۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

عنکبوت

(عنکبوت)
اشاره+ در دوره دبیرستان دبیری داشتیم به نام رحیم رئیس نیا/ایشان گاهی می گفت که قانون مثل تار عنکبوت است.کوچکتر ها و ضعیفتر ها را می گیرد و به بزرگان و قدرتمندان نمی تواند آسیبی برساند.یک روز در کلاس درس صحبت از شعر شد و یکی از همکلاسی ها گفت=فلانی شاعر است.آقای رئیس نیا مرا برانداز کرد و گفت= یکی از شعرهایت را بخوان.... من یک بیت شعر برایشان خواندم.ایشان با دقت گوش کردند و فرمودند=هفتهء آینده شعری در وصف عنکبوت بنویس.خندهء همکلاسی ها عرق شرم را بر صورتم جاری کرد ولی آقای رئیس نیا خیلی جدی گفت=منظورم همین قانون است.وخندهء تمسخر آمیز همکلاسی ها قطع شد و من نفس راحتی کشیدم.برای هفتهء آینده این شعر را آماده کردم البته نسخهء اصلی آن به همراه صدها شعر و کتاب و نواردر هجوم ماموران اطلاعات به منزلم در کرمانشاه به غارت رفت.(سال 63)که در میان نوارها تعداد قابل توجهی از صحبت های استاد شهریار هم بود که البته سالها بعد از این شعر خودم ضبط کرده بودم ونسخهء دومی نداشت.
حالا امروز این شعر به ذهنم دویده و تا آنجا که به یادم می آید تقدیم می کنم. این را هم اضافه کنم که بعدها معلومم شد همین آقای رییس نیا نویسنده ای توانا هستند و کتاب (تبریز مه آلود) از کارهای ارزشمند ایشان هست.
ای عنکبوت مردنی و زشت و ناتوان
دارم سوالکی
این تارهای پوچ برای که ساختی
دانی که تار تو زخودت ناتوانتر است
گر قدرتی ست در تو به تاری که می تنی
گنجشککی به دام بینداز و بعد از آن
من هم به تارهای تو تعظیم می کنم
زین پس همیشه نام تو تکریم می کنم
دانم ولی که قدرت این کار در تو نیست
تو تار می تنی که شود دام پشه ای
هرگز به دام تو نشود مرغکی اسیر
گنجشکها همیشه زدام تو ایمن اند
.......
جنبید عنکبوت به تارش و حرف زد
من گرچه عنکبوت ضعیفم وناتوان
دانم که تار من زخودم ناتوان تر است
گنجشککی به دام من افتاد بعد از آن
دام مرا به همره اندام خویش برد
دانم که مرغ نیست به دنیا به فکر من
اما همیشه در دل یک پشه رعب من
یا سایه ام همیشه به دنبال موری است
آخر همیشه قوت من از پشه می رسد.......ا
البته آنچه ذهنم یاری کرد نوشتم وباز می گویم نسخهئ اول بهتر بود.
هفتهئ بعد وقتی آقای رییس نیا به کلاس آمد اول به دنبال من گشت وگفت=نوشتی؟ گفتم بله آقا.گفت بیا بخوان.من آنروز برای اولین بار در مقام یک شاعر جلو تخته سیاه رفتم واین شعر را خواندم.آقای رییس نیا با دقت گوش می کرد.پس از پایان شعر سکوت در کلاس حاکم شد .عده ای منتظر بودند که آقای رییس نیا به من پرخاش کند و بگوید=بچه جان این چیه نوشتی.. تا آنها بخندند.ومن نگران تر از همه که آنروز شاعر بودن وشاعر نبودنم باید رقم می خورد.سکوت سنگین و توقف زمان خیلی آزارم داد تا اینکه آقای رییس نیا گفتند= دوباره بخوان.من احساس سبکی کردم گویی بار سنگینی از دوشم برداشته شد.وقتی قرائت مجدد شعرم تمام شد آقای رییس نیا دست زدند واز همکلاسی هایم خواستند مرا تشویق کنند....... آن روز اقای رییس نیا فقط در مورد شعر من صحبت کردند وروز بعد دبیر دیگری به نام آقای قرهبیگلو وقتی وارد کلاس شد گفت+پوربزرگ کیه؟ من دست بلند کردم .او هم از من خواست که شعر عنکبوت را بخوانم.بعد خودش شعری از خودش خواند وگفت.که خودش هم شاعر است.و این گونه زندگی شعری من رقم خورد و من امروز وارث رییس نیاها و قره بیگلو ها و شهریار هستم...........ببخشید کمی طولانی شد.1/3/2014 و 10/12/1392 که روز تولد من هم هست
Like ·  · P

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر