۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

رباعی بازنشستگی


برای بازنشستگی



برای بازنشستگی
نه میوه دارم و نه بر نمانده شاخ و برگ تر
شکسته قامت شجر گسسته ذوق بال و پر
نی ام پرنده را پناه نمانده در سرم کلاه
بود مرا همین گناه شدم درخت بی ثمر
نه یک امید رحمتی نه در زمانه همتی
نه همدلی نه صحبتی همه شرر همه ضرر
ز خوشدلی نشانه نیست به خوشدلی بهانه نیست
جهنم است..خانه نیست وطن قفس.. قفس شرر
نه دست گیردم کسی نه می خلد به پا خسی
کجاست باغ اطلسی مرا به آن سفر ببر
شکسته ارج و قدر من گسسته تخت صدر من
چه شد هلال و بدر من ز اختران بی شمر
گهی مرض گهی جفا گهی خشونت و خطا
غمی بدون انتها مراست روز و شب به بر
غریب و بینوا منم اسیر صدبلا منم
زجان خود جدا منم در این مسیر پر خطر
اگرچه باز وافی ام..به دورۀ معافی ام
تنیده چون کلافی ام..نه گیره دارد و نه سر..
خرداد 84 تهران

۱۳۹۵ مرداد ۱۸, دوشنبه

آموزش پخت کوفته تبریزی


....آموزش پخت کوفته تبریزی
...
..به خانم جان گفتم که دوستانم از خوردن دلمه اشباع شده اند...گفت چکار کنیم..چی درست کنیم؟
گفتم ..خواهرم چندبار از تبریز برایم کوفته تبریز فرستاده و دوستان ترکیه ای من خیلی پسندیده اند..بیا این بار کوفته تبریزی درست کنیم...گفت..
تو همه اش 4 تا بشقاب و یک قابلمه ی کوچک داری...کوفته تبریزی وسایل و امکانات می خواهد...چرخ گوشت نداری....ظرف درست و حسابی نداری...با امکانات زندگی یک نفره ی شما اصلا حاضر نیستم کوفته تبریزی درست کنم...
خلاصه از من اصرار و از خانم جان ابرام...در نهایت پیشنهاد کردم که او طریقه ی پخت کوفته تبریزی را به من یاد بدهد..من خودم درست کنم و یاد بگیرم...
خانم جان با بی میلی پذیرفت...برای تهیه ی گوشت به سراغ قصابی که به زعم من دوستم بود رفتیم...و 38 لیر زبان بسته را به او دادم و خیلی سفارش کردم که به دستور خانم جان گوشت بی چربی بدهد...قصاب گوشت لخمی نشانم داد و آنرا داخل چرخ گوشت مغازه انداخت...نزدیک غروب بود که به پنجشنبه بازار رسیدیم...بساطی ها در حال جمع کردن وسایل بودند..بالاخره در یکی از بساطی ها ..مرزه..را که اینجا..ککیک..می گویند پیدا کردیم و خریدیم..خانم از من تره خواست..گفتم..در ترکیه سبزی ای به نام تره وجود ندارد...و مجبور شدیم..کمی پیازچه و تره فرنگی بخریم...در مسیر بازگشت هندوانه فروش ما را صدا کرد و یک هندوانه ی بزرگ به سمت ما گرفت و گفت...آل...
خانم گفت...ما امروز صبح خریدیم..نمی خرم...
من متوجه شدم که خانم جان متوجه منظور هندوانه فروش نشد...چرا که کلمه ی...آل..در ترکی تبریز هم به معنی گرفتن یا دریافت کردن است..و هم به معنی...خریدن...یعنی بخر..
من به خانم توضیح دادم که منظور هندوانه فروش ....گرفتن بود..نه ..خریدن...و آن هندوانه ی بزرگ اهدائی را گرفتم و به منزل آمدیم...
من به خانم جان توضیح دادم که بساطی های بازار روز ترکیه آخر شب بازمانده های میوه هایشان را هدیه می کنند و اصلا گرفتن این هدیه عیب نیست...
من با شوق فراگیری علوم پخت کوفته تبریزی طبق دستور سرآشپز کمی لپه را خود خانم جان آورده بود پختم و چون چرخ گوشت و گوشت کوب نداشتم با ته لیوان به سختی آنرا کوبیدم...خانم جان هم با بی میلی سبزی ها را پاک کرد و در حالی که از ناممکن بودن این پخت صحبت می کرد..بقیه ی کارها را آموزش داد...
وقتی وسایل حاضر شد..گوشت سفارشی را باز کردیم..خانم جان با دیدن گوشت با صدای بلند گفت..
.این گوشت پر از چربی است...من دیگر دست به این غذا نمی زنم...
خوشبختانه نماز خانم جان طبق معمول طول کشید و من به طور قاچاقی ابتدا همه ی آردنخودچی های موجود در منزل را داخل ظرف گوشت ریختم.و بعد از کمی ور دادن متوجه شدم تغییری در وضعیت گوشت ایجاد نشد..لذا دوتا تخم مرغ خام را هم دور از چشم خانم به مواد کوفته اضافه کردم..
وقتی نماز خانم جان تمام شد مواد اولیه آماده بود...خانم جان نگاهی به آن انداخت و گوفت...
از این متاع کوفته درست نمی شود..
من هم در نهایت استیصال گفتم...مگر ندیدی به خانم صدیقه یاخشی قول دادم که برایش کوفته تبریزی درست کنم؟...
در نهایت خانم جان را متقاعد کردم که آخرین مرحله را کمک و رانمائی ام بکند...خانم با هر جان کندنی بود...مواد را به شکل کوفته درآورد..و اولین کوفته را به هر جان کندنی بود به ماهتابه ی کوچک یک نفره انداختم...و دقایقی بعد اولین حرارت...... گوشت ما را از هم پاشاند...
حالا دیگر مطمئن شدم که گوشتی که قصاب به ما داده است اصلا به درد کوفته نمی خورد...
با توجه به پول کلانی که بابت گوشت داده بودم از خانم جان درخواست کردم..که متاع تهیه شده را به کتلت یا هر چیزی که می شود درست کرد تبدیل کند...و خانم با بی حوصله گی گفت...
فردا..
من از سر لج پخت همان یک کوفته نما را ادامه دادم...و در حین پخت مرتب به هم چسباندم...
و از آن یک مینی کوفته درست کردم که فردا به خانم صدیقه یاخشی بدهم...آنرا در داخل بشقاب گذاشتم و با هرترفندی بود به هم چسباندم که فردا تحویل خانم صدیقه یاخشی بدهم..
برای اولین بار بود که در آن موقع شب که شب از نیمه گذشته بود..احساس گرسنگی کردم...کمی پنیر آوردم..نانی را هم که به نیت تیلیت کوفته تبریزی گرفته بودم آوردم..خانم جان هم زحمت کشیدند و سبزی های مانده از وسایل کوفته تبریزی را آوردند و مشغول خوردن نان و پنیر و سبزی شدیم..
من وقتی اولین لقمه از نان و پنیروسبزی کوفته را در دهان گذاشتم...طعم کوفته تبریزی را در کامم حس کردم..
علیرضا پوربزرگ وافی
2016/7/24



....بالاخره بعد از 40 روز مجبور شدم یک رباعی جدید بسازم...
..
برای آنهائی که در خارج از ایران دم از مبارزه با حکومت می زنند ولی خودشان غلام چشم بسته ی حکومت اجنبی هائی شده اند..
که قطعا و هرگز دلشان به ایران و ایرانی نخواهد سوخت..
....ای ایرانی.....اگر هم مخالف حکومتی.برضد حکومت حرف بزن ...نه بر ضد..ایران ...
علیرضا پوربزرگ وافی



2016/7/24
..
.https://www.facebook.com/photo.php?fbid=493497260861069&set=a.113675505509915.1073741828.100006023981974&type=3

اطلاعیه


...اطلاعیه..
....
به اطلاع دوستان می رسانم که در بیستم ماه جاری برای بلیط برگشت مهمانم مبلغ یک میلیون تومان به حساب آقای شهاب موسوی مدیر صرافی اهواز که در ترکیه فعالیت دارد واریز شده و ساعتی بعد جناب آقای شهاب موسوی کبیری اعلام وصول نموده و فقط مبلغ 50 لیر به حساب من واریز کرده است...
با توجه به اینکه مهمان من عجله در بازگشت دارد مجبور شدم تا دیروز بیش از 50 مرتبه با صرافی اهواز یا آقای شهاب موسوی تماس بگیرم که هر بار قول یکساعت دیگر به من داده ولی پولی واریز نکرده است...
از دیروز بعد از ظهر هم متاسفانه جواب تلفن مرا نمی دهد..و پول مرا واریز نمی کند...
تلفن تهران این صرافی هم به گونه ای ست که به تلفن هرکسی که با آن دفتر تماس می گیرد فقط خود شهاب موسوی در ترکیه جواب می دهد..که جای بحث دارد..
حالا از دوستانی که با شهاب تماس دارند خواهش می کنم به این آقا که مدیر صرافی اهواز هم هست اطلاع بدهد..که پول مرا هرچه زودتر واریز کند و بیش از این باعث دربه دری یک خانواده نباشد...
باتشکر از دوستان همدل
علیرضا پوربزرگ وافی
2016/7/27


Like
Comment
Comments
Amir MA · Friends with Korosh Bakhtiri
معمولا صراف پول خور نمیشه، کمی صبور باش
صرافی مهیار
اینم نتیجه آدمایی که گول ارزونیرو میخورن و طمع میکنن.
Ali Vafi

Write a comment...

اطلاعیه شماره 3



...
دیروز پس از تماسهای مکرر با هم اتاقی شهاب موسوی...بالاخره هم اتاقی اش فقط به چند مسیج من پاسخ داد و بعد تلفن اش را بست...او گفت که شهاب موسوی به ایران رفته است..در صورتی که عصر روز قبل شهاب موسوی..مدیر صرافی اهواز را دوستان در اسپارک اسکی شهر دیده بودند...
در یک ملاقات اتفاقی با دانشجوی ایرانی ای برخورد کردم که از نظر فیزیکی توان راه رفتن ندارد و در حال حاضر بیش از 2000 لیر از شهاب طلبکار است...من با دیدن وضعیت جسمی این دانشجو ..واقعا دلم به درد آمد..
این دانشجو به نام احمد خلیلی اظهار داشت که شهاب موسوی با یک تلفن شماره ی ایران با او تماس گرفته و اعلام نموده که در حال حاضر در ایران است..
من با یکی از دوستان آشنا به امور مخابرات تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم...این دوست من اعلام نمود که برنامه ای موجود است که شما می توانید شمارۀ تلفن تماس خود را عوض کنید و طرف مقابل را فریب بدهید..
در حال حاضر ما در اسکی شهر از طریق آسام و پلیس در حال اقدام هستیم..و دوستانی که از دنیزلی از صرافی اهوار شاکی هستند می توانند با تشکیل پرونده و ارجاع آن به اسکی شهر پرونده را یکی کنند...
امیدوارم هرچه زودتر به نتیجه برسیم..
شهاب موسوی در حال حاضر چند پانسیون در استانبول حتی شهرهای دیگردارد ...که فعال هستند و منبع درآمد مداوم و پولسازی هستند...در صورت لزوم آدرس پانسیون ها را خواهم داد..
Like
Comment
Comments
صرافی ترابزون · Friends with Armen Jesus and 1 other
باید دید طرفش که تو ایران پولو گرفته کی بوده مگه صرافی علکیه باید جواز داشته باشه رسید میده صرافی تهران .
Armik Monfared · 2 mutual friends
رسید که هست اما مدارک جعلی هم زیاد شده.اگه ادرس دارین برام پیام کنید .ممنون از محبتتون .امیدوارم هرچه زودتر بهذسزای عملش برسه مردک...‌‌‌
صرافی ترابزون · Friends with Armen Jesus and 1 other
بازار بزرگ تهران .پاساژ طلا و جواهر . اونجا با چند صراف کار میکنم.
صرافی ترابزون · Friends with Armen Jesus and 1 other
بار کج به منزل نمیرسد.
Ali Vafi
Write a comment...