۱۳۹۵ مرداد ۱۸, دوشنبه

احساس غرور


اهار خوشمزه که در مجموع تلفیقی از دست پخت خانم علی آقا و مادر آقا محمود بود.. به طرف دریاچه رفته و جمع بیش از 20 نفره ی ما سوار قایق شدیم..کاپیتان کشتی که متوجه انبوه ایرانی ها شده بود...ترانه ی ایرانی گذاشت و جوانان ونوجوانان ما رقصیدند..و صد البته تعدادی از مسافران ترکیه ای هم با ما همراهی کردند...و لحظات ارزشمندی ایجاد شد....
ما هم برای احترام به این فضای محبت آمیز در پایان گشت دریائی دور هم جمع شدیم و شعار...یاشسین ترکیه...یاشاسین ایران..و بعد به زبان فارسی...زنده باد ایران...زنده باد ترکیه سر دادیم..
پس از بازگشت به محل استقرار جناب دیبا دو ترانه اجرا کردند که خیلی دلنشین و زیبا بود.
پس ار آن وسایل را جمع کرده و هرکدام به طرف منزل خود به راه افتادیم...
....
وقتی به منزل رسیدم و فیسبوک را باز کردم..انبوه پیامهای دوستان را دیدم که نگران حال ما شدند...یادم آمد خانمم در پارک با فرزندانمان صحبت کرده و شارژ باطری تلفنم را خالی فرموده بود...تلفن را به شارژ گذاشتم و دقایقی بعد تلفنم زنگ زد و آقا رضا با عصبانیت گفت..
..چرا تلفن ات خاموش است...چرا در فیسبوک نیستی..ما از نگرانی مردیم...و لیستی از اسامی دوستان را آورد که با هم وضعیت ما را پرس و جو کرده اند ..و از فرط نگرانی حتی به پلیس هم زنگ زده اند..من پس از عذر خواهی از آقا رضا ..با دوستان هم تماس گرفتم..و از اینکه نگران ما بودند از آنها تشکر و در نهایت عذرخواهی کردم..
حالا با سربلندی می گویم که از این همدلی دوستان ایرانی...احساس غرور ..کردم...خانمم هم گفت...
من از اینکه شما دوستان ارزشمندی دارید احساس آرامش کردم و مطمئنم این دوستان حتی در غیاب من هم مراقب شما خواهند بود..
من حرفی جر این کلام ناقص نداشتم که بگویم...
دوستان عزیزم...از همه ی شما سپاسگزارم
علیرضا پوربزرگ وافی
2016/7/31
Like
Comment

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر