۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

قربانی...

..من هنوز (قربانی) هستم
...
.....قربانی...
وقت آن شد من شوم قربان تو
جان من باشد فدای جان تو
من ذبیح دائم العمر تو ام
تا که انسانی ست غز و شان تو
گرتو را باشد مقام آدمی
می شوم فرمانبر فرمان تو
لیک تو سر را به آغل کرده ای
لرزه بر اندام شد حیوان تو
گوسفند و گاو و اشتر می کشی
تیغ روشن می کند ایمان تو
ای دریغ از فکر نو دوری هنوز
مانده در عصر حجر برهان تو
خون حیوانی نمی شوید یقین
لکه های رنگی نسیان تو
گر تو پاکی خواستی با من بیا
تا بگویم راه و چاه خان تو
مکه زین پس خانۀ همسایه است
اشک شوقی شوکت قرآن تو
سنگ بر اندیشۀ کورت بزن
نیست غیر از جهل تو شیطان تو
لقمه ای بر یک یتیم بینوا
می شود خود سفرۀ الوان تو
آنطرف خیل عظیم ثروت است
این طرفتر کشور ویران تو
می شود کم کرد با این پولها
فقر و فحشاهای در ایران تو
عشق لابد در طریق همدلی
می کشد حرصی ترین دندان تو
بانوئی پل ساخت با پول حج اش
تا شود منشور همتایان تو
من فدای هرچه انسانهای خوب
گرچه شاید نیستم همخوان تو
حالیا برخیز با یک فکر بکر
کن طواف دل که شد از آن تو
این همان راه میانبر تا خداست
هم منا..هم مروۀ ایمان تو
گفت وافی این نصیحت های ناب
این گران ارزانی ارزان تو
علیرضا پوربزرگ وافی
28/ 9/ 2015

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر