۱۳۹۳ شهریور ۳۱, دوشنبه

حسن او را جمال ماه نداشت




یک غزل قدیمی.....
وقتی این غزل را در جلسات انجمن های ادبی تهران خواندم بیش از 20 شاعر برآ« نظیره گفتند . ولی در نهایت همه اعتراف کردند این غزل من برتر از شعر خود آنهاست.....تا چه قبول افتد و چه در نظر آید...وافی
غزل....
حسن او را جمال ماه نداشت
ماه هم آن جلال و جاه نداشت
چشم و ابروی او دلارا بود
نقش او خطی اشتباه نداشت
پیش رویش که دین ودل می برد
جلوه ای حسن روی ماه نداشت
می توان گفت دست صنعتگر
بهتر از او به کارگاه نداشت
بر حریمش ز پاکدامانی
نور مهتاب نیز راه نداشت
در هجوم سپاه گیسویش
دل عاشق پناهگاه نداشت
گوهر او بود و کاه من لیکن
کاری آن کهربا به کاه نداشت
سوختم در فراق و جان حزین
غیر چشمان تر گواه نداشت
گرچه دانست دوستش دارم
حرمت دوستی نگاه نداشت
قصه ها بود دردلم اما
دل به اظهار درد چاه نداشت
هیچ چشم و دلی زهجرانش
مثل من این حد اشک و آه نداشت
در غم هجر هیچکس وافی
چون تو پروندهء سیاه نداشت
علیرضا پوربزرگ وافی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر