۱۳۹۳ اردیبهشت ۷, یکشنبه

کفترباز عراقی


...........کفترباز عراقی.....
انگار همین دیروز بود که با زن و 5 بچه جلو مغازه ایستاد و با زبان عربی شروع به صحبت نمود.یکی از دوستان اهوازی به یاری صاحب مغازه شتافت.آن شخص اعلام کرد که برای یافتن خانه و خرید وسایل منزل به آنجا آمده است.دلیلش روشن بود .اولا این که بایات بازار چسبیده به آسام است.آسام رابط پناهجویان با یو- ان است .مسئولش میگوید هیچکاره است ولی عملا نشان داده که هائل بزرگی بین پناهجو و یو – ان هست و از وقتی که تشکیل شده مصاحبه های پناهجویان حد اقل یکسال به تاخیر افتاده است.با این حال هر پناهجو مجبور است برای انجام کارهایش به آنجا مراجعه کند.دوم دلیلش این که بایات بازار به دلیل حضورایرانی ها و عراقی ها مرکز تجارت یابانجی ها (خارجی ها) و برای خودش مرکز ترجمه و راهنمایی بی مزد ومنت شده است.و ایرانی ها و عراقی ها وحتی سوریها قهوه خانهء نبش آسام را که اول بایات بازار می شود مرکز تجمع خود کرده اند.
با انتشار اولین جملهء عربی یکی از دوستان اهوازی به طرف او رفت وپس از دقایقی صحبت با اواعلام نمود:این آقا و خانم وبچه هایش عراقی و منتظر پرواز هستند و برای این مدت احتیاج به خانه و وسایل دارند.در این حال عباس افندی وارد کارزار شد وگفت:خانه ای در اختیار دارد که صاحبش به ماهی 400 لیر اجاره می دهد. مترجم فورا ترجمه کرد.مرد عراقی شروع به ناله و زاری کرد واز نداری صحبت کرد.مطلب به سمع عباس افندی که هنوز معلوم نشده که ملیت ایرانی دارد یا ترک تبار است رسید و عباس افندی در جواب گفت :باید با صاحبخانه صحبت کنم......عراقی باز هم ناله کرد و ندارم ندارم گفت و باز هم عباس افندی بیشتر دلش به رحم آمد و باز هم کمی دورتر از ما با صاحبخانه صحبت کرد و او را راضی کرد که برای چند ماه خانه اش را از قرار ماهی 150 لیربه این عراقی بیچاره بدهد.این خبر نه تنها عراقی و خانواده اش را خوشحال کرد بلکه ایرانیانی را که می دانند عراقی ها ( وحتی سوری ها وافغانی ها)هرکدام ماهی 600 لیر از حکومت ترکیه حقوق دریافت می کنند ولی آنها (ایرانی ها)از این حقوق بی بهره هستند..شادمان کرد.عباس افندی بدون معطلی خانوادهء عراقی را برای نشان دادن خانه برد.
وقتی عباس افندی و عراقی ها به بایات بازار برگشتند همهء یابانجی های حاضر در بار زدن وسایل منزل تازه خریداری شدهء عراقی کمک کردند و این خانوادهء عراقی به همین راحتی صاحب منزل ووسایل شدند...در حال بارگیری آخرین وسایل دست دوم عباس افندی لز مترجم اهوازی خواست که به عراقی بگوید که می تواند از صبح فردا با او در کار انشائات (عملگی )همراهی کند.عراقی از این خبر هم خوشحال شد و قول داد که در خدمت عباس افندی باشد.......
چندروز بعد عباس افندی به بایات بازار آمد وشدیدا دنبال یک کارگر( المان یا همان عمله) می گشت.وقتی در مورد آن عراقی سوال شد.گفت: این آقای عراقی می گوید برای من این کار خیلی سخت است و نمی توانم انجام بدهم...
هنوز مدت زیادی از حضور عراقی در جمع پناهندگان اسکی شهیر نگذشته بود که دوباره سر وکله اش در بایات بازار پیدا شد و در یک معاملهء بی چانه همهء وسایل خریداری شده اش را به قیمت نا چیزی به یک سمسار فروخت .پناهنده های قهوه خانه نشین ابتدا فکر کردند که روز پروازاین خانواده است و خیلی خوشحال شدند.ولی وقتی این عراقی به جای آنها وسایل نو خرید ..همه متعجب شدند و جواب مترجم هم که از عراقی گرفته و به بقیه ترجمه کرده بود هیچکس را قانع نکرد.یکی از دوستان پناهنده گفت که این عراقی هر روز در اول (حامام یولی) در کنار مرکز تجمع کبوترها(گویه رچین ها) می نشیند وبه کبوترها گندم و خرده نان می دهد.....
روزها با سردی و تلخی برای ما می گذشت.ولی این عراقی غروب هر روز گاهی تنها و گاهی با خانواده به فروشگاه زنجیره ای چاغداش می آمد وبا کیسه های پر به منزلش برمی گشت.یکی از دوستان ایرانی می گفت که این عراقی را دیده که گرانترین مشروبات و مواد غذایی را از چاغداش می خرد.در این مدت وضع ظاهری این دوست عراقی و زن وبچه اش هم عوض شده بود و همه شان لباسهای به قول معروف (مارک دار) و گران قیمت می پوشیدند...در صورتی که خیلی از ما و خود من هنوز لباسا هایی را که از ایران آورده بودم می پوشیدم یا هنوز توانایی خرید آن مشروبات گران قیمت را نداشتم و نه تنها به مشروبات بلکه بارها و بارها به میوه جات گران قیمت نگاه کرده و آهی کشیده و رد شده بودم.این عراقی گاهی هم به قهوه خانه می آمد و همه را مهمان چایی میوه ای می کرد و ما هم از گاهی کرم ایشان بهره مند می شدیم......
حدود5- 4 ماه بعد از این ماجراها خبر پرواز این عراقی پخش شد. با انتشار این خبرخیلی از عراقی ها به سراغ عباس افندی می آمدند و می خواستند خانهء اجاره ای این عراقی را اجاره کنند.عباس افندی ابتدا مبلغ 400 لیر و بعد از چند چانه زنی به 500 لیر افزایش داد باز هم چند عراقی حاضر به پرداخت این مبلغ شدند ولی عباس افندی همه چیز را موکول به بعد می کرد.
غروب یکی از این روزها آن عراقی با دوتا کیف بزرگ و به همراه خانواده اش به بایات بازار آمد.او منتظر عباس افندی بود و مرتب به ساعتش نگاه می کرد.بالاخره سر و کلهء عباس افندی پیدا شد. عراقی کلید خانه را به عباس افندی داد. وقتی عباس افندی در مورد وسایل منزلش سوال کرد.مترجم اهوازی گفت:قابلی ندارد همه اش مال تو.... وکلید را داد و قبل از عکس المل عباس افندی با کمک مترجم اهوازی سوار تاکسی شد و به قصد استانبول حرکت کردند......
در آن لحظات واقعا عباس افندی قدرت فکر کردن نداشت.چند عراقی هم دورش را گرفته بودند و می خواستند آن خانه را اجاره کنند. حتی یکی از آنها حاضر شد مبلغ 1500 لیرهم بابت وسایل اهدایی به عباس افندی بدهد.
وقتی عباس افندی در استیصال از من کمک فکری خواست ازش خواستم که از آن محل خارج بشویم و پیشنهاد کردم با هم به قهوه خانه ای که کشیدن سیگار آزاد و الته هرچایی2 لیر است برویم.. عباس افندی پذیرفت و با هم از آن محل دور شدیم.. یکی از عراقی ها که حاضر شده بود 1500لیر بابت وسایل به عباس افندی بدهد دست بردار نبود و می خواست آن خانه را به هر قیمتی کرایه کند.عباس افندی باعصبانیت به او برگشت و چند فحش فارسی- ترکی به او داد . من عباس افندی را آرام کردم و ازاین عراقی سمج خواستم که همراه ما بیاید.
در قهوه خانهء 2لیری من با زبان بی زبانی و کلماتی آمیخته به انگلیسی و عربی و فارسی وترکی با این عراقی صحبت کردم و او هم با آمیخته ای از انگلیسی و عربی و ترکی شروع به صحبت کردیم و از او خواستم دلیل این اصرار بر کرایهء آن خانه را بگوید. من هم قول دادم که به او در کرایهء آن منزل مرموز کمک کنم......عراقی خیلی زرنگ بود و می خواست طفره برود. من هم با خونسردی در جوابش گفتم: کرایه بی کرایه....بالاخره وقتی این عراقی عزم راسخ مرا برای اجاره ندادن متوجه شد. درحین صحبت ابتدا از 500 لیر انعام برای من سخن گفت و در نهایت اعلام کرد که آن عراقی قبلی برای آنها گوشت کبوتر می آورد و چون آنها به خوردن گوشت کبوتر عادت کرده اند و نخوردن گوشت کبوتر برایشان سخت است باید یک نفر برای آنها گوشت کبوتر تهیه کند.من هم می خواهم این کار را بکنم....
عباس افندی که تا آن لحظه به اصرار من ساکت نشسته بود ناگهان عصبانی شد و به طرف عراقی یورش برد. من او را از این حرکت منع کردم و از این عراقی خواستم که در این مورد با کسی صحبت نکند تا بعدا یک تصمیم عاقلانه بگیریم.
پس از مرخص کردن آن عراقی لجوج با عباس افندی در مورد جریمهء کشتن کبوتر صحبت کردم .و برای او که بیش از 7 سال در ترکیه بود توضیح دادم که جریمهء کشتن هر کفتر در ترکیه 17 لیر است .وقتی از من پرسید تو از کجا می دانی؟ به او توضیح دادم که در آنکارا یکی از ایرانیان از زیر شیروانی منزلش 5 قطعه کبوتر گرفته بود که همسایه ها راپورت دادند واو مجبور شد 85 لیر جریمه بدهد....
وقتی وارد منزل شدیم.متوجه شدیم که عراقی اول وسایل گران قیمت خود را از خانه خارج کرده و فقط چند مبل و وسایل جاگیر و البته چشمگیر جا گذاشته است..وضع خانه در (هال)کاملا عادی بود.اتاق اول و دوم هم چند تخت جا مانده بود و وقتی در اتاق سوم را باز کردیم ..ناگهان ابتدا صدای بال کبوترها و بعد انبوه پرز و موی کبوتر ها به سر و صورتمان نشست.پس از دقایقی که گرد و خاک فرونشست.متوجه شدیم که آن اتاق پر از کبوتر است و در گوشه گوشهء اتاق لانه هایی (جفت خوان)برای کبوترها ساخته شده وچند قطعه کبوتر روی تخم خوابیده اند و در بعضی از جفت خوان ها جوجه های گوشتی و تازه متولد شده دیده می شوند...وقتی بیشتر دقت کردم متوجه شدم روی بال بعضی از کبوترها رنگ قرمز تند زده شده است.یکی از کبوترها را با دست گرفتم و معلوم شد بال کبوتر های علامت دار بریده (قیچی) شده است.عباس افندی گیج ومبهوت بود ومن به یاد دوران کودکی که آرزو داشتم چند تا کفتر داشته باشم به دوران کودکی برگشته بودم و مخالفت پدرم که همیشه مرا از داشتن کفتر منع می کرد...
دقایقی همهء موارد را بررسی کردم . از یک طرف جوجه های گوشتی و از طرف دیگرنگرانی های عباس افندی در فضای اتاق موج می زد.عاقبت در جواب عباس افندی گفتم:
-املا تو نمی نوانی این جوجه ها را از بین ببری.ثانیا این کبوترهای علامت دار بالشان قیچی شده و نمی توانند پرواز بکنند .اگر هم بخواهی لینها پرواز بکنند باید بالشان را بکشی و یک ماه منتظر بمانی تا بال قابل پرواز دربیاورند.عباس افندی گفت: حالا میگی چیکار کنم؟ گفتم دو راه پیش رو داری یا این خانه را با همین شرایط بهعراقی دوم کرایه بده و1500لیر ازش بگیر. یا اینکه.... گفت یا اینکه چی؟ گفتم یا اینکه خودت اینها را نگهداری کن تا جوجه ها بزرگ بشوند وکبوترهای علامت دار بال دربیاورند.اگر خواستی من هم کمکت می کنم...
عباس افندی گفت: راستش من وقتی در ایران بودم خودم کبوتر داشتم وفن نگهداری آنها را بلدم..... گفتم: این که خیلی خوبه...خودت این جوجه های زبان بسته را بزرگ کن.
چند روز بعد عباس افندی دیگر سر کار نرفت.آن عراقی دوم هم با عباس افندی دوست صمیمی شد.عباس افندی هم خیلی زود لباسهای مارک دار پوشید و اکثرا ازچاغداش خرید می کرد. بعضی از ایرانی ها هم در مورد طعم خوشمزهء گوشت کبوتر صحبت می کردند. من نمی دانستم دوست قدیمی ام را عباس افندی صدا کنم یا عباس کفتر باز.... پایان
علیرضا پوربزرگ وافی 27/4/2014ş

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر