۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

اولین غزل چاپ شده


...... این هم یک غزل قدیمی و اولین شعری که در سال 1350 از من در مطبوعات چاپ شد.......
در چهره ات صفای رخ گلهاست
نور خدا ز چهرهئ تو پیداست
حسن رخت به پهنهئ اقیانوس
چشمان پر فروغ تو چون دریاست
ای معنی تکامل زیبایی
در تو نهایت همه خوبیهاست
من با زبان خواهش جان گویم
بالای تو بلای دل شیداست
در دشت بیکرانهء تنهایی
نامت پناهگاه من شیداست
لیلای من ز راه وفا لطفی
مجنون تو به پیچ و خم صحراست
مجنون نه آشناست به سختی ها
سختی رفیق قافلهء لیلاست
فرهاد وار تیشه زدن بر سر
شیرین و کامگیر تر از حلواست
گر بعد انتظار نباشد وصل
وافی زمان شیون و واویلاست
البته این نسخه در سال 1356 ویرایش و باز نویسی شد.
علیرضا پوربزرگ (وافی)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر