۱۳۹۳ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

غزل


آتشی سوخت خانمانم را
بشنو از این جفا فغانم را
من گرفتار دشمنی شده ام
که هدف کرده آشیانم را
نه دلیلی به زندگی دارم
نه رها می کنند جانم را
این که تاراج شد همه دیدند
خشک کردند روح آنم را
از خدا دور می شوم گویی
نشنود ناله و فغانم را
رمهء بی سگ و بسط خطر
چه کنم میش بی شبانم را
بی کس و بی پناه و تنهایم
گرگ برده ست پاسبانم را
چاه خشکید و چشمه را خشکاند
آنکه از کف گرفته نانم را
مصر و فرعون و ادعا اینجاست
گر بریدند دست خانم را
بت پرستی اگر چه نازیباست
چه کنم حکم رهبرانم را
ریخت برهم هر آنچه نظمی داشت
بر که باید دهم عنانم را
میزبان دام می نهد بر من
می خورم چوب میهمانم را
همه باهم غریبه اند اینجا
خط زدم نام بستگانم را
تیغ تیغ عرب چنان بارید
دادم از کف خط نشانم را
گرچه هستم اسیر صد افسون
باز کن ای خدا زبانم را
گویم این قصه های تلخ و غمین
تا بدانی غم نهانم را
وافی از شهریار دارد ارث
دادم از پیش امتحانم را
علیرضا پوربزرگ (وافی)
146Like ·  · Promote · 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر