۱۳۹۴ شهریور ۷, شنبه

شراب

...شراب...
آه ای شراب تلخ
امشب مرا پناه بده در امان خود
امشب بریز تلخی خود در وجود من
از من بگیر هرچه که تلخی ست در تنم
امشب بگیر عالم هشیاری مرا
آخر مرا غمی ست به دل...کهنه و عمیق
ای پادزهر زخم دلم التیام بخش
من زخمی کلام بد بی وفائی ام
دانم که من به راه دل خود فدائی ام
.....
آه ای شراب تلخ
امشب مرا به هودج اندیشه کن سوار
وانگه ببر به عالم امید و آرزو
شاید به کهنه دفتر ناکامی ام شبی
با جوهر وجود که بر ته رسیده است
یکبار هم ز کامروائی رقم خورد
....
آه ای شراب تلخ
امشب دلمبه وسیت دریا بسیط کن
وانگه خروش و جوشش دریائی ام بده
یا کشتی خیال مرا بشکند به هم
یا موج آن مرا ببرد ساحل امید
....
آه ای شراب تلخ
آه ای شراب سرخ
خون در رگ گرفتۀ من سرد و یخ زده
گرمی بده به دل
سرخی بده به خون
شاید که روی زرد من از لطف سرخی ات
باشد به سرخی رخ افراد شادکام
گیرد رخم نشانۀ رنگی به رنگ تو
رنگی به رنگ سرخ
....
آه ای شراب تلخ
این دل به سوز آتش هجران گداخته
آبی شو و بریز بر این آتش درون
بنشان شرار آتش جانسوز بی امان
....
آه ای شراب تلخ
امشب بریز تلخی خود در وجود من
امشب بگیر هرچه که تلخی ست در تنم
اما ....ولی...
تلخی دوای تلخی دیگر نمی شود
خود نیز همچنان منی ای تلخ روزگار
تلخی تو به تلخی من چاره ساز نیست
اما بیا
ای تلخ ...ای شراب
امشب انیس و همدم این تلخکام باش
وز داغ و درد تلخی تنهائی ام بکاه
...
آه ای شراب تلخ
امشب بریز تلخی خود در وجود من
امشب بریز هرچه که تلخی ست در تنم
از من بگیر عالم تنهائی مرا
ای همدم خموش
با من دمی بجوش
با من دمی بجوش

خرداد 1357 اصفهان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر