۱۳۹۴ شهریور ۲۹, یکشنبه

خاطرات من و شهریار..13...شهریار و تجزیه طلبی

..خاطرات من و شهریار..13...
...
شهریار و تجزیه طلبی...
...
در هفته ای که گذشت من به احترام سالروز پرواز استاد شهریار چند خاطره وشعر از استاد شهریار را در فیسبوک منتشر کردم...در این رابطه سؤالهای متعددی از نحوۀ آشنائی من با استاد....تامسائل شخصی آن بزرگوار مطرح شد...من هم عموما به صورت پیام خصوصی جواب دوستان را دادم...
در سه روز گذشته بیشترین سؤال در مورد شعر زیرین بود که می خواستند بدانند این شعر از شهریار است یا نه....
گرچه ترکی بس عزیز است و زبان مادری
لیک اگر ایران نگوید...لال بادا این زبان
مرد آن باشد که حق گوید چو باطل رخنه کرد
هم بایستد بر سر پیمان حق تا پای جان
من در جواب دوستان همین قدر می دانستم که این شعر از استاد شهریار است که در وصف مرحوم استاد اقبال آذر سروده است...شآن نزول این شعر به آواز خوانی فارسی اقبال آذر در جمع بزرگان فرقۀ دموکرات آذربایجان در آن زمانها بود..اقبال آذر در آن مراسم این شعر عارف قزوینی را خوانده بود...
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
چرا که مجلس شورا نمی کند معلوم
که خانه خانۀ غیر است یا که خانۀ ماست
اولا  به شجاعت و تسلط مرحوم اقبال آذر در بدیهه خوانی باید  آفرین گفت..ثانیا لازم به ذکر است که در مورد این حرکت اقبال که افسانه ها ساخته اند...این مطالب قابل ذکر است که اقبال آذر خودش اصالتا قزوینی بود و با عارف ارتباط تنگاتنگی داشت...و نیز قبل از آجرای آواز به اطلاع مسئولین فرقه دموکرات رسانده بود که فقط به آواز فارسی آشنائی دارد و نمی تواند ترکی بخواند...ازقرار معلوم این موضوع را به پیشه وری و یا یکی از نزدیکانش گفته بودند و با اجرای آواز فارسی پیشه وری از قبل موافقت شده بود..و به این ترتیب افسانۀ فراری دادن اقبال زیر سؤال می رود...
و اما در مورد این سؤال بعضی از دوستان شوکه شدم:
....آیا شهریار تجزیه طلب بود؟
راستش اندیشۀ تجزیه طلبی و جدائی آذربایجان از ایران نه در فکر من خطور کرده بود و نه از زبان شهریار خارج شده بود..چون اصلا چنین موضوعی به خاطر هیچکدام از ما خطور نمی کردتا دلیل سؤالی پیش آمده باشد.....
در جواب سؤال فوق باید اول این جمله را بگویم که شهریار یک شاعر ملی و ایرانی تمام عیار بود...او در معروفترین شعرش به نام (سرود آذربایجان)..این عشق و ارادت به ایران را چنین می نویسد...
تا باشد آذربایجان پیوند ایران است و بس
این گفت با صوتی رسا فریاد آذربایجان
و در شعر معروف (تهران و تهرانی) که در جواب اهانت بعضی از تهرانی ها که به ترکها و قومیت های دیگران داشتند با تمام ناراحتی هایش ملیت خود را چنین نشان می دهد...
مگر پنداشتی ایران زتهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد....
و در همین شعر اشاره به زبانها و قومیت های مختلف ایران دارد و می گوید:
ترا تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر یاغی کاز او هرمشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقائی کاز او دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان چونی..نه تیری ماند نی جوشن
الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یامن
شهریار به تمام قومیت های ایرانی احترام می گذاشت و همه را جزئی از خانوادۀ ایران بزرگ می دانست و عقیده داشت که در یک حکومت عادلانه..باید به همه میدان عمل داد و سهم شرکت در حکومت همۀ اقوام را برمبنای تعداد نفوسشان لحاظ نمود...و تاکید داشت که زبانهای ترکی- عربی – فارسی با هم تلفیق شده و زبان شیرین فارسی فعلی را تشکیل داده اند...و به خاطر پیوند و تلفیق این زبانها باهم نباید تعصب غیر معقول داشت...نظر شهریار این بود که همۀ زبانها دارای نقص هستند و تلفیق زبانهای نزدیک به هم می تواند بیشتر عیوب زبانی آنها را رفع کند...با این حال شهریار شدیدا بر این باور بود که همۀ زبانها باید دارای دبستان و دبیرستان و دانشگاه ...و آموزشگاه های آکادمیک باشند و تقویت شوند...ولی در کشوری مثل ایران باید زبان فارسی زبان اداری و پیوند دهندۀ زبانها با هم باشد..در غیر این صورت همه به هم غریبه خواهند بود...و زبان همدیگر را نخواهند فهمید...
شهریار در راستای این عقیده در اشعار خود به شعرای فارسی زبان رودکی...فردوسی....سعدی...حافظ....نظامی...و دیگران پرداخته و در وصف فردوسی یکی از زیباترین اشعارش را نوشته است...
خوشا ایران زمین تا بود مهد علم و عرفان بود
ز سرو و سوسن دانش یکی زیبا گلستان بود
هزار آوای این گلشن هزاران در هزاران بود
چو از شهنامه فردوسی چو رعدی در خروش آمد
به تن ایرانیان را خون ملیت به جوش آمد
زبان فارسی گویا شد و تازی خموش آمد
ز کنج خلوت دل اهرمن رفت و سروش آمد...
البته این مطلب دلیل نمی شود که شهریار از شعرای ترک زبان غافل بوده و اشاراتی به آنها نداشته است...شهریار در اشعار خود بارها به ..نسیمی و.. یونس عمرو.. و..واحد..و ..صابرو دیگران پرداخته و نشان داده است که شعر خوب با هرزبانی نوشته شده باشد برای او قابل احترام است واصولا هنر نمی تواند در قید و بند زبان و ملیت خاصی باشد...
در عین حال همیشه از محرومیت زبان ترکی گلایه داشت..و بارها و بارها به این موضوع پرداخته است..
لعنت اول باد خزانه کی (نظامی) باغی نین
بیر یاوا گولبسرین قویمادی کاکل لن سین
...
ترکی اولموش قدغن دیوانیمیزدان دا اثر یوخ
شهریارین دیلیده وای دییه دیوانیله گئتدی
و ده ها شعر دیگر که در دیوانهای فارسی و ترکی اش موجود است...
...
شهریار در مورد دو قسمت شدن آذربایجان بیشترین شعرها را نوشته است..و همیشه آرزو داشت که بازگشت آذربایجان شمالی به ایران را ببیند..و بارها با کلامی اندوهبار صحبت از عهدنامه های ننگین گلستان و ترکمنچای داشت و از رودخانۀ ارس شاکی بود که دو برادر را از هم جدا کرده است...
شهریارایران را به مال یتیم تشبیه کرده و اشغال آنرا  فاجعه می دانست.و در شعر(یتیم مالی) با دو زبان اهانت بار و گلایه آمیز به دو موضوع مهم اشاره دارد...یکی به ایرانی بودن خودش و دیگری به اشغال ایران و..ترس از جدائی آذربایجان..
آتامیز یوردی بؤلونمکده دی اویناش آراسیندا
بؤلونه ر یوز باشی نین جرمه سی فراش آراسیندا
آتامیز(کوروشی) دنیا سایوبن دخمه سی ایچره
آنامیز ایرانی بؤلمه ک ده دی اویناش آراسیندا
داراشیب جانیمه دشمن هره بیر دیش قوپادیرلار
بو یتیم مالی قالیب بیر سوری کلاش آراسیندا
..
گؤز یاشیم سان سن آراز قویما گؤزوم دیواری  گؤرسون
نه یامان یئرده چکوپسن ایکی قارداش آراسیندا....
...
کفر گؤردوز نئجه چیی چیی یئدی اسلام جگرین
سیزده کفرون جگرین ایندی کباب ائتمه لی سیز
آپاریب قفقازی جنگیله جواب ائتدی بیزه
سیزده شیطانه جهادیله جواب ائتمه لی سیز
...
اوتایدادیر شکی ..شیروان قره باغ
بو تایدا دا ..اهر ..مشگین...قره داغ
بیربیرینی آرازدان آلمیش سراغ
آراز بیزی آیریلمادان داغلاییب
سون اؤزوده گئجه..گوندوز آغلاییب
...
قانلی دیرناخلاریله انگلیس ال قاتدی بیزه
باخیسان روس دا آرازدان کیچپر ایران آپارا
آرادان بیرده بیزی بؤلسه لر اربابلاریمیز
قورخورام قویمیالار تبریزی تهران آپارا
یکبارپروفسور رستم علی اف به ایران امده بود سال (49 یا 50)شاعر بزرگ بولوت قره چورلو (سهند) خدمت شهریار رسید و به ایشان گفت...رستم علی اف اجازۀ سفر به تبریز ندارد...و از شهریار خواست به تهران بیاید...شهریار ابتدا نپذیرفت ولی اصرار سهند و همراهانش شهریار را متقاعد کرد و شهریار به تهران آمد...آنچه من به یاد دارم این است که شهریار با قطار به تهران رفت و شعر (سهندیه) را به قول خودش در همان شب در قطار نوشت...(ولی بعضی ها اصرار دارند که شهریار با اتومبیل شخصی به تهران رفت.در هرصورت در اصل قضیه فرقی نمی کند)..در آن ملاقات گویا رستم علی اف تمام چراغ سبزها را برای شهریار روشن کرده و از او خواسته بود که همراه او به باکو برود...و شهریار پس از چند روز قاطعانه این پیشنهاد را رد کرده بود...والبته... حاصل آن دیدار چند حرکت فرهنگی مفید  بود که به وقوع پیوست..
گویا در این مراسم از شهریار گلایه کرده بودند که چرا شعر فارسی می نویسی و شهریار این بند از (سهندیه) را برای جواب خوانده بود..
دئدین آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلی ام من
نیسگیل اولسامدا گولوم بیر ابدی سئوگیلی یم من
یاد منی آتسادا اؤزگلشنیمین بلبلی یم من
ائلیمین فارسیجادا دردینی سؤیلر دیلی یم من
حقه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلی یم من
ابدیت گولویه من....
من موضوع نپذیرفتن پیشنهاد رستم علی اف  را از شهریار پرسیدم که چرا همراه رستم علی اف به باکو نرفته بود...شهریار در جواب گفت...
ترسم این بود که باکو مرا تصاحب کند و نگذارد من به ایران برگردم...
...
شهریار به ترکی و لهجۀ تبریز تعصب خاصی داشت..و خودش عقیده داشت که حیدربابا را به لهجۀ تبریزی نوشته است ..یادم می آید وقتی من کتاب (عینالی جان سلام) خود را که نظیره ای برای حیدر بابایه سلام بود برای شهریار خواندم...شهریار اولین جمله اش در تایید اشعار من این بود که :
...به لهجۀ تبریز نوشته ام .
..و در مقدمه ای که برای کتاب من نوشت به این موضوع به طور صریح اشاره دارد..
در مورد خط هم (هم از بابت باور دینی خود..و هم ازبابت بلوغ خط  فعلی و پیوستگی آن با ایران واشعار فارسی سلف)عقیده داشت که خط فعلی ما بهترین خط برای نوشتن اشعار ترکی ست و خط لاتین را ناقص و کوچک می دانست...
آییریب شیطان الفباسی سیزی آللاهدان
اؤز الفبامیزی یازساز تاپاسیز قرآنی
دنیا بئش گوندی جهنم ده اولورسا اولسون
گل جهادیله تاپاخ جنت جاویدانی..
من مطالب فوق را در حد جواب اولیه به سؤال دوستان نوشتم..و برخود لازم می دانم که در فرصت مناسب و با تکیه بر یادداشتها و اشعار استاد شهریار هرچه زودتر مطلب کاملتری نوشته و تقدیم دوستداران شهریار بکنم...
در خاتمه در جواب بعضی از دوستان رند و....بعضی... ابن الوقت ها ...هم که همین سؤال را از من کرده و خواسته بودند نظرم را در مورد تجزیۀ ایران بگویم...صادقانه و عاشقانه و خالصانه می گویم...
من شاگرد استاد شهریار و رهرو راه مقدس آن بزرگوارم...من ایرانی هستم...آذربایجان را بخش جدا ناشدنی از ایران می دانم...هرچند صدها گلایه دارم از اینکه به زبان ترکی و زبانهای اقلیتی و حتی حقوق مدنی ما درایران شدیدا ظلم می شود که برگرفته از حماقت سردمداران حکومتی ست...من به پرچم ملی ایران (نه با علامت هندی اش)خاضعانه احترام می گذارم..
وطن تکیه گاه دل خسته است
دلم دل به خاک وطن بسته است
وطن ..این مقدسترین من است
و زیباترین سخن..میهن است
هرآنکو به عشق وطن زنده است
به طولای تاریخ پاینده است
علیرضا پوربزرگ وافی
20/9/2015
ترکیه




















۱ نظر: