۱۳۹۴ آبان ۹, شنبه

کندینه ای باخ....ویدیو

https://youtu.be/STyhbgk-sH8کندینه ای باخ
......کندینه ای باخ....
دنیانی گرفتار ائلیه ن کندینه ای باخ
دشمنلرینی یار ائلیه ن کندینه ای باخ
عاشقلری آشوبه چکه ن گؤزلری آچ آچ
مین نرگسی بیمار ائلیه ن کندینه ای باخ
زلفون ظفرین لشکری دیر یئللره تاپشیر
عاشق گؤنونی تار ائلیه ن کندینه ای باخ
آچ گول یوزونون پرده سینی گوللر آچیلسین
گلشنده گولی خوار ائلیه ن کندینه ای باخ
نامحرمه گؤسترمه جمالین کی حرامدیر
حلاج لاری سردار ائلیه ن کندینه ای باخ
عشقین دیلینی بیلمه ینه آچما دوداقین
پاک عشقی پدیدار ائلیه ن کندینه ای باخ
هرکس سنه عاشق اولاجاق بیر باخیشیندا
دنیانی گرفتار ائلیه ن کندینه ای باخ
آنجاق او خمار گرزلرینه سرخوش اولان وار
عشق اهلینی آزار ادلیه ن کندینه ای باخ
وافی یانیری عشق اودونا هر گئجه گوندوز
ای عشقیمی انکار ائلیه ن کندینه ای باخ
2015/10/12
.....
Kendine ıyı bak
Dünyani giriftar elıyen kendine ıyı bak
Düşmenlerini yâr elıyen kendine ıyı bak
Üşşagi bin âşube çeken gözleri âç âç
Bin nergisi bimar elıyen kendine ıyı bak
Zülfün zeferin leşkeridir yellere tapşır
Âşik gününi tar elıyen kendine ıyı bak
Âç gül yüzünün perdesini güller âçılsın
Gülşende gülü hâr elıyen kendine ıyı bak
Namehreme gösterme cemalın ki haramdır
HALLAC lari serdar elıyen kendine ıyı bak
Âşkın dilini bilmeyene âçma dodagın
Pak âşki pedidar elıyen kendine ıyı bak
Herkes sene âşig olacak bir bakışında
Dünyani giriftar elıyen kendine ıyı bak
Âncak o humar gözlerine serhoş olan var
Âşk ehlini âzâr elıyen kendine ıyı bak
Vafi yanıri âşk otuna her gece gündüz
Ey âşkimi inkar elıyen kendine ıyı bak
...
.

...این شعر در جلسۀ هفتگی انجمن شعرای اسکی شهر در تاریخ 2015/10/31 قرائت گردید.. ... دو روز بعد از روز امضای…
YOUTUBE.COM

۱۳۹۴ آبان ۲, شنبه

عاشورا

..که حاصلش همین حال و روز امروزی مسلمانان است که به جان هم افتاده و همدیگر را می کشند..و شرم آور تر اینکه بعد از کشتن همدیگر هر دو طرف ا(لله اکبر) می گویند...و با این کار هم مسلمانان کشته می شوند و هم نفرت نسل جدید از اسلام بیشتر می شود...
...
..
چند روز پیش یکی از دوستان ایرانی به من گفت :
..فلانی شنیدم دست پخت خوبی داری..؟
گفتم : اگر خدا قبول کند این نظر لطف دوستان است...حالا برای چی این سؤال را کردی؟
گفت...راستش 5 سال است در ترکیه هستم و دلم هوس فسنجان کرده است...
گفتم ..چطور شد هوس فسنجان کردی؟..گفت..
..در ایران که بودیم یکی از فامیلها در ایام محرم فسنجان می پخت و همه را مهمان می کرد...به همین خاطر من هم هوس فسنجان کردم...حالا بلدی فسنجان درست کنی؟
گفتم..بله..
گفت هزینۀ وسائلش را من می دهم ...شما زحمت پختن اش را بکش...
گفتم نیازی به هزینه نیست...من هر سال در این ایام هزینۀ یک نوبت غذای هیآت را می دادم...دلم می خواست در اینجا و در حالی که دستم خالی ست..لقمه ای احسان می کردم.که شما باعث و بانی این کار شدید...
پس از آن با او قرار و مدارهایمان را گذاشتیم....و من برای تهیۀ وسائل فسنجان به بازار روز رفتم...البته در منزل مقداری گوشت قربانی داشتم که استاد ابراهیم صغیر و شاعر گرامی فیکرت آورده بودند...تنها نیاز به مقداری گردو داشتم...
...از فروشندۀ گردو خواستم که مقداری به من گردوی کهنه بدهد...او هم تعدادی گردو داد .. ومن به منزل آمدم...باید گردو ها را پوست می کندم و چون در منزل آسیاب ندارم باید آنها را می کوبیدم...وقتی گردوها را باز کردم...متوجه شدم که فروشنده حتی این گردوهای کهنه را به آب انداخته و ظاهر بیرونی آنها را خشک کرده است...15 عدد گردو شکستم...5 عدد سالم بود...5 عدد نیمه خراب ..و 5عدد..گردوی پوسیده داشت...هرچند از این اتفاق به شدت ناراحت شدم...ولی در دل به فکر ریاضی فروشنده آفرین گفتم..چرا که بطلمیوس هم نمی توانست چنین حساب دقیقی از گردو ها در بیاورد...
مجبور شدم به چارشی بروم و از مغازه های رسمی به تعداد نیاز گردو بخرم...و با گوشت قربانی درست کنم...
اگر خدا قبول کند//آن دوست عزیز و یک مهمان دیگر از فسنجان راضی بودند...
دوردستان را به نعمت یاد کردن همت است...
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند....صائب تبریزی
که من با اجازهء صائب در شرح ماوقع می گویم...
این غریبان را به نعمت یاد کردن همت است
علیرضا پوربزرگ وافی
2015/10/25

دلنوشته..... مرحوم صافی

ید...و از زنش می خواهد لقمه ای غذا به او بدهد...فرزندش می گوید..مادر (آبا) در خانه نیست...صافی می پرسد...کجاست...بچه می گوید...رفته خانۀ همسایه...
صافی به بچه حکم می کند که برود و مادرش را صدا کند...وقتی صافی از همسرش می پرسد درخانۀ همسایه چه خبر بود؟...همسرش پاسخ می دهد..رفته بودم..مرثیه..(مجلس عزلی زنانه)..صافی باز هم تکرار می کند...یه لقمه غذا بده میخوام برم کافه...
همسرش در حالی که به طرف مطبخ (آشپزخانه) می رود با احتیاط (شاید هم باترس و آهسته ) می گوید..
..مرد..محرم دارد شروع می شود...دست از این مطربی بردار...
..صافی باشنیدن این جملۀ آهسته...لحظه ای به فکر فرو می رود..و بعد به همان مطبخ می رود..و خارج نمی شود...
روز اول محرم با چند شعر از مطبخ خارج می شود و به طرف دستۀ عزاداری می رود..اعلام می کند که می خواهد شعری بخواند...عده ای او را مسخره می کنند و به همدیگر می گویند...صافی هم مداح شده است..
یکی از افراد عاقل هیئت به حرف صافی توجه می کند و دسته را متوقف می کند و از صافی می خواهد شعرت را بخوان...
صافی شعر علی اکبر می خواند...همه برآشفته می شوند...و صافی را تحسین می کنند...
در جلسۀ بعد صافی برای دستۀ عزاداری شعر علی اصغر می خواند..
سنسیز علی روز و شب ذکریم اولوب وای اوغول
من سنه لای لای دیوم یا دیوم ایوای اوغول
اوچ گئجه گوندوز علی هر نه دئدیم یاتمادین
باشداکی سو فیکرینی باشدان اوغول آتمادین
وئرمه دیلر سو سنه مقصدیوه چاتمادین........الخ
..در روز عاشورا صافی این شعر را می خواند که به حماسۀ دائمی شعر عاشورا تبدیل می شود..
یوم عاشورادی یا روز قیامتدور بوگون
یا قیامت عرصه سینده ن بیر علامتدور بوگون..
صافی در این شعر با مهارت تمام صحنۀ کربلا را با کلام نقاشی می کند....و خود را با این شعر جاودانه می کند..
اعتبار کلام صافی تا آنجا زیاد می شود که حتی امروز هر مداحی گیر بکند و نتواند مجلس خوبی دربیاورد...پیش کسوتها به او پیشنهاد می کنند...
در این وضعیت...دو بیت از صافی بخوانید تا مجلستان بگیرد...
التماس دعا..
متاسفانه اشعار صافی را همراه نداشتم تا شعر علی اکبرش را هم ضمیمه کنم..
علیرضا پوربزرگ وافی
..غروب تاسوعا در غربت
2015/10/25.ترکیه

عاشورا

..که حاصلش همین حال و روز امروزی مسلمانان است که به جان هم افتاده و همدیگر را می کشند..و شرم آور تر اینکه بعد از کشتن همدیگر هر دو طرف ا(لله اکبر) می گویند...و با این کار هم مسلمانان کشته می شوند و هم نفرت نسل جدید از اسلام بیشتر می شود...
...
..
چند روز پیش یکی از دوستان ایرانی به من گفت :
..فلانی شنیدم دست پخت خوبی داری..؟
گفتم : اگر خدا قبول کند این نظر لطف دوستان است...حالا برای چی این سؤال را کردی؟
گفت...راستش 5 سال است در ترکیه هستم و دلم هوس فسنجان کرده است...
گفتم ..چطور شد هوس فسنجان کردی؟..گفت..
..در ایران که بودیم یکی از فامیلها در ایام محرم فسنجان می پخت و همه را مهمان می کرد...به همین خاطر من هم هوس فسنجان کردم...حالا بلدی فسنجان درست کنی؟
گفتم..بله..
گفت هزینۀ وسائلش را من می دهم ...شما زحمت پختن اش را بکش...
گفتم نیازی به هزینه نیست...من هر سال در این ایام هزینۀ یک نوبت غذای هیآت را می دادم...دلم می خواست در اینجا و در حالی که دستم خالی ست..لقمه ای احسان می کردم.که شما باعث و بانی این کار شدید...
پس از آن با او قرار و مدارهایمان را گذاشتیم....و من برای تهیۀ وسائل فسنجان به بازار روز رفتم...البته در منزل مقداری گوشت قربانی داشتم که استاد ابراهیم صغیر و شاعر گرامی فیکرت آورده بودند...تنها نیاز به مقداری گردو داشتم...
...از فروشندۀ گردو خواستم که مقداری به من گردوی کهنه بدهد...او هم تعدادی گردو داد .. ومن به منزل آمدم...باید گردو ها را پوست می کندم و چون در منزل آسیاب ندارم باید آنها را می کوبیدم...وقتی گردوها را باز کردم...متوجه شدم که فروشنده حتی این گردوهای کهنه را به آب انداخته و ظاهر بیرونی آنها را خشک کرده است...15 عدد گردو شکستم...5 عدد سالم بود...5 عدد نیمه خراب ..و 5عدد..گردوی پوسیده داشت...هرچند از این اتفاق به شدت ناراحت شدم...ولی در دل به فکر ریاضی فروشنده آفرین گفتم..چرا که بطلمیوس هم نمی توانست چنین حساب دقیقی از گردو ها در بیاورد...
مجبور شدم به چارشی بروم و از مغازه های رسمی به تعداد نیاز گردو بخرم...و با گوشت قربانی درست کنم...
اگر خدا قبول کند//آن دوست عزیز و یک مهمان دیگر از فسنجان راضی بودند...
دوردستان را به نعمت یاد کردن همت است...
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند....صائب تبریزی
که من با اجازهء صائب در شرح ماوقع می گویم...
این غریبان را به نعمت یاد کردن همت است
علیرضا پوربزرگ وافی
2015/10/25

۱۳۹۴ مهر ۲۹, چهارشنبه

توفان نوح


...
…توفان نوح....
....
افسوس نور مهر به ایران نمی رسد
وین شام بی ستاره به پایان نمی رسد
دردی گرفته کشور دل را که بی گمان
پای امید نیز به درمان نمی رسد
پیراهنی که قاصد نور امید بود
دیگر به شهر بستۀ کنعان نمی رسد
یا قهر کرده از من بی همزبان خدا
یا نالۀ شکسته به یزدان نمی رسد
اینجا نشسته دیو سیاهی به تخت زور
با حیله ای که بر مخ شیطان نمی رسد
آنسان حریم دین خدا را شکسته است
دست کسی به دامن ایمان نمی رسد
ویران نموده کشور ما در کنار دین
دین مرد و ملک نیز به سامان نمی رسد
یارب خودت جواب بده این بلا چه بود
نازل نموده ای و به پایان نمی رسد
لالم ولی بگو مگر ای قدرت قدیر
زور تو هم به حضرت ایشان نمی رسد
یاللعجب که صبر تمام قرون تو
بر سی و هفت سال پریشان نمی رسد
هرکس به گوشه ای به خدائی رسیده است
با خطبه ای که بر احدی نان نمی رسد
تهران که پایتخت فساد حکومت است
زور (قم)اش به مکر خراسان نمی رسد
گویا خدای نیز به تعداد خطبه هاست
صد نوح مدعی شد و توفان نمی رسد
توفان رسیده بارخدایا بگو چرا
بادی به بادبان سلیمان نمی رسد
برخیز ای خدا که زمان قیام توست
ورنه به دست مورچه هم ران نمی رسد
علیرضا پوربزرگ وافی
21/10/2015
ترکیه

۱۳۹۴ مهر ۲۵, شنبه

خاطرات من و شهریار...14....یادی از فرخی یزدی


...
...خاطرات من و شهریار....14...
....
یادی از فرخی یزدی...
..
یکبار در محضر استاد شهریار نام فرخی یزدی را آوردم...راستش احساس کرده بودم هر وقت اسم شاعری را بیاورم یا از شاعری تعریف کنم ..شهریار عصبانی می شود...شهریار ابتدا نگاه بی تفاوتی به من انداخت..خودم را برای شنیدن کلمات خشم آلود شهریار آماده کردم...ولی شهریار بدون مقدمه شروع به خواندن این شعر فرخی کردند...
شب چو دربستم و مست از می نابش کردم.....ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم...
استاد در حال خواندن حس گرفتند و بغض آلود و با چشمانی اشکبار خواندن شعر را ادامه دادند...وقتی به این بیت رسیدند..
زندگی کردن من مردن تدریجی بود....آنچه جان کند تنم...
دیگر اشک امان نداد که بقیه را بخواند...لحظاتی مثل یک کودک اشک ریخت...سیگاری آتش زد و...نگاه مظلومانه ای به من کرد و فرمود...
برای این شعر بی نظیر خیلی از شعرای بزرگ هم عصر او نظیره نوشتند ولی پس از مدتی خودشان متوجه شدند که نظیره شان در حد و اندازۀ شعر فرخی نیست و شعرشان را از بین بردند...تنها شعری که برای نظیره قابل قبول بود شعر یک شاعر افغانی (متاسفانه اسمش یادم نیست) بود که مورد تایید شعرای آن زمان قرار گرفت.....
وقتی از استاد سؤال کردم....شما چرا به آن شعر نظیره نگفتید؟..استاد در جواب فرمودند...
..حال و هوای این شعر تنها متعلق به شاعری ست که هم لبش دوخته شده باشد...هم به خاطر شعرش جلای وطن کرده باشد....و هم سخت ترین زندانها را تجربه کرده باشد...
استاد در ادامه چنین فرمودند...
البته ما در شعرای متقدم داریم کسانی را که به حاکمان وقت باج ندادند...مثل ناصر خسرو ...
من آنم که در پای خوکان نریزم....مر این قیمتی در لفظ دری را...
.یا مثل مسعود سعد سلمان سالها در زندان (نای) زندانی شده باشد...ولی فرخی یک چیز دیگری بود...
و خودش و شعرش تکرار ناشدنی ست....
وقتی از استاد سؤال کردم...به نظر شما چرا فرخی بعد از این همه سختیها و بازگشت از تبعید دست از سیاست نکشید که به خلق شاهکارهای ادبی بپردازد...؟ ..استاد نگاه خشم آلودی به من انداختند و فرمودند...
..اولا شاهکار فرخی زندگی اش بود...ثانیا تو باید دانی که شاعر یا هر هنرمند دیگر زبان مردمش هست..فرخی در مقام یک طرفدار دموکراسی یا احتمالا سوسیالیستی اش وظیفۀ خودش را شناخته بود الحق وظیفۀ اجتماعی خودش را عمل کرد...و اینجاست که باید شاعر درد بکشد...زندانی بشود...حتی در یک حرکت غیر انسانی لبش دوخته بشود...یا جلای وطن بکند...
فرخی صاحب روزنامه هم بود..وده ها بار روزنامه اش را توقیف کردند...ولی او باشجاعت وسط مردم می آمد و شعر می خواند...فرخی نظرش این بود که اگر آزادی قلم نباشد آن ملت مرده حساب می شوند..و بعد این شعر را خواند...
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت....
آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم...
هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
گفتم...استاد خود شما هم فرمودید که جمهوری خواه بودید و در این راه مصیبتهای زیادی کشیده اید...
گفت...بله این موضوع را یکبار به طور مفصل برایت شرح می دهم...حالا بگذار در حال و هوای فرخی بمانم...
من اطاعت کرده و از خدمت استاد مرخص شَدم
..
علیرضا پوربزرگ وافی
2015/10/17...ترکیه

۱۳۹۴ مهر ۲۲, چهارشنبه

روزگاران قدیم



...تقدیم به دوستان دوست
....
....یک شعر قدیمی از گوشۀ دفتر کهنۀ شعرم..
..
خوش آن روزگاران که صاحبدلی بود
.به اهل وفا حق آب و گلی بود
..
به هر گوشه از شهر با شادی و شوق
زشمع صفا مهربان منزلی بود
...
بجز لحظه هائی که با دوست بودم
مرا زندگی نخل بیحاصلی بود
...
پلی بود تا شهر زیبای آمال
در این ه ترا همره و همدلی بود
...
توان داشت پاهای امید فردا
اگر دست سرد زمان حائلی بود
....
برون می تراوید سوسوی شادی
ز هرجا اگر روزن منزلی بود
....
صفا داشت سرتاسر دشت الفت
جنون بهترین مدرک عاقلی بود
...
خیلی سعی کردم که تکمیلش کنم.نتوانستم حس آن روزگاران را بگیرم..
...
علیرضا پوربزرگ وافی

۱۳۹۴ مهر ۱۹, یکشنبه

کندینه ای باخ

......کندینه ای باخ....
دنیانی گرفتار ائلیه ن کندینه ای باخ
دشمنلرینی یار ائلیه ن کندینه ای باخ
عاشقلری آشوبه چکه ن گؤزلری آچ آچ
مین نرگسی بیمار ائلیه ن کندینه ای باخ
زلفون ظفرین لشکری دیر یئللره تاپشیر
عاشق گؤنونی تار ائلیه ن کندینه ای باخ
آچ گول یوزونون پرده سینی گوللر آچیلسین
گلشنده گولی خوار ائلیه ن کندینه ای باخ
نامحرمه گؤسترمه جمالین کی حرامدیر
حلاج لاری سردار ائلیه ن کندینه ای باخ
عشقین دیلینی بیلمه ینه آچما دوداقین
پاک عشقی پدیدار ائلیه ن کندینه ای باخ
هرکس سنه عاشق اولاجاق بیر باخیشیندا
دنیانی گرفتار ائلیه ن کندینه ای باخ
آنجاق او خمار گرزلرینه سرخوش اولان وار
عشق اهلینی آزار ادلیه ن کندینه ای باخ
وافی یانیری عشق اودونا هر گئجه گوندوز
ای عشقیمی انکار ائلیه ن کندینه ای باخ
2015/10/12
.....
Kendine ıyı bak
Dünyani giriftar elıyen kendine ıyı bak
Düşmenlerini yâr elıyen kendine ıyı bak
Üşşagi bin âşube çeken gözleri âç âç
Bin nergisi bimar elıyen kendine ıyı bak
Zülfün zeferin leşkeridir yellere tapşır
Âşik gününi tar elıyen kendine ıyı bak
Âç gül yüzünün perdesini güller âçılsın
Gülşende gülü hâr elıyen kendine ıyı bak
Namehreme gösterme cemalın ki haramdır
HALLAC lari serdar elıyen kendine ıyı bak
Âşkın dilini bilmeyene âçma dodagın
Pak âşki pedidar elıyen kendine ıyı bak
Herkes sene âşig olacak bir bakışında
Dünyani giriftar elıyen kendine ıyı bak
Âncak o humar gözlerine serhoş olan var
Âşk ehlini âzâr elıyen kendine ıyı bak
Vafi yanıri âşk otuna her gece gündüz
Ey âşkimi inkar elıyen kendine ıyı bak


۱۳۹۴ مهر ۱۳, دوشنبه

سالگرد فروغی


زخم خورده/ مانده در میدان آورد زمانه
بی نصیبی ها نصیبم/ نارفیقی ها حبیبم
برتنم پیداست گر پنجاه من گرد زمانه
تاس ما وارونه افتاد و به روی (صفر) چرخید
خود شدم ششدر نشین صفحهء نرد زمانه
مات شطرنج غم و اندوه و حرمان فراقم
گرمی برد قمار هستی ام برد زمانه
سرخرویی ها محالم/شادکامیها حرامم
حسرتم سبزینه بودن/حاصلم زرد زمانه
خنده ای گر از خطا بر روی لبهایم دویده
روی دوشم مهر کوهی غصه پیگرد زمانه
با دل و جان تا وفا کردم جفا دیدم ز یاران
این عملکرد من و دل آن عملکرد زمانه
طالعی که نحس باشدبخت من باید بدانی
نامرادی می شود او را ره آورد زمانه
هرکسی این نامرادی را تحمل کرد(وافی)
می شود تنهاترین/عاشقترین مرد زمانه
علیرضا پوربزرگ وافی
2015/10/5

مجوز فروش کتاب

...مجوز فروش کتاب...
...
در ترکیه اگر بخواهید کتابی را چاپ و به فروش برسانید حتما باید باندرول (اصطلاحا با نام پول معروف است).بگیرید...ناشر من همه کارها را انجام داده بود..ولی در محاسبۀ پرداخت هزینه...مبلغ 8 لیر اشتباه کرده بود و باید این مبلغ پرداخت می شد...من برای پرداخت این مبلغ به بانک کویت مراجعه کردم....حدود 50 نفر جلوتر از من بودند....یک نفر از در وارد شد و شماره ای گرفت و کنار من نشست...دیدم 12 نفر جلوتر از من است....راستش ناراحت شدم ولی نمی توانستم کاری بکنم...هر چند دلم می خواست قبل از ساعت 5 عصر فیش این مبلغ را به آنکارا فاکس کنم...
در این حال و هوا نفر سمت چپی من شماره اش را به من داد ...و من چند دقیقه بعد درحالی که در آن ازدحام فقط یک باجۀ بانک کار می کرد با این نوبت جدید به باجه فراخوانده شدم...
کارمند کارهای مقدماتی را انجام داد..بعد از من کارت شناسائی خواست...با دیدن کارت ایرانی من از جای خود بلند شد و به طرف دفتر رئیس رفت...با خود گفتم حتما این بار هم مثل ماجرای مانی گرام که از پرداخت پول به دوست ایرانی ام امتناع کرد...از همکاری با من هم به جرم ایرانی بودن امتناع می کند..ولی وقتی دوباره به باجه برگشت دلیل ارسال این مبلغ سنگین 8 لیری به مرکز فرهنگی کشور ترکیه را پرسید..من توضیح دادم که برای باندرول کتابی ست که در ترکیه چاپ شده است...دوباره به سمت رئیس رفت و این بار پول را از من گرفت و کار را انجام داد...
خسته و کوفته به انتشاراتی آمدم...از بدشانسی من فاکس انتشارات خراب شده بود..مجبور پدم پرسان پرسان محلی را برای عملیات فاکس پیدا کرده و با پرداخت یک لیر و شصت قروش کپی حواله را ارسال کنم...
..باتنی خسته و پاهای درد آشنا تا دفتر انجمن شعرا آمدم...آنجا هم بسته بود..حدس زدم که به قهوه خانۀ بیرون پاسژ آمده اند..من هم به آنجا رفتم...فقط پسر یکی از شعرا آنجا بود...دقایقی بعد یک مرد سیاه پوست آمد...دوستم او را می شناخت...اسمش علی بود و اهل سودان...پسر استاد ابراهیم صغیر هم علی ست...اسم من هم علی ست...گفتم ..جالب است سه مسلمان همنام علی کنار هم...با سه مذهب متفاوت..من ..شیعه...پسر استاد..حنفی...سودانی...(با پوزش متوجه نشدم...یعنی نفهمیدم)..
دقایقی بعد بازی تخته نرد شروع شد..دوستم علی پسر استاد به علی سودانی باخت...من بازی با علی سودانی را شروع کردم...از من در مورد تخته نرد پرسید...و گفت..مگر ایرانی ها هم تاولا (تخته نرد) بلدند ...که در جواب گفتم..این بازی انحصاری ایرانی هاست و بوذرجمهر یا بزرگمهر ایرانی مبدع این بازی ست...وقتی گفت..پس چرا همه جا به نام ترکیه گفته می شود...جوابی نداشتم..که به او بدهم ..ولی دردل خودم گفتم...
..خیلی چیزهای ما را به علت بی فرهنگی حکومتیان فعلی دیگران تصاحب کرده اند از سازهای موسیقی گرفته تا شعرا و دانشمندان...
احساس کردم علی سودانی منتظر جواب من است...و با چشمانی که به جای سفیدی اش به رنگ قرمز بود..مرا تماشا می کرد..ومنتظر جواب بود...
..من هم فقط با حسرت نگاهش می کردم...
..ناگهان صدای اذان بلند شد و علی سودانی تاسها را به داخل جعبه تخته گذاشت وگفت....نماز ..جامی (مسجد)...و به طرف مسجد رفت...من نفس راحتی کشیدم و از اذان تشکر کردم که خیلی به موقع بود و مانع از بیشتر شرمنده شدن من در نداشتن جواب برای دوست جدید سودانی ام شد...
...
علیرضا پوربزرگ وافی
2015/10/5

۱۳۹۴ مهر ۱۲, یکشنبه

dügün....عروسی

https://www.facebook.com/ali.vafi.9/posts/400196863524443
..

5 hrsEdited
.....دوگون.....عروسی
...
امروز عروسی پسر فاروق یکی از شعرای خوب ترکیه بود....من هم به اصرار دوستان..علیرغم دور بودن شرکت کردم ..
...
اعضای چند انجمن شعر در آن مراسم شرکت کرده و هرکدام جداگانه نشسته بودند....
...
من به رسم ایران خودمان دقایقی مشغول نوشتن شعر برای عروس داماد شدم...و شعربدیهه ای به نام عروس و داماد ساختم..
...
سالن مجهزی بود...عروس و داماد از دو درب ویژۀ بالای سالن جدا جدا آمدند...و در سکوی اول بازو به بازوی هم دادند...و پای میز عقد نشستند...3 نفر شاهد هم در کنار عروس و داماد نشستند...عاقد از دختر و پسر جدا جدا خواست که خود را معرفی کنند...بعد خطاب به عروس گفت...حاضری همسر اومود بشوی ؟...و عروس برخلاف رسم ما که ساعتی برای چیدن گل و کسب اجازه از بزرگترها....و... صرف می کنند..مثل وزنه برداران یکضرب...بله را گفت...و غائله تمام شد...
بعد رقص عروس و داماد با یک آهنگ فرنگی شروع شد....
دقایقی بعد زوجهای دیگری به رقص اضافه شدند..سپس عروس در وسط قرار گرفت...و انها یکی یکی در حین رقص به او اضافه شدند و....
..
چند خانم برای رقص سخت و ویژه ای وارد عرصه شدند..حرکت پاها بسیار ماهرانه و بر مبنای آموزش قبلی بود...هیچکس به این گروه اضافه نشد...اسم رقص را پرسیدم...گفتند....رقص (هؤرون)....مخصوص منطقۀ قره دنیز است....
...
پس از این مرحلۀ نوبت تاکی تاکماک...(به قول خودمان هدیه دادن) شد...در این مرحله عروس و داماد می ایستند..مهمانان برای تقدیم هدیه می آیند..برای کسانی که پول نقد می دهند...سنجاق مخصوصی می دهند که پول اهدائی اش را به شال عروس یا داماد بیاویزند...
...
در حین این برنامه فاروق و همسرش به جمع مهمانان آمده و میز به میز خیر مقدم گفتند...
....
(تاکی تؤره نی تاکماک )طول کشید..من راهم دور بود...عذر خواهی کردم...و در حین خروج از سالن چرخ دستی های پر از کیک عروسی را دیدم...که وارد سالن می شد...
لحظه ای با حسرت نگاه کرده و از سالن خارج شدم...
این هم شعری که برای عروس و داماد نوشتم..
...
شاعرلر... یازارلار..دوستلار..اقربا......................Şairler yazarlar dostlar..agreba
توپلانیب بیر گؤزه ل دویون ائوینه.......................Toplanıp bır gözel dügün evine
دوداقلار گؤلوری اورک لر موتلی........................Dodaklar gülüri yurekler mutlu
اویناماخ ..اوخوماخ..شادلیک وار یئنه.............Oynamak okumak şadlık var yene
...
بوگونده آلیبدیر آرزیسین(اومود).......................(Bugünde âlıpdır ârzısın(UMUT
یاییلیر ائوینه (نورایین) نوری.................................Yayılır evıne (NURAYINnurı
نورای) دا چاتیبدیر آرزوسینه.............................()NURAY) de çtıpdır ârızusıne
قاتیشیب گونیله..بیر آیین نوری.............................Katışıp günile bir âyın nuri
...
آتالار شادلیکدا شرقی اوخورلار...........................Âtalar şadlıkla şerkı okurlar
آنالار یورولماق بیلمه یه جاقلار........................Ânalar yorulkak bilmıyecek ler
قارداشلار..باجیلار..ال اله وئریب........................Kardaşlar bacılar el ele verıp
چیچک لرده سولماق بیلمه یه جاقلار.......Çiçeklerde de solmak bilmıyecekler
...
قارداشلار..باجی لار دورون اوینایین..............Kardaşlar bacılar durun oynayın
شادلیقی شادلیقا تیکمه ک گرکدیر...............Şadlıkı şadlıka tikmek gerekdir
ایچه ن لر ایشسینلر هر نه سئه ور لر.............İçenler içsinler her ne sevırler
شیرنی لر گؤز ویریر یئ.ک گرکدیر...............Tatlılar göz vırır yemek gerekdır
...
آللاهدان ایسته رم بو خوش ساعت لر.......ÂLLAHdan ısterım bu hoş saatler
بیر عمور بونلارا بیر دویون اولسون............Bir omür bunlara bir dügun olsun
بو بیگه...گلینه..یاشاییش بویو.................Bu )beyge( (geline( yaşayış boyu
راحتلیک شاددلیقا قول بویون اولسون......Rahetlık mutluluk kol boyun olsun
بدیهه...وافی
2015/10/4
Like   Comment