۱۳۹۳ بهمن ۱۵, چهارشنبه

سخنی در بدیهه



.......سخنی کوتاه در بارۀ بدیهه سرائی....
....بدیهه در شعر جایگاه خاص و والائی دارد.گاهی سرنوشت جامعه و حتی جنگها را تغییر داده است....پادشاهان قدیم در جنگها شاعران بدیهه سرا را همراه خود می بردند و اشعار آنها را با تیر و ابزار آن روزها به دست دشمنان خود می رساندند. متقابلا طرف مقابل نیز با استفاده از شاعران خود به پاسخگوئی می پرداختند...بعدها که ایران به ساحل امن وسرزمین آرامش تبدیل شد شاعران در رکاب پادشاهان در شکار و مهمانی حضور می یافتند و برای خوشایند شاه وحتی ایجاد نشاط و شادی بدیهه سرائی می کردند....
برای بدیهه سرائی (زمان-مکان-دلیل یا ابزار-وقوع فعل) ضرورت دارد. در غیر این صورت فاقد روح حضور خواهد بود.وبدیهه بدون روح حضور معنا و اعتباری نخواهد داشت...
برای نمونه رباعی امیر معزی را می آورم...شاه برای شکار یا چوگان بازی رفته...(مکان)....سوار اسب است(ابزار)...اسب رم می کند و شاه زمین می افتد (وقوع فعل)....وشاعر با دیدن این صحنه...می گوید.....شاها ادبی کن فلک بدخو را....کاسیب رسانید رخ نیکو را....گرگوی خطا کرد به چوگانش زن....ور اسب خطا کرد به من بخش اورا.....در اینجا همۀ عوامل بدیهه جمعند و شاعر با استفاده از توان شعری خود ایهامی در کلام ایجاد می کند..(به من بخش او را) هم تقاضای بخشش اسب را دارد و هم به گونۀ زیرکانه ای از شاه می خواهد اسب را به او هدیه کند.....
پس باید بدانیم بدیهه بدون روح حضور معنا و اعتباری نخواهد داشت.....
با تشکر و پوزش از دوستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر