۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

برای بازنشستگی



برای بازنشستگی
نه میوه دارم و نه بر نمانده شاخ و برگ تر
شکسته قامت شجر گسسته ذوق بال و پر
نی ام پرنده را پناه نمانده در سرم کلاه
بود مرا همین گناه شدم درخت بی ثمر
نه یک امید رحمتی نه در زمانه همتی
نه همدلی نه صحبتی همه شرر همه ضرر
ز خوشدلی نشانه نیست به خوشدلی بهانه نیست
جهنم است..خانه نیست وطن قفس.. قفس شرر
نه دست گیردم کسی نه می خلد به پا خسی
کجاست باغ اطلسی مرا به آن سفر ببر
شکسته ارج و قدر من گسسته تخت صدر من
چه شد هلال و بدر من ز اختران بی شمر
گهی مرض گهی جفا گهی خشونت و خطا
غمی بدون انتها مراست روز و شب به بر
غریب و بینوا منم اسیر صدبلا منم
زجان خود جدا منم در این مسیر پر خطر
اگرچه باز وافی ام..به دورۀ معافی ام
تنیده چون کلافی ام..نه گیره دارد و نه سر..
خرداد 84 تهران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر