلامحسین کوهی دوچرخه سوار قهرمان آسیا ازدواج کرد و بعد از 57 مدتی رییس فدراسیون دوومیدانی بانوان ایران شد.
خاطرۀ تلخی از امجدیه دارم که یکروز پدر یکی از خانمها برای ملاقات دخترش به درب امجدیه آمده بود..من به طور اتفاقی متوجه شدم که این خانم پدرش را شماتت می کند که چرا به دیدن او آمده است..پدر این خانم گویا آشپز بود...و این خانم پدرش را به دوستانش کارمند یا حتی رییس معرفی کرده بود.من از آنروز به بعد شروع به مخالفت با او کردم..معمولا مرحلۀ گرم کردن در تمرینات را دختر و پسر با هم انجام می دادیم.من آنقدر به او متلک گفتم که چرا به پدرش اهانت کرده است که او دیگر در گرم کردن ها با ما نمی دوید.
غیر از من سایر اردو نشینان تبریزی هم از کار آن خانم آزرده بودند و او را به نوعی طرد کرده بودند.
من گرم تمرینات بودم و از درس غافل شده بودم.یک روز محمد علی شیرمرد که شاگرد شبانۀ همان دبیرستان بود به من گفت که باید برای امتحان ورودی سال آخر از مدرسه کارت شرکت در امتحانات بگیریم .به همین دلیل از آقای باغبانباشی که مدیر اجرائی بود تقاضای مرخصی کردیم.ایشان با اکراه به ما مرخصی محدود داد و گفت..
ما این همه مربی استخدام کرده ایم که به شما آموزش بدهد..شما نباید اردو را ترک کنید.
در هر صورت ما یک مرخصی محدود گرفتیم و به دبیرستان لقمان رفتیم.ناظم مدرسه میفخرائی شده بود و من نمی دانستم.میرفخرائی همان شخص بود که یکروز در دبیرستان تربیت با نوک کفش اش که آنوقتها یر چرم آهن می گذاشتند...به استخوان پای من زد که لحظه ای درد مثل برق گرفتگی تمام وجود مرا گرفت و من هم سیلی محکمی باو زدم که منجر به اخراج من از دبیرستان تربیت شد و پدر بیچاره ام پرونده به دست مرا به این مدرسه و آن مدرسه برد تا توانست دردبیرستان ملی ( پولی) تمدن به مبلغ 99 تومان مرا ثبت نام کند.
حالا دور دست میرفخرائی افتاده بود که نمی خواست به من کارت شرکت در امتحانات بدهد.من بلافاصله به هیئت دوومیدانی رفتم و مرحوم آقای خیابانی نامه ای به امضای شاهپور غلامرضا پهلوی به من داد و من آنرا به مدرسه بردم و به دستور مدیر دبیرستان لقمان نمرات ثلت اول مرا به ثلث دوم منتقل و به من کارت شرکت در امتحانات دادند.
من در رشتۀ ادبی درس می خواندم.سخت ترین درس ما بدیع.قافیه. عروض. بود که دبیر این درس به من می گفت...(خدای عروض)..گاهی هم در تقطیع اشتباه می کرد و من خیلی محترمانه به ایشان تذکر می دادم..ایشان هم در موقع درس گاهی می گفتند...همانطور که آقای پوربزرگ می دانند.تقطیع اینمثرص چنین می شود.
در هر صورت من که قبل از دبستان نصف گلستان را خوانده بودم مشکلی از بابت درس نداشتم و درخرداد همان سال یکضرب قبول شدم.منتها میرفخرائی برای نمرۀ انضباط به من نمرۀ 8- دادب بود که در معدل کل تاثیر داشت.
در سال 53 مدرسۀ عالی ورزش تازه تاسیس شده بود.تصمیم گرفتم که در دانشکدۀ مدرسۀ عالی ورزش ثبت نام کنم.یکی از شرایط ثبت نام این بود که افرادی که دارای حکم قهرمانی کشوری دارند می توانند بدون آزمون وارد دانشگاه بشوند و من هم دارای چندین عنوان قهرمانی کشور مسابقات بین المللی بودم و از نظر پذیرفته شدن مشکلی نداشتم..و زمانی که برای ثبت نام رفتم دانشکده اعلام نمود که به خاطر بازیهای آسیائی تهران شروع دروس بعد از 6 ماه خواهد بود.
پایان قسمت هشتم
20/06/2018
LikeShow more reactions
Comment

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر