۱۳۹۶ اسفند ۲۷, یکشنبه

خاطره ای از زندان 336..قسمت سی و نهم



خاطره ای از زندان 336
قسمت سی و نهم
...
مطالب هویزه و حرکتهای مشابه عملا اقدامات ضد ارزش و ضد ارتش و حتی ضد مردم بود که حاصلش فقط تفرقه انداختن بود..تهران  نشینها به این تفرقه اندازی عادت داشتند و یکی از دلایل ماندگار شدنشان همین بود..این افراد اصرار دارند که یا باید مطیع مطلق آنها بشوید یا اینکه حتی با یک انتقاد سالم طوری شما را هول می دهند که به قعر چاه مخالفین حکومت بیفتی و...کاری که با سازمانها و احزاب سیاسی در سال 1358 کردند واین همه جوان را به سمت ضد انقلاب شدن هول دادند و در نهایت هرچه می توانستند از آنها را کشتند.
از مسائل ضد ارزشی که گاهی من در سخنرانی ها می گفتم..اشغال پادگانها و مراکز ارتش به سبک صهیونیستی بود و من شدیدا به این موارد اعتراض داشتم..
برای نمونه به پادگان دوکوهه اشاره می کنم..این پادگان از زمان رضاشاه در اختیار ارتش بود .در دوران جنگ طبق نامۀ ستادکل یک سوله در اختیار سپاه قرار گرفت..سپاه با استفاده از این سوله هر روز فضای اشغالی خود را وسعت داد و زمانی که می خواست دیواری بین دو قسمت بکشد با مخالفت مسئولین پادگان روبرو شد و کار به درگیری فیزیکی کشید.در این مرحله حرکت سپاه خیلی موذیانه بود چرا که افرادی را جلو فرستاده بود که درعین حالی که درگیری بین ارتش و سپاه را تشدید می کردند در همان حال نیز خود را در معرض کتک خوری می انداختند و فیلمبردارانشان از این صحنه ها فیلم می گرفتند .
در نهایت پس از ساعتها درگیری آتش بس اجرا می شود و سپاه فیلم کتک خوردن نیروهایش را به خدمت رهبرشان می برد  و رهبرشان ارتش را مقصر می داند و در نهایت هم نصف پادگان را می گیرند و هم تعدادی ارتشی با غیرت که از حق ارتش دفاع کرده بودند اخراج یا بازنشسته می شوند.
خیلی مضحک است که بگوییم سپاه ادعا می کرد که در دوکوهه بعضی از شهدایش یک شب خوابیده اند و این بهانۀ حق تملک آنها به پادگان دو کوهه بود .بی آنکه حق تملک واقعی ارتش را برای سالیان سال لحاظ کنند. و طبق معمول بلافاصله نوحه و سرودی برای دوکوهه درست کردند و شهدای این مرکز و حتی راه آهن را به نام خود ثبت کردند.(درست مثل سرودی که برای فتح خرمشهر ساختند).
این حرکت در پادگان فرح آباد(01) نیز انجام شد یعنی با یک نامه یک دفتر یا یک محوطه را گرفتند و پس از مدتی شروع به کشیدن دیوار در داخل پادگان کردند که با مخالفت تیمسار شاهین راد فرمانده پادگان و یکی از ناجیان خرمشهر (همراه با گردان 144) را وادار به مقابله کردند که منجر به کشته شدن یکی از سربازان پادگان شد و من وقتی با تیمسار شاهین راد مصاحبه می کردم یک جملۀ منطقی در این مورد گفتند:
اینها که در همه جا دست دارند و می توانستند به جای درگیری تا کشته شدن سربازان با دو خط نامه نه تنها نصف پادگان بلکه تمام پادگان را بگیرند.
و این کلام تیمسار شاهین راد که در عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) توانسته بود با گردان 144 پل ارتباطی بین بصره و خرمشهر ارتش عراق را قطع و مانع از رسیدن نیروهای کمکی عراق به داخل خرمشهر بشود..نشانگر این است که حرکت سپاه دراینجا نیز مزورانه بود.
این اتفاق در خیلی از پادگانهای سراسر کشور اتفاق افتاد یعنی سپاه ابتدا با یک نامه یک دفتر یا محوطه ای ازاماکن ارتش را در اختیار می گرفت و سپس شروع به بسط  محل اشغال شده می کرد..
این اتفاق در کرمانشاه هم اتفاق افتاد یعنی سپاه می خواست بخشی از خانه های سازمانی بیستون را که در اختیار هوانیروز بود اشغال کند که معاون باعرضۀ پادگان هوانیروز کرمانشاه یک تیم مسلح به آنجا فرستاد و به اشغالگران اعلام نمود که اینجا محل سکونت خانواده های هوانیروز است و اگر کسی نزدیک شود با گلوله های سربازان پذیرائی خواهد شد.که در اینجا سپاه کم آورد و عقب نشینی کرد و دعوا خاتمه یافت.
من تمام دردم در این ماجراها حرکتهای ضد ارزش سپاهیان بود که همانطور که گفتم می توانستند فقط با دو خط نامه هرجارا که می خواهند به صورت قانونی بگیرند تا این همه ارتشیان بی گناه کشته نشوند  واین همه تشنج ایجاد نشود....بود و هست..و همانقدر که در موقع اخراجم (به دستور سپاه) از(دهلاویه)آنهم در شب سال تحویل زجر کشیدم همانقدر هم از شنیدن خبر اخراج فرمانده ارزشمند هوانیروز سرهنگ منصور شالچی یا انتقال تیمسار محسن همراه فرمانده هوانیروز کرمان به نیروی زمینی با توطئۀ آخوند پادگان زجر کشیدم.(لازم به ذکر است که سرهنگ شالچی به آخوند پادگان گفته بود که شما حق دخالت در امور فرماندهی را ندارید و آخوند کاری کرد که سرهنگ شالچی را از پادگان بیرون کردند و حتی یک ماشین نداند که او را تا منزل ببرد).هرچند زجری که از اخراج یا بازنشستگی ارتشیان غیوری که در دوکوهه دفاع کردند بیشتر بود..
باز نویسی خاطرات زجرم می دهد .گاهی ساعتها بعد از نوشتن یک بخش آشفته می شوم.و قدرت انجام هیچ کاری را ندارم.تصمیم گرفتم پروندۀ این خاطرات را ببندم..و این قصه را به پایان برسانم. به همین دلیل مجددا به خاطرات خرمشهر و سازمان کشتیرانی برمی گردم که تیمسار ظریف فرمانده وقت لشکر 92 از من خواست به سالن برگردم.
برنامۀ پخش زندۀ شبکه 1 تلویزیون مجددا فعال شده بود و قهرمانان ارزشمند ارتش و حتی نیروهای بومی یکی یکی برای مصاحبه و گفتن خاطره مقابل دوربین می رفتند.من تمرکز خوبی نداشتم.منی که به خاطر ارادت به خرمشهردر وصیت نامه ام نوشته بودم که مرا در گلزار شهدای خرمشهر دفن کنند..اینجا فقط به تماشا نشسته بودم.
دقایقی بعد مرا  از سازمان کشتیرانی (تحت الحفظ) به مهمانسرای ارتش آوردند.ساعتی منتظر ماندم .احساس کردم که برای رسیدن ساعت پرواز آبادان به تهران معطلم کردند.
ساعتی بعد مرا با همراهی دژبان ارتش و یکی از محافظین تیمسار ظریف به فرودگاه آوردند و من به تهران برگشتم.من از تهران مستقیم به اصفهان آمدم.وقتی به منزل رسیدم دخترم گفت که دیروز مامورین به منزلمان ریختند و باز قلب مامان گرفت و به بیمارستان اعزام بردیم.
من اسیر جریانی بودم که مثل اختاپوس هزار پا داشت.و همانطور که در دادگاه زندان 336 یک جرم و در پادگان جرم دیگری داشتم در خرمشهر با سرداران و اتهام زنندگان آنجا درگیر بودم و در اصفهان و تهران با حراست ریاست جمهوری که بدنۀ اصلی راهیان نور بخش غیر ارتشی را تشکیل می دادند درگیر بودم.
من منزل و دفتر تهرانم را در اختیار یکی از هیاتی های آذربایجانی های مقیم خرمشهر گذاشته بودم.او می خواست زنش را عمل جراحی کند وچون در تهران کسی را نداشت من به خاطر انسانیت خانه ام را در اختیار او گذاشته بودم که زنش پس از عمل جراحی سنگین بتواند قبل از مراجعت به خرمشهرمدتی در منزل من استراحت کند. در ایامی هم که این شخص با خانمش در منزل من بودند هروقت به تهران می رفتم به منزل یکی از دوستان یا فامیل می رفتم که مزاحمتی برای آنها نداشته باشم..غافل از اینکه پسر این هیاتی در حراست ریاست جمهوری بود و از تمام مدارک ونوشته های من کپی برداری کرده بود.و این بهانۀ بزرگی برای راویان دفتر ریاست جمهوری بود که مرا به جرم جدیدی متهم کنند بی آنکه اشاره ای به درگیری های من در خرمشهر داشته باشند .همان جریان را با اتهام جدیدی دنبال کردند.
پایان قسمت سی و نهم
19/03/2018


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر