۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

خاطره ای از زندان 336 قسمت سی و یکم









خاطره ای از زندان 336
قسمت سی و یکم
...
یکبار در ایام راهیان نور اعلام کردند که رهبر به دهلاویه خواهد آمد..از چند روز قبل منطقه قرق شد.مغازه دارهای آن روستا که تنها درآمدشان فروش ایام راهیان نور بود بنا به دستور مغازه ها را تعطیل کردند..روز موعود رسید.من هم به عنوان نمایندۀ ارتش با چند نفر از راویان به آن محل رفتیم.در این دقایق کاروان اتوبوسهای شرکت واحد وارد منطقه شد و در مدت بسیار کمی به هم چسبیدند و راه را برای ورود به منطقۀ سخنرانی مسدود کردند..دو فروند هلی کوپتر جنگی هم مرتب در آسمان پرواز می کردند..ما در محوطه بودیم که یک عده ناشناس وارد شدند و همۀ ما را از محوطه اخراج کردند..سپس اعلام کردند که یک به یک وارد منطقۀ سخنرانی بشویم..آنها حتی از من هم که مسئول و نمایندۀ ارتش بودم و همه مرا می شناختند سیگار و فندکم را گرفتند..ساعتی گذشت.هلی کوپترها هنوز در آسمان منطقه جولان می دادند..بالاخره رهبر آمد و دقایقی صحبت کرد بی آنکه نامی از سروان ایرج رستمی بیاورد..سروان ایرج رستمی از تکاوران بی نظیر ارتش بود و او را به اتهام واهی کودتا (کودتای نوژه) زندانی کرده بودند..وقتی بنی صدر طرحی برای استفادۀ بهینه از ارتشیان داده بود آن طرح را چمران ادامه داده و ایرج رستمی و بعضی از نظامیان را که حاضر بودند به صورت داوطلب به جبهه بروند از زندان آزاد و به منطقه آورده بودند..سروان ایرج رستمی بر مبنای یک طرح دقیق نظامی توانسته بود با یک تیم زبدۀ ارتش از حمیدیه تا دهلاویه رخنه بکند و آرامش عراقی ها را برهم بزند..در آن ایام سوسنگرد و بستان وسارویه و هویزه در اختیار عراقی ها بود و فاجعۀ تجاوزو قتل ناجوانمردانۀ  دومینی بوس دختران پرستار ایرانی در آن منطقه اتفاق افتاده بود..مضافا اینکه چمران بعد از شهادت ایرج رستمی به دهلاویه آمده بود که فرمانده جدید دیگری از ارتش را برای دهلاویه معرفی کند که خود نیز به شهادت رسید.
رهبر پس از دقایقی صحبت محل را ترک کرد.من با چشم خودم دیدم یک جوجه آخوند به نام انصاری نرده های حفاظ اطراف رهبری را درنوردید و خود را به صندلی رهبر رساند وشروع به بوسیدن نشیمنگاه رهبر کرد.من این جوجه آخوند را از سالهای قبل راهیان نور می شناختم ومی دانستم که دشمنی دیرینه با ارتشیان دارد و نواری از سخنرانی اش بر ضد ارتش را به تیمسار کیومرث حیدری داده بودم که آن موقع ارشد نظامی ارتش در منطقه بود و او با اختیار خود انصاری را از منطقۀ خرمشهر بیرون کرده بود..
دو روز بعد سرهنگ جعفری از من خواست که برای نظر سنجی از سکنۀ دهلاویه مطلبی تهیه کنم..من ابتدا نپذیرفتم ولی وقتی از من به اصرار خواست که فقط خودم این کار را بکنم و به شخص دیگری واگذار نکنم.. من به دهلاویه برگشتم و با افراد روستا مصاحبه کردم..اهالی روستا عموما مرا می شناختند و به راحتی با من ارتباط برقرار کردند..وبه طور علنی شروع به فحاشی به رهبر و همراهانش کردند و در نهایت گفتند که آنها یک هفته از کار مانده اند و مسئولین بیت رهبری به ازای هر روز به آنها ده هزار تومان پول داده اند..
من نواری را که پر از فحش به رهبری و نظام بود با هواپیما به تهران فرستادم..دو روز بعد سرهنگ جعفری اعلام نمود که از بیت رهبری مبلغ دویست هزار تومان به عنوان پاداش به من اهدا شده است..راستش من منتظر بودم که به خاطر آن نوار مرا دستگیر و زندانی بکنند و در آن روزها طعم تلخ زندان 336 زیر دندانم بود..که به جای 336 به پاداش نقدی تغییر یافت.
آخوند انصاری هم به خاطر بوسه ای که به نشیمنگاه رهبر زده بود و صورتش را به آن مکان مقدس مالیده بود ..در سال بعد به یک مقام بلندپایۀ راهیان نور تبدیل شد..
بعد از یکی از دوره های راهیان نور یکروز تیمسارمسعود بختیاری به من زنگ زد و از من خواست فورا به دفتر هیآت معارف جنگ بروم.وقتی به آنجا رسیدم فرمود:
من همین الان از دفتر سردار جعفری فرمانده سپاه می آیم..سردار جعفری  شکایتی را که برعلیه توشده بود به من داد ..در آن نوشته بود که یک ارتشی پیدا شده که هرروز یک نوع لباس می پوشد..یکروز خلبان می شود یکروز تکاور می شود یکروز لباس معمولی نظامی می پوشد...و همه اش بر ضد سپاه سخنرانی می کند...و تیمسار بختیاری در ادامه گفت..فهمیدم منظورش تو(یعنی من) هست و به سردارجعفری توضیح دادم که تو یک محقق و نویسندۀ دفاع مقدس هستی و معمولا فقط از ارتش تعریف می کنی نه اینکه بد یگانهای موازی را  بگوئی..
من فهمیدم که موضوع از کجا آب می خورد..در این ایام معمولا سپاه عده ای را که شاخصۀ خاصی نداشتند به منطقه می فرستاد تا از سخنرانی ارتشی ها گزارش تهیه کنند.ما از این موضوع اطلاع داشتیم ومطلقا در سخنرانی های عمومی از نواقص کار سپاه چیزی نمی گفتیم..فقط یکبار یک پسر سوسول بعد از سخنرانی به طرف من آمد و به طور خصوصی از من در مورد عملیات فاو یا والفجر 8 پرسید..من در جواب گفتم که فرماندهی این عملیات را ابتدا به تیمسارغضنفر آذرفر پیشنهاد کردند و این نابغۀ نظامی با استدلاهای درست و منطقی ثابت کرد که ورود به این عملیات یعنی قتل عام نیروهای اعزام شده و نپذیرفت...حالا بعد از پیام تیمسار بختیاری متوجه شدم که این گزارش توسط همین فرد به دفتر فرمانده سپاه رسیده است.همان سال یکی از راویان خوب ارتش در طلاییه را گفته بود حتی بهائی ها درجنگ شهید داده اند در مدت دوساعت از منطقه اخراج کردند.
با این تفاسیر در سال بعد مرا از مسئولیت راویان ارتش خلع و به عنوان راوی معمولی به دهلاویه فرستادند.که از نظر من اولین عقب نشینی ارتش در قبال دفاع از من بود که به قول معروف پشتم خالی شد.
پایان قسمت سی و یکم
07/03/2018

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر