۱۳۹۴ مهر ۱۳, دوشنبه

مجوز فروش کتاب

...مجوز فروش کتاب...
...
در ترکیه اگر بخواهید کتابی را چاپ و به فروش برسانید حتما باید باندرول (اصطلاحا با نام پول معروف است).بگیرید...ناشر من همه کارها را انجام داده بود..ولی در محاسبۀ پرداخت هزینه...مبلغ 8 لیر اشتباه کرده بود و باید این مبلغ پرداخت می شد...من برای پرداخت این مبلغ به بانک کویت مراجعه کردم....حدود 50 نفر جلوتر از من بودند....یک نفر از در وارد شد و شماره ای گرفت و کنار من نشست...دیدم 12 نفر جلوتر از من است....راستش ناراحت شدم ولی نمی توانستم کاری بکنم...هر چند دلم می خواست قبل از ساعت 5 عصر فیش این مبلغ را به آنکارا فاکس کنم...
در این حال و هوا نفر سمت چپی من شماره اش را به من داد ...و من چند دقیقه بعد درحالی که در آن ازدحام فقط یک باجۀ بانک کار می کرد با این نوبت جدید به باجه فراخوانده شدم...
کارمند کارهای مقدماتی را انجام داد..بعد از من کارت شناسائی خواست...با دیدن کارت ایرانی من از جای خود بلند شد و به طرف دفتر رئیس رفت...با خود گفتم حتما این بار هم مثل ماجرای مانی گرام که از پرداخت پول به دوست ایرانی ام امتناع کرد...از همکاری با من هم به جرم ایرانی بودن امتناع می کند..ولی وقتی دوباره به باجه برگشت دلیل ارسال این مبلغ سنگین 8 لیری به مرکز فرهنگی کشور ترکیه را پرسید..من توضیح دادم که برای باندرول کتابی ست که در ترکیه چاپ شده است...دوباره به سمت رئیس رفت و این بار پول را از من گرفت و کار را انجام داد...
خسته و کوفته به انتشاراتی آمدم...از بدشانسی من فاکس انتشارات خراب شده بود..مجبور پدم پرسان پرسان محلی را برای عملیات فاکس پیدا کرده و با پرداخت یک لیر و شصت قروش کپی حواله را ارسال کنم...
..باتنی خسته و پاهای درد آشنا تا دفتر انجمن شعرا آمدم...آنجا هم بسته بود..حدس زدم که به قهوه خانۀ بیرون پاسژ آمده اند..من هم به آنجا رفتم...فقط پسر یکی از شعرا آنجا بود...دقایقی بعد یک مرد سیاه پوست آمد...دوستم او را می شناخت...اسمش علی بود و اهل سودان...پسر استاد ابراهیم صغیر هم علی ست...اسم من هم علی ست...گفتم ..جالب است سه مسلمان همنام علی کنار هم...با سه مذهب متفاوت..من ..شیعه...پسر استاد..حنفی...سودانی...(با پوزش متوجه نشدم...یعنی نفهمیدم)..
دقایقی بعد بازی تخته نرد شروع شد..دوستم علی پسر استاد به علی سودانی باخت...من بازی با علی سودانی را شروع کردم...از من در مورد تخته نرد پرسید...و گفت..مگر ایرانی ها هم تاولا (تخته نرد) بلدند ...که در جواب گفتم..این بازی انحصاری ایرانی هاست و بوذرجمهر یا بزرگمهر ایرانی مبدع این بازی ست...وقتی گفت..پس چرا همه جا به نام ترکیه گفته می شود...جوابی نداشتم..که به او بدهم ..ولی دردل خودم گفتم...
..خیلی چیزهای ما را به علت بی فرهنگی حکومتیان فعلی دیگران تصاحب کرده اند از سازهای موسیقی گرفته تا شعرا و دانشمندان...
احساس کردم علی سودانی منتظر جواب من است...و با چشمانی که به جای سفیدی اش به رنگ قرمز بود..مرا تماشا می کرد..ومنتظر جواب بود...
..من هم فقط با حسرت نگاهش می کردم...
..ناگهان صدای اذان بلند شد و علی سودانی تاسها را به داخل جعبه تخته گذاشت وگفت....نماز ..جامی (مسجد)...و به طرف مسجد رفت...من نفس راحتی کشیدم و از اذان تشکر کردم که خیلی به موقع بود و مانع از بیشتر شرمنده شدن من در نداشتن جواب برای دوست جدید سودانی ام شد...
...
علیرضا پوربزرگ وافی
2015/10/5

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر