۱۳۹۶ مهر ۷, جمعه

سرو تهیدست


....
طالعم یار نشد تا که به یاری برسم
فارغ از جور زمستان به بهاری برسم
غم چنان کرده در این حادثه مشغول مرا
که امانم ندهد بلکه به کاری برسم
تا مرا هست چنین دربه دری ها نسزد
با دل غمزده بر بزم نگاری برسم
منم آن سرو تهیدست که غدار فلک
صد بهار آمد و نگذاشت به باری برسم
با دوصد تیر و کمان پیش رخم این همه صید
مصلحت نیست که من هم به شکاری برسم
کاش در مکتب منصور به سرپنجۀ عشق
قفل رازی شکنم بلکه به داری برسم
ناامیدی به امیدم زد و امیدی نیست
به سحرگاه منیر از شب تاری برسم
وافیا قول دل سوخته ات را بشنو
به جنون می زنم آندم که به یاری برسم
1377/6/4
تهران

۱۳۹۶ مهر ۶, پنجشنبه

مرثیۀ حضرت علی اکبر

نوحه ی حضرت علی اکبر
..
باز او می رود خداوندا
چشمها مست استواری او
روح و جان و نگاه خسته دلان
همه هستند فکر یاری او
..
او قدم می زند به سوی هدف
زیر پایش به لرزه فرش زمین
می نویسد متانت قدمش
شک در این عرصه گشته رام یقین
..
پشت سر باغی از دعا دارد
پیش رویش هزار جور و جفاست
در کف او سلاح ایمان است
جوشن اش برگ غنچه های دعاست
..
اکبر آن نوجوان آل عبا
با لب تشنه می رود میدان
او چنان می زند به آتش وخون
گوئی آنک خلیل دوران است
...
می ستیزد برای دین خدا
او دگر از وجود خویش جداست
جنگ او ترجمان این معنی ست
او در این روز میهمان خداست
..
گرچه خشکیده است لبهایش
دل مشتاق او چنان دریاست
عزم جزمش برای دین خدا
از نبرد حماسی اش پیداست
..
هرکه بر چهره اش نظر افکند
یاد پیغمبر خدا افتاد
دشمن اما ندید جلوه ی حق
آه از این روزگار بد بنیاد
...
در کنار خیام زینب زار
به تماشای اکبر آمده است
گوئیا صبر این صبور زمان
از غم او دگر سرآمده است
..
آنطرفتر به دست نامردان
پیکرش همچو گل شده پرپر
غرقه در خون جمال زیبایش
این جوان شبیه پیغمبر
..
یکطرف دیده ی پدر او را
زیر سم ستور می جوید
همزمان سرو باغ عاشورا
در زمین نبرد می روید
..
ساعتی بعد پیکر پاکش
با دوصد زخم باز می گردد
وین کتاب شهادت اکبر
صد ورق گشته باز می گردد
..
ناله جا دارد ای دل عاشق
در غم و ماتم علی اکبر
اکبر آن نوجوان پور حسین
اشبه الناس شبه پیغمبر
..
گر به دل شوق کربلا دارید
حالیا وقت ذکر دشت بلاست
عاشقان حسین برخیزید
صحبت از کربلا و عاشوراست
التماس دعا
علیرضا پوربزرگ وافی
23/1/1379
تهران

۱۳۹۶ شهریور ۲۷, دوشنبه

...آواره....غربت...شعری از علی وافی..ALI VAFI

چای ایچه لیم اجرا دراستانبول علی وافی...ali vafi...İstanbul..15.09.2017

خاطرات من و شهریار 18

خاطرات من و شهریار 18
..
به احترام سالروز پرواز استاد شهریار..این خاطره ی ناب را به دوستداران شعر و ادب تقدیم می کنم..
ماجرا مربوط به افتتاح ماهواره در تلویزیون ایران است..آنروز شبکه یک تلویزیون ایران برنامه ی زنده ای داشت و می خواست افتتاح ماهواره را جشن بگیرد..آنروز هاشمی رفسنجانی در تهران و استاد شهریار در تبریز و چهره هائی از مشهد و شیراز در این برنامه حضور داشتند..من به خاطر شنیدن نام شهریار که گوینده چندبار حضورش را اعلام کرده بود مشتاقانه برنامه را تماشا می کردم..وقتی نوبت تبریز و شعر شهریار شد..شهریاردست در جیب پیراهن زیر پوستین اش برد و کاغذ کوچکی در آورد و شروع به خواندن شعر کرد..
(قبل از نوشتن شعر این توضیح را بدهم که من شعر فوق را مدتها قبل از آن برنامه ی تلویزیونی از استاد گرفته بودم (و شاید با بر بعضی از ابیات آن نظر موافقی نداشتم)..با این حال اینجا  برای انتقال راحت دیدگاه استاد بیت بیت آورده ام که خود استاد به من توضیح داده اند)
دلی دارم چو برگ گل که از آهی به درد آید
ولیکن درد عشقش هم همه با آه سرد آید
به خون دل توان نقاش نقشی آسمانی بود
به شنگرف شفق رنگین سپهر لاجورد آید
فضای آفرینش با تو دریائی ست بی پایان
تو دریادل نهنگی باش کاو دریانورد آید
در این گردونه می گردیم و دست آموز یزدانیم
کبوتر گر که دست آموز باشد گرد گرد آید
چه نیکو سنتی تجلیل یوم الله اسلامی
که چون نوروز هر سالش نوآیین سالگرد آید
خدا پس داده در روزی چنین با ما امام ما
که شمع جمع ما و رهبر هر فرد فرد آید
من که حریصانه گوش دلم به شعر شهریار بود وقتی بیت  پنجم و ششم این شعر راشنیدم و فکر می کردم استاد این ابیات را عوض کرده اند..احساس کردم شهریار به تعریف حکومت پرداخت..تمام بدنم سرد شد و در دل گفتم حتما شهریار در یک تنگنای خاصی قرار گرفته و شعری این چنینی می خواند...و در دل با خود گفتم که حتما ابیات آتشین این غزل را هم نخواهند خواند.
هنوز سرمای عرق سرد مایوس کننده ای در وجودم بود و دیگر علاقه ای به شنیدن شعر شهریار نداشتم که ناگهان متن شعر شهریار عوض شد و  ابیات کوبنده ی شهریارانه اش را قرائت کرد.
حریف مفت بر خواهد خرفتی مفت باز از ما
نمی داند که لیلاجش حریف تخته نرد آید
شهریار با این بیت خرفتی  را به زیبائی تصویر کرد و هنوز این تصویر محو نشده شروع به نصیحت حکومتیان تازه به دوران رسیده نمود:
بهاری سبز داری چون جوانی قدر اگر دانی
که پیری هست و از در چون خزان زار و زرد آید..
شهریار می دانست بعد از خواندن این شعر مورد خشم قرار خواهد گرفت و به همین دلیل جواب اتفاق نیفتاده را پیشاپیش در همینجا به روشنی بیان کرد:
جهان از ناجوانمردان نگهدارد همه جانب
کجا نامرد را دیدی که جانبدار مرد آید
و در نهایت راه چاره و رهائی از مشکل را در این بیت اعلام نمود:
نبردی شهریارا بار نامرد و مرادت نیست
ولی مرد آنکه با این نامرادی در نبرد آید
شعرش که تمام شد هاشمی رفسنجانی بالحنی که خشم در آن موج می زد گفت:
آقای شهریار(بدون ذکر کلمه ی استاد) شما اشعار بهتری داشتید..و شهریار با کلامی ساده و برا فرمود:
این هم شعر شهریار بود..
من که توسط خود استاد اطلاع داشتم خیلی از بزرگان حکومت اشعاری برای استاد می فرستادند و حتی صریحا تقاضای جوابیه داشتند و تمام کلامشان خطاب به شهریار آذین به کلمه ی (استاد) بود.. یعنی خود رفسنجانی هم به شهریار شعر فرستاده بود و تقاضای جوابیه کرده بود و استاد به خاطر ملاحظاتی( همانند آزاد شدن هادی پسرش و من و سایه از زندان با نامه ی رفسنجانی در سال 63)با او و دیگران مدارا می کرد و جوابیه می نوشت..البته هرگز جوابیه برای رفسنجانی و دیگران را بایگانی نمی کرد و پس از ارسال جوابیه آنها را همراه با شعر دریافتی دور می ریخت...
در ادامه ی برنامه ی زنده دیگر دوربین به تبریز نرفت و اگر رفت نشانی از شهریار نبود..و فقط تصاویری از آثار باستانی تبریز نشان داد..
روزی که من از استاد شهریار این شعر را خواستم...استاد به خاطر ناراحتی چشم از من خواست که با خط خودم بنویسم ونوشتم و استاد شجاعانه آنرا برایم امضا کردند وحتی اجازه دادند که در  جلسه ی باغ صائب این شعر را که اهدائی استاد شهریار بود قرائت کنم..من پس از قرائت شعر فوق توسط استاد در تلویزیون.. فضا را مساعد دیدم و در انجمن ادبی باغ صائب قرائت کردم. که مورد خشم و عصبانیت عده ای و موجب فرح روحی عده ای دیگر شد..در نهایت یکی از مسئولین انجمن شدیدا به من پرخاش کرد و از من خواست دیگر به انجمن آنها نروم .من گفتم که این شعر را خود استاد در برنامه ی زنده ی تلویزیونی قرائت کرده است.. حتی امضای استاد را نشان آن شخص دادم ولی آن شخص کوتاه نیامد..و اصرار بر ممنوعیت من در شرکت در انجمن صائب نمود..
پس از پایان آن جلسه احساس بدی داشتم..یکی از شعرا (احتمالا مرحوم عطوفی) مرا سوار اتومبیلش کرد..تا به دروازه تهران برساند.. آن شخص می دانست منزل من در خانه های سازمانی ارتش در شاهین شهر در 15 کیلومتری اصفهان است و معمولا بعد از جلسات شعر یکی از شعرائی که ماشین داشت مرا از محل انجمن واقع در خیابان صائب اصفهان تا دروازه تهران می رساندند..
در مسیر به دوستی که مرا سوار ماشین اش کرده بود ..احساس بدم را گفتم و او پیشنهاد کرد که شعر استاد را کپی کنیم...و....در نهایت به چندین و چند مغازه سر زدیم و در آن ساعت تعطیلی ظهر بالاخره محلی را پیدا کرده و شعر را در چند نسخه کپی کردم..و حتی یک نسخه هم به همراهم دادم..
وقتی به منزل رسیدم به استاد شهریار زنگ زدم و ماوقع را گفتم..اینجا بود که شهریار گفت..
همانروز در تلویزیون از خود من شعرم را گرفتند...
و در ادامه گفت:
اگر شما به مشکلی برخوردید بگوئید شهریار از من خواسته بود..که این شعر را در انجمن بخوانم.
روز بعد وقتی در پادگان از سرویس پیاده شدم..مسئولین حفاظت مرا به دفتر حفاظت بردند و در مورد شعری که خوانده بودم سوالاتی کردند..فهمیدم موضوع از انجمن شعرا درز کرده وناخودآگاه احتمال دادم یکی از خانمهای شاعر نما این موضوع را گزارش کرده است.در هر صورت به دستور رییس حفاظت مرا سوار پیکان حفاظت کردند و به همراه دو مامور به منزل ما آمدیم...ماموران حفاظت با من وارد منزلم شدند و نسخه ی اصلی شعر را از من گرفتند...
وقتی مجددا به پایگاه برگشتیم در دفتر حفاظت با تکرار اینکه من قبلا زندانی شده ام و طعم بند 336 را چشیده ام از من خواستند که دیگر شعر ضد انقلابی نخوانم..
علیرضا پوربزرگ وافی
بازنویسی18/09/2017 ترکیه
این نکته را هم اضافه کنم که این در جلد سوم  دیوان استاد منظور شده بود ولی سانسور شد..و کتابی را که قرار بود برای چهلم استاد منتشر بشود تا سال 1369 به خاطر این شعر و عکس استاد با سه تار تاخیر انداختند در نهایت به چاپ عکس استاد با سه تار مجوز دادند.  
1-
ماجرای این شعر برای من هم کمی پیچیده است...یکبار این شعر را از استاد گرفته بودم که در حمله ی ماموران به منزلم در کرمانشاه همراه با نوارهای مصاحبه با استاد شهریار به غارت رفت...بعدها از استاد درخواست کردم که همین شعر را دوباره به من بدهند..استاد فرمودند که توان نوشتن ندارند و چشمهایشان خسته می شود...و شعر را خواندند و من نوشتم..بعد خود استاد نوشته ی مرا گرفتند و بی آنکه من درخواستی بکنم آنرا امضا کردند..و به من توصیه کردند که در نگهداری این نسخه جدی باشم..که این ماجراها پیش آمد..