۱۳۹۶ اسفند ۲۶, شنبه

خاطره ای از زندان 336..قسمت سی و هشتم








خاطره ای از زندان 336
 قسمت سی و هشتم (بخش دوم هویزه)
.....
ابتکار سرهنگ سیروس لطفی فضائی ایجاد کرد که یگانهای ارتش بتوانند مواضعی را در حاشیۀ میدان درگیری ایجاد کنند و این مواضع تا عملیات ارزشمند آزادسازی خرمشهر حفظ شد.
با شروع عملیات بیت المقدس ارتش عراق که قبلا ضرب شست نیروهای ایرانی را در عملیات فتح المبین دیده و با 19 هزار اسیرمنطقه از منطقه فرارکرده بود..این بارنیز بدون معطلی فرار را بر قرار ترجیح داده و مناطق هویزه و پادگان حمید و حتی طلائیه را پس از تخریب کامل بناها رها کرده..و به سمت خرمشهر رفتندد..این حرکت عراقی ها توآم با جنایات جنگی بود که فقط در پادگان حمید 73 نظامی پرسنل پادگان را کشته و آنها را زیر آوارهای پادگان حمید دفن کردند که تا امروز (6 سال پیش) به همین صورت باقی مانده است.
پس از آزاد شدن منطقه یکی از چوپانهای بومی به طور اتفاقی متوجه گور دسته جمعی اهالی هویزه می شود..بلافاصله مردم منطقه اقدام به جمع آوری اجساد شهدا می کنند ..و تعدادی از شهدا را اهالی اطراف هویزه به روستاهای خود منتقل و حدود 90 شهید نیز در محلی که امروز یادمان هویزه (قسمت مردمی) ست دفن کردند..
پس از مدتی متخصصین یادمان سازی پایتخت نشین در هویزه اقدام به ساختن یادمان می کنند و بدون توجه به محل مزار شهدای بومی هویزه درست در روبروی مزار شهدای بومی اقدام به ساختن یادمانی می کنند که امروز محل بازدید عمومی ست.
مردم منطقه از این حرکت پایتخت نشین ها بسیار آزرده می شوند ولیکن فریادشان به گوش مسئولین پایتخت نشین نمی رسد.. و در عین حال ستاد یادمان سازی هیچ بودجه ای در اختیار گردانندگان یادمان واقعی نمی گذارند.با اینحال این مردم غیرتمند هویزه از آن تاریخ به بعد هرسال در ایام عید این یادمان خودساخته را فعال و پذبرای مهمانانی می شوند که برای بازدید قسمت یادمانی آنها می روند.مطلب دردناک اینجاست که برای کاروانهای راهیان نور اعزامی حکومتی حتی اجازه نمی دهند که از قسمت یادمان اصلی دیدن کنند.
یادمان حکومتی روز به روز وسیعتر و خوشگلتر می شد..در اینجا فقط و فقط برای علم الهدی و یاران خط امامش مزارهای نمادین درست شده بود..
این حرکت با مخالفت شدید ارتش روبرو شد و خود من به عنوان محقق و نویسندۀ حماسۀ ارتشی هویزه در بعضی از جلسات حضور داشتم و در نهایت ستاد یادمان سازی حاضر شد که به یاد شهدای لشکر قزوین 40 مزار نمادین هم درست کند.
راویان آموزش دیدۀ یادمان هویزه در توجیه و توضیح منطقه فقط و فقط از علم الهدی و یارنش سخن می گفتند و می گویند..اما من هروقت به منطقه می رفتم اشاره به یادمان روبروئی مردم مظلوم هویزه و شهدای ارتش در آن عملیات می کردم و از بازدید کننده ها می خواستم سری هم به آنجا بزنند که به مذاق گردانندگان یادمان خوش نمی آمد و معمولا بلندگو به من نمی دادند یا اگر هم بلندگو به من می رسید آنرا خاموش می کردند.من هم به تلافی این مخالفتها با ارتش هماهنگ کرده و همیشه یک بلندگوی دستی که صدایش قابل فهم باشد در اختیار داشتم.
من کارم تحقیق در مورد نقش ارتش در جنگ بود . گاهی حتی وسط تابستان و در دمای 50 درجه با ماشین شخصی خود به منطقه می آمدم.تنها امتیازی که ارتش به من داده بود این بود که به من اجازه داده بودند که حتی در دوران بازنشستگی در سخنرانی ها و سفر به مناطق عملیاتی از لباس نظامی استفاده کنم و این لباس باعث دلگرمی مردم منطقه بود که با من همراهی می کردند و من توانستم ده ها ساعت مصاحبه با مردم داشته باشم که خوشبختانه نوارهایش در ایثارگران نیروی زمینی و بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس و نیز سازمان عقیدتی سیاسی ستاد مشترک موجود است.
یکی از موارد گنگ برای من علت شرکت نکردن تیپ 3 لشکر 92 در هویزه بود..مدتها دنبال فرمانده لشکر 92 در آن ایام می گشتم تا اینکه بالاخره او را پیدا کرده و به عنوان مسئول راهیان نور ارتش و تاریخ نگار جنگ او را به منطقه دعوت کردم و پس از التماسهای مکرر او را به خرمشهر آوردم..
من همیشه یک ضبط خبرنگاری یا یک دستگاه ام پی 3 همراه داشتم..وقتی با سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر مصاحبه می کردم از ایشان اجازه گرفتم که مطالبش را ضبط کنم ..ایشان ابتدا مرا از این کار منع می کرد ولی وقتی با او به ترکی صحبت کردم و از غیرت آذربایجانی ها گفتم و توضیح دادم که این بخشی از تاریخ ارتش و حتی مظلومیت شهدای ارتش است..بالاخره با ضبط مطالبش موافقت نمود  و اینگونه شروع کرد:
ما یگان پشتیبانی کنندۀ دو تیپ لشکر قزوین در عملیات نصر بودیم..وقتی عراق نیروهای جدیدش را به منطقه سرازیر کرد..قرار شد ما نیز برای کمک به لشکر قزوین وارد عمل بشویم که نامه ای به من دادند که مطلقا وارد نبرد نشوم..وقتی گفتم..مگر آن ایام بنی صدر فرمانده کل قوا نبود؟
گفت..بله بنی صدر فرمانده کل قوا بود ولی نامه ازتهران بود...و ما مجبور به اجرای آن بودیم.
سرهنگ قاسمی با گریه مطالبی گفت که من هم  برای مظلومیت ارتش و حتی بنی صدر با او اشک ریختم..راستش من جرآت بازگوئی مطالب فرمانده لشکر 92 را در اینجا ندارم..واگر بیش از این بحث را بازتر کنم.ممکن است مورد پسند سران ارتش هم قرار نگیرد..نوار صحبتهای سرهنگ قاسمی که بعداز بازنشستگی تیمسار شد و در تاریخ ارتش بعد از 57 تنها سرهنگی ست که بعد از باز نشستگی و شاید به خاطر همان نامه به امیری(تیمساری) رسید..در آرشیوهای متعدد ارتش موجود است..فقط برای آگاهی اذهان عمومی دوستداران ارتش می گویم که سرهنگ قاسمی تلویحا گفت که این نامه بخشی از جنگ قدرت میان بنی صدر و تهران نشین ها بود..و خودش با آه و افسوس می گفت..که قدرت آنقدر کثیف است که بعضی ها  به خاطر به دست آوردن آن حاضر شدند این همه نیروی ارتش بیهوده شهید بشوند و بیش از 80 دستگاه تانک ارتش همراه با خدمه بسوزدو حتی تعدادی از جوانان وطن به نام دانشجویان خط امام بی جهت کشته و شهید بشوند...و..تا تهران نشین ها ثابت کنند که بنی صدر قدرت فرماندهی ندارد..تهران نشین ها عملا نشان دادند که حفظ مملکت برایشان اهمیتی ندارد.
وقتی در مورد ایجاد یادمان جدید به جای یادمان شهدای بومی هویزه سوال کردم در جواب گفت:
پایتخت نشین ها نمی خواستند در آن عملیات نام ارتش مطرح بشود..به همین دلیل علم الهدی و یارانش را که برای ما هم قابل احترام هستند ..مطرح نمودند..من در تایید کلام او گفتم:
مثل مطرح کردن نام فهمیده به جای بهنام محمدی..یا گروه جهان آرا به جای نیروهای ارزشمند تکاوران دریائی و گردان دژ و...
سرهنگ قاسمی گفت:شما می دانستید که ارتش عراق در روزهای اول جنگ به سر ستوان اسماعیل زارعیان از فرماندهان گردان دژ جایزه گذاشته بود و مرتب در رادیو و تلویزیون اش نام او را می برد..در صورتی که حتی یکبار هم نامی از جهان آرا گفته نشد..
گفتم..من اینرا نمی دانستم ولی اینرا می دانم که اسماعیل زارعیان در عملیات رمضان مورد هدف ترکش خمپارۀ عراقی قرار گرفت و دستش قطع شد..این بزرگوار دست قطع شده اش را برداشت و به نیروهایش دستور ادامۀ پیشروی داد..که کمی جلوتر خمپارۀ دیگری پیکرش را تکه تکه کرد و به شهادت رسید..
سرهنگ قاسمی حرف مرا تایید و اعلام نمود که متاسفانه هرگز به ارتش اجازۀ تبلیغ ندادند.. به ما دستور داده بودند که نیروهای ارتش حق حمل دوربین به منطقه را ندارند در صورتی که نیروهای سپاه تیمهای خبرنگاری و فیلمبرداری داشتند و تمام حرکات خود را ثبت می کردند.
من در مدت یک هفته توانستم خاطرات پنهان و آشکار سرهنگ قاسمی (تیمسار) را ثبت کنم..که هنوز مرور آنها مرا آزار می دهد و شجاعانه می گویم که جرآت بازگوئی آنها را ندارم..با اشاره به اینکه سرهنگ قاسمی را بعد از عملیات نصر بازنشستۀ اجباری کردند و او به موطن خود برگشت و به کار کشاورزی مشغول شد.
در مورد هویزه و ظلمی که به مردم بومی و قهرمانان واقعی آن منطقه رفته به همین جمله بسنده می کنم که حتی یک عکس از یادمان شهدای بومی  هویزه در رسانه ها منتشر نشده و چیزی موجود نیست..
آخرین جمله ام این است که من و شما و تمام ملت ایران با تمام وجود به شهدای جنگ ایران و عراق احترام می گذاریم و آنها را قهرمان ملی خود می دانیم..علم الهدی و یارانش هم قهرمانان ملی ماهستند و قابل احترامند..درد ما این است که تهران نشین ها حتی از خون شهدا برای پیشبرد اهداف خود که قدرت طلبی بود استفاده کردند..و هنوز این فاجعه ادامه دارد وبا نهایت تاسف باید بگویم که حقایق تاریخ آن دوران زندانی زندان 336 قدرت طلبان حاکم است.و من درحیرتم از اینکه چرا تهران نشین ها قصد انکار حماسه های مردم بومی هویزه را دارند.
پایان قسمت سی و هشتم
17/03/2018

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر