۱۳۹۴ آبان ۲, شنبه

دلنوشته..... مرحوم صافی

ید...و از زنش می خواهد لقمه ای غذا به او بدهد...فرزندش می گوید..مادر (آبا) در خانه نیست...صافی می پرسد...کجاست...بچه می گوید...رفته خانۀ همسایه...
صافی به بچه حکم می کند که برود و مادرش را صدا کند...وقتی صافی از همسرش می پرسد درخانۀ همسایه چه خبر بود؟...همسرش پاسخ می دهد..رفته بودم..مرثیه..(مجلس عزلی زنانه)..صافی باز هم تکرار می کند...یه لقمه غذا بده میخوام برم کافه...
همسرش در حالی که به طرف مطبخ (آشپزخانه) می رود با احتیاط (شاید هم باترس و آهسته ) می گوید..
..مرد..محرم دارد شروع می شود...دست از این مطربی بردار...
..صافی باشنیدن این جملۀ آهسته...لحظه ای به فکر فرو می رود..و بعد به همان مطبخ می رود..و خارج نمی شود...
روز اول محرم با چند شعر از مطبخ خارج می شود و به طرف دستۀ عزاداری می رود..اعلام می کند که می خواهد شعری بخواند...عده ای او را مسخره می کنند و به همدیگر می گویند...صافی هم مداح شده است..
یکی از افراد عاقل هیئت به حرف صافی توجه می کند و دسته را متوقف می کند و از صافی می خواهد شعرت را بخوان...
صافی شعر علی اکبر می خواند...همه برآشفته می شوند...و صافی را تحسین می کنند...
در جلسۀ بعد صافی برای دستۀ عزاداری شعر علی اصغر می خواند..
سنسیز علی روز و شب ذکریم اولوب وای اوغول
من سنه لای لای دیوم یا دیوم ایوای اوغول
اوچ گئجه گوندوز علی هر نه دئدیم یاتمادین
باشداکی سو فیکرینی باشدان اوغول آتمادین
وئرمه دیلر سو سنه مقصدیوه چاتمادین........الخ
..در روز عاشورا صافی این شعر را می خواند که به حماسۀ دائمی شعر عاشورا تبدیل می شود..
یوم عاشورادی یا روز قیامتدور بوگون
یا قیامت عرصه سینده ن بیر علامتدور بوگون..
صافی در این شعر با مهارت تمام صحنۀ کربلا را با کلام نقاشی می کند....و خود را با این شعر جاودانه می کند..
اعتبار کلام صافی تا آنجا زیاد می شود که حتی امروز هر مداحی گیر بکند و نتواند مجلس خوبی دربیاورد...پیش کسوتها به او پیشنهاد می کنند...
در این وضعیت...دو بیت از صافی بخوانید تا مجلستان بگیرد...
التماس دعا..
متاسفانه اشعار صافی را همراه نداشتم تا شعر علی اکبرش را هم ضمیمه کنم..
علیرضا پوربزرگ وافی
..غروب تاسوعا در غربت
2015/10/25.ترکیه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر