۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

برای شاهرخ زمانی



...........سوار جمعه...
دل آدم به درد می آید
زوزۀ باد سرد می آید
غصه می بارد از در و دیوار
ماتم از یایگرد می آید
زین همه فقر و ننگ و بدبختی
دل آدم به درد می آید
ظلم در قدرت است و عدل ضعبف
دردم از این نبرد می آید
زخم خلخال پا نرفته هنوز
دستک لاجورد می آید
صلواتی که می شود تکبیر
مرگ هستی نورد می آید
ما جدا از همیم و تنهائیم
شرمم از جمع فرد می آید
جغد شد جلد بام کشور ما
کاین چنین گردگرد می آید
همه ششدر نشین تاس غمند
تق تق تخته نرد می آید
در بهاران انقیاد بنفش
زوزۀ گرگ زرد می آید
دیگر اصلاح کار ممکن نیست
چه از این رویکرد می آید
خبری از سوار جمعه نشد
در دعائی که مرد می آید
شعرم امروز آسمانی شد
صنعت عکس و طرد می آید
ظلم پاینده نیست تجربه گفت
آنچه تاریخ کرد می آید
انفعال قبیله خواهد رفت
روز سرخ نبرد می آید
ترکیه
علیرضا پوربزرگ وافی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر