۱۳۹۶ اسفند ۲۸, دوشنبه

خاطره ای از زندان 336..قسمت چهلم (آخرین قسمت)

خاطره ای از زندان 336
قسمت چهلم (آخرین قسمت)
...
در چنین شرایطی خود را درمعرض  اتهاماتی می دیدم که تمام ناشدنی بود.یکروز یکی از اعضای شورای شعر استان اصفهان با من تماس گرفت و قرار ملاقاتی با هم گذاشتیم..در این ملاقات او اعلام کرد که اطلاعات به دنبال شاعر شعری ست که در تلفنهای همراه منتشر شده و رد پای مرکز اصلی انتشار شعر تا گزبرخوار و شاهین شهر رسیده است.و کارشناسان تهران نشین شعر...این شعر را به تو نسبت داده اند.گفتم حالا این شعر چیه؟ او کاغذی از جیب درآورد و این ابیات را خواند:
نشئه بود و به نشئگی می گفت
می زنم تل آویو و حیفا را
عاقلی گفت این سخن با او
بشنوید این کلام زیبا را
اندکی فکر مردم خود باش
کشت فقر و فلاکت آنها را
تو که در خانه نیستی حاکم
کی کنی حکم کل دنیا را
پس از خواندن شعر از من پرسید آیا این شعر از شماست؟..من که خود عضو شورای شعر شاهین شهر بودم و سالها با این شخص در انجمن ادبی صائب دوست صمیمی هم بودیم بی آنکه ترسی به دل راه بدهم گفتم ..بله..شعر از من است..و در ادامه گفتم..در حالی که اوباما نوروز را به ملت ایران تبریک می گوید رهبر (جعلی) هم در جواب شروع به تهدید می کند وتشنج ایجاد می کند..و تلویزیون بی منطق ایران هم مرتب این پیام را به نام رهبر مسلمین یا چه می دانم..رهبر مستضعفین جهان منتشر می کند.
گفت در هر صورت شدیدا دنبال شاعر این شعر هستند که دستگیرش کنند..
وقتی دلیل این هم حساسیت به این شعر را پرسیدم گفت:
در نامۀ محرمانه ای که به شورای شعر رسیده نوشته شده است این شعر در حمایت از اسرائیل و صهیونیست ها و حتی اوباما هست و به مذاق خیلی ها خوش نیامده است..و پیشنهاد کرد که در این شرایط برای مدتی از اصفهان  خارج بشوم که به من دسترسی نداشته باشند..و قول داد که او وسایر اعضای شورای شعر در حد توان سعی خواهند کرد که این موضوع را به قول معروف (ماست مالی) بکنند.
من شبانه به تهران آمدم..صبح روز بعد به دفتر هیئت معارف جنگ ارتش رفتم..یکی از مسئولان به طور علنی و بی تعارف گفت:
تو آخرش خودت را به کشتن می دهی...و در ادامه گفت که به خاطر فشارهای بعضی ها هیئت معارف جنگ و ارتش دیگر نمی تواند حمایتت بکند...من از هیئت معارف خارج شدم..در راه با مهمان خرمشهری ام تماس گرفتم..او قاطعانه گفت که از طرف حراست دفتر ریاست جمهوری اقداماتی انجام شده که ترا دستگیر کنند..و همین روزها دستگیر خواهی شد...بلافاصله با رابطی که در انتخابات 88 در دفتر مهندس موسوی داشتم تماس گرفتم..وقتی وضعیت خود را گفتم..او پس از تایید این اقدامات اضافه کرد که از طرف اطلاعات دستور اکید صادر شده که تمام فعالین انتخاباتی 88 را قبل از انتخابات ریاست جمهوری دستگیر کنند و اعلام نمود که اسم من هم در آن لیست سیاه قرار دارد.و پیشنهاد کرد که در اسرع وقت از کشور خارج شوم..
در این شرایط نگرانی اصلی من این بود که احتمالا مرا ممنوع الخروج کرده باشند..تنها رابط من در این مورد همان مهمان خرمشهری بود که مجددا با او تماس گرفتم و این موضوع را جویا شدم...او پس از ساعتی با من قرار ملاقاتی حضوری گذاشت و در این دیدار اعلام نمود که نامۀ ممنوع الخروجی من نوشته شده است و او از پسرش خواسته که دست نگه دارد...و شرایط این دست نگه داشتن را به من گفت..
من پس از ساعتی چک و چانه با او بالاخره چاره ای جز قبول پیشنهاد او نداشتم...و او از من خواست که حد اکثر تا 3 روز دیگر از کشور خارج بشوم..
من بی آنکه حتی فرصت خداحافظی با خانواده ام را داشته باشم به تبریز آمده و بلیط قطار گرفتم ...و هنوز 24 ساعت از مهلت 3 روزه ام نگذشته بود که از کشور خارج شدم..
من یک ایرانی هستم و ایرانی خواهم بود و ایرانی خواهم مرد ..ولی در کشوری که رییس جمهورش (احمدی نژاد) پاسدار...شهردارها و فرماندارها و آخوندها و تمام مسئولین اش پاسدار باشند به یقین آن کشور زندان 336 جدیدی ست به وسعت تمام ایران..و نفس کشیدن افرادی که خلاف رای آنها فکر کنند...عملا غیر ممکن است...که برای من هم غیر ممکن شد..و جلای وطن کردم.
در ترکیه به یونسکو مراجعه کردم..آنها مرا به یو-ان فرستادند..یو- ان پیشنهاد اعزام من به امریکا نمود..من نپذیرفتم..4 سال از این ماجرا گذشت..مجددا به من پیشنهاد کردند  که به امریکا بروم ..من برای آی – سی- ام- سی ...یک و دو رفتم..در آی-سی- ام- سی 2 احساس کردم که آنها تمام گذشتۀ مرا می دانند..من مشکلی با این موضوع نداشتم...چرا که حرف پنهانی نداشتم.. آخرین سؤال افسر آی-سی - ام- سی از من این بود:
آیا حاضری برای ما جاسوسی کنی؟
تا این سؤال را شنیدم..از آنها خواستم مرا به پائئن بفرستند..
وقتی به پائین آمدم به طور اتفاقی کنار یک ایرانی دیگر نشستم..او از کردهای ایران بود..ظاهرش عصبانی می نمود..دلیل عصبانیت اش را پرسیدم..گفت:
فلان فلان شده از من پرسید..
اگر بین امریکا و ایران جنگ بشود شما طرف کدام کشور را می گیری؟
من در جواب گفتم: مسلما ایران..
و مرا به پائین فرستادند..
فهمیدم که آخرین سوال افسر بازجوی امریکائی از افراد عادی (اگر بین امریکا و ایران جنگ بشود شما طرف کدام کشور را می گیرید)...هست و آخرین سؤال از افراد نظامی مثل من (حاضری برای ما جاسوسی بکنی)...می باشد..
آنروز تا پایان ساعت اداری چندبار از من خواستند که به بالا بروم که من نپذیرفتم..حتی وقتی که مرا تهدید به رد شدن کردند..حاضر نشدم به بالا بروم و با اطمینان از اینکه رد شده ام..به شهر خود برگشتم.
مدت یک ماه هرچند روز یکبار از دفتر آی-سی-ام-سی با من تماس می گرفتند که پیشنهاد آنها را بپذیرم...و من قاطعانه گفتم..
شما که سهلید ..حتی امام زمان هم ظهور بکند و از من بخواهد برای او جاسوسی بکنم.من قبول نخواهم کرد..
در این شب عید که فردا سال 1397 شروع خواهد شد..نزدیک به 6 سال است که در ترکیه زندگی می کنم..حاصل تحقیقات من این است که سازمان ملل فقط و فقط دلال برده فروشی به امریکاست..و کسی که مثل من حاضر نشود که او را مثل برده بفروشند..باید حالا حالا ها در انتظار کشور سوم باشد.
من 6 سال است در ترکیه هستم.ما در ترکیه حق مسافرت بدون برگ مرخصی حتی به حومۀ شهر سکونتمان را نداریم..یعنی در اینجا نیز به نوعی اسیر مقرراتی هستیم که دولت ترکیه وضع نموده است و البته به دولت ترکیه حق می دهم که مقررات خود را اجرا کند..ولی حاصل این مقررات برای من زندانی ست به وسعت شهری که در آن زندگی می کنم..و هواخوری آن برگ مرخصی ای ست که گاهی در صورت داشتن توان مالی یا در صورت نیازمی گیریم و به هواخوری می رویم..
رییس زندان ما هم کسی نیست جز چهرۀ نام آشنای سازمان ملل..
سال نو مبارک
پایان
20/03/2018




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر