۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

استاد شهریار

Photo: ‎دوست عزیز فیسبوکی ام خانم مرضیه ایرانی شعری بهاری نوشته بود که من برای همراهی مطلع غزل زیر را نوتم و لحظاتی بعد این غزل وجودم را تسخیر کرد ومن بیت بعد وبیت بعدی اش را برایش فرستادم و چون حافظه ام یاری نکرد به اصل غزل مراجعه کردم و بارها وبارها آن را خواندم ویقین کردم که این غزل نه تنها شرح حال من بلکه شرح حال خیلی از دوستان است. من هم این غزل ناب را به همراه یک عکس انحصاری با استاد شهریار به  همهء دوستان تقدیم می کنم..این سومین بار است که غزل و متن را تایپ می کنم/وافی
.................بهار زندانی.......
بی تو ای گل نکند لاله به بار آمده باشد
من در این گوشهء زندان و بهار آمده باشد
چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا
چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد
نکند بیخبر از ما به در خانهء پیشین
به سراغ غزل و زمزمه یار آمده باشد
از دل آن زنگ کدورت زده باشد به کناری
باز با این دل آزرده کنار آمده باشد
اینش آغوش وطن گر که در آن گردش خاطر
نوبت خاطرهء یار و دیار آمده باشد
یار کاو رفته به قهر از سر  ما هم ز سر مهر
شرط یاری که به پرسیدن یار آمده باشد
در دماغ دل از آن غالیهء زلف هنوزم
گوئیا قافلهء مشک و تتار آمده باشد
زلف شیرین که کمندی ست شکار افکن و شاهین
شرطش این است که خسرو به شکار آمده باشد
لاله خواهم شدنش در چمن و باغ که روزی
به تماشای من آن لاله عذار آمده باشد
چه به نوشینی آن شربت مرگم که نگارین
با گل و شمع حزینم به مزار آمده باشد
جان به زندان تن سوخته می خواستی ای دل
جز پی داغ تو دیدن به چکار آمده باشد
شهریار این سر و سودای تو دانی به چه ماند
روز روشن که به خواب شب تار آمده باشد
استاد محمد حسین شهریار‎

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر