۱۳۹۵ مرداد ۱۸, دوشنبه

اطلاعیه شماره 5


....اطلاعیه ی شماره 5
...
در مورد صرافی اهواز..با مدیریت شهاب موسوی کبیری
...چندی پیش من از طریق صرافی اهواز اقدام به انتقال پول از ایران به ترکیه کردم...صرافی اهواز که مقیم همین شهر (اسکی شهر) است مدت 10 روز ساعت به ساعت مرا به عقب انداخت و در نهایت تلفن اش را قطع کرد و جوابی نداد...من به هم اتاقی او به نام حسین نصیری که هویت مشخصی هم در فیس ندارد پیام دادم و او در جواب گفت که شهاب موسوی فرار کرده است...من بلافاصله پیام او را منتشر و اعلام کردم که طبق گفته ی هم اتاقی اش شهاب موسوی فرار کرده است....ساعتی بعد یکی از دوستان هنرمند به من زنگ زد و اعلام نمود که شهاب موسوی در اسکی شهر می باشد...همزمان با این جریان عده ای مال باخته کامنت گذاشتند و مشخص شد شهاب موسوی به خیلی ها بدهکار است...حتی یک نفر از دنیزلی مدعی شد که مبلغ 11 هزار لیر از شهاب طلبکار است...و نیز یک دانشجوی قطع عضو اعلام کرد که شهاب 2 هزار لیر او را بلوکه کرده و پرداخت نمی کند...و او توانائی ثبت نام در ترم بعدی دانشگاه را ندارد...
هم اتاقی شهاب موسوی به نام حسین نصیری در پیامی مرا تهدید کرد که که آبروی مرا خواهد برد و مطلبی مبنی بر اینکه من جاسوس سپاه هستم در ص فیس منتشر کرد..
خوشبختانه دوستانی که مرا می شناختند در کامنت های خود جوابهای دندان شکنی به این شخص دادند..ولی تعدادی هم بدون شناخت از من به اهانت به من پرداختند که من خیلی محترمانه جواب بعضی ها را دادم که حتی بعضی ها عذر خواهی هم کردند..
حالا به عنوان یک ایرانی در غربت که حدود 4 سال است از زن و بچه و عروس و داماد و نوه هایش دور است..و گاهی مجبور است بدترین شرایط زندگی را تحمل بکند...به دوستان پیشنهاد می کنم در رویاروئی با این مسائل کمی با اندیشه و مستدل عمل بکنند..
من بیوگرافی ام هم در ص فیس خودم..هم در گوگل فارسی و هم در ویکی پدیا موجود است و با افتخار می گویم که ارتشی هستم و در 8 سال جنگ عراق علیه ایران در حد توان کوشیده ام...من مهندس پرواز هوانیروز هستم و تا مرحله ی بازنشستگی من در سپاه پاسداران چیزی به نام هوانیروز وجود نداشت..
بعد از پایان جنگ شروع به نوشتن خاطرات ارتش مظلوم کردم که دریک فاصله ی زمانی کوتاه توانستم درست در ایامی که سپاه بیش از 50 نویسنده را استخدام کرده بود بیش از 100 جلد کتاب نوشته و چاپ کنم..من در تمام نوشته هایم از مظلومیت ارتش سخن گفته و حماسه هایشان را بازگوئی کرده ام..به همین دلیل در همه جا مورد هجوم عده ای انحصار طلب از سپاه پاسداران قرار گرفتم...
درسال 1383 با 30 سال خدمت باز نشسته شدم..اما به دلیل آشنائی با تاریخ شفاهی جنگ از طرف ارتش به اردوهای راهیان نور دعوت شده و خاطرات ارتشیان را بازگوئی می کردم..
از سال دوم حضور من در راهیان نور..حراست ریاست جمهوری که مسئولیت قسمت غیر ارتشی راهیان نور را به عهده داشت به مخالفت با من پرداخت..ولی ارتش با تمام توان از من حمایت کرد...تا اینکه در سال 1390 روز سوم خرداد یعنی روز آزادی خرمشهر در حالی که من در بخش زنده ی شبکه ی 1 تلویزیون در مورد ارتش صحبت می کردم...30 تن از سرداران سپاه به سالن کشتیرانی خرمشهر حمله کردند...حراست کشتیرانی و دژبانهای ارتش از اقدام آنها جلوگیری کردند..و پس از بحث مفصلی که فرمانده لشکر 92 خوزستان با آنها داشت معلوم شد که دقایقی قبل از شبکه ی 3 تلویزیون یک مصاحبه ی قدیمی من در مورد خرمشهر پخش شده...که من در مورد مدافعین خرمشهر در روزهای آغازین جنگ صحبت کرده و با مستنداتی گفته بودم که در دفتاع از خرمشهر سپاهی وجود نداشت..و فقط 33 نفر از کمیته ی شوشتر در خرمشهر بودند..و دفاع اصلی به عهده ی گردان دژ و تکاوران نیروی دریائی و دانشجویان دانشکده ی افسری و هوانیروزارتش بوده است..نه این 33 نفر..
به همین دلیل این 30 سردار تصمیم می گیرند مرا بکشند تا خون من پایمال بشود...که با وساطت محافظین فرمانده لشکر 92 و حراست سازمان کشتیرانی مرا تحت الحفظ به فرودگاه آبادان آورده و به تهران برگرداندند..
من بعد از این ماجرا باز هم به آرامش نرسیدم ..چرا که عده ای به منزل من در اصفهان و به دفتر کار من در تهران حمله کردند...دریکیاز این حملات خانمم دچار مشکل قلبی شد...وهنوز این عارضه ادامه دارد...
فشار بر روی من از طرف نیروهای بی صاحب و بی ترمز هر روز یادتر می شد ..تا اینکه قبل از انتخابات ریاست جمهوری با دریافت اطلاعاتی از توطئه هائی که برای من چیده بودند مجبور به جلای وطن کردم...و اینک نزدیک به 4 سال است که با این سن و سال در غربت به سرمی برم..و منتظرم سازمان یونسکو برایم تصمیم بگیرد//
من از امروز به مدت 3 روز به دلیل یک سفر فرهنگی احتملا در فیس نخواهم بود و جای نگرانی نیست..
افرادی مایل به خواندن و رویت مدارک کلاهبرداری صرافی اهواز و تهدیدات افراد بی هویت هستند به اطلاعیه های ا تا 4 من مراجعه کنند..
..این هم نمونه هائی از کتابهای چاپ شده ی من...
متاسفانه بیش از 42 جلد نتوانستم منتشر کنم
پیروز و کامروا باشید...
علیرضا پوربزرگ وافی
2016/8/2

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر