۱۳۹۷ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

وجه مشترک


وجه مشترک
...
به یاد استاد شهریار و دخترم
...
مدتهاست دل و دماغ نه تنها نوشتن که حتی خواندن را هم ندارم .دلیلش هم عواملی ست که انگیزۀ نوشتن را از من گرفته است و یا انگیزه هائی ست که مرا از نوشتن باز می دارد.شاید بارزترین دلیل این درد پنهان و آشکار غم (نان) است که جامعۀ ایرانی را فراگرفته و این نیاز به نان ایمان جامعه را لگدمال کرده است.
در هر صورت امروز روز شعر و ادب به نام نامی استاد شهریار ونیز تولد دخترم لیلا برمبنای تاریخ هجری قمری (تاسوعا) ست.قبل از پرداختن به موضوع به طور آشکار می گویم که نه تنها تاریخ هجری قمری بلکه تاریخ میلادی و تقویمهای تاریخ مختلف دنیا هرگز قابل قیاس با هجری شمسی نیستند و خیام بزرگ برای تقویم ایران با توجه به جغرافیای اقلیمی و شرایط آب و هوا تقویمی نگاشته که طبیعت و تاریخ را به هم پیوند زده است و امروز ایران صاحب سالمترین و دقیقترین تاریخ تقویم جهان است.
باری به هر جهت...امروز روز شعر و ادب و روز پرواز استاد شهریار است . هنوز عده ای بر این عقیده اند که با وجود شعرای بزرگ گذشته نمی بایست اینروز را به نام شهریار نامگذاری می کردند.
من در مقامی نیستم که بتوانم به این نظریه جواب بدهم فقط می توانم به این نکتۀ ظریف اشاره کنم که نامگذاری روز شعر و ادب به نام شهریار خود نوعی پیوند بین زبانها و قومیتهای مختلف داخل ایران است.وکسی از شعرای قدیمی با این اقتدار در دو زبان جاری و زندۀ جهان اثری نیافریده است.
از قدیم گفته اند در مثل مناقشه نیست.من برای بیان مطلبم به غیر از استناد به کلام شهریار بزرگ مثلی نیز بیان خواهم نمود.
شهریار و قتی در آغاز شاعری بود شعرای بزرگی مثل ملک الشعرای بهار...امیری فیروزکوهی..رهی معیری..پژمان بختیاری..و....در عرصه حضور داشتند و الحق تمامی این بزرگواران آثار ماندگار فراوان از خود به جای گذاشته اند و حتی بدون تعارف می گویم که این حضرات به زبان فارسی که زبان مادری شان بود بیش از شهریار که زبان مادری اش ترکی بود احاطه داشتند و زبان فارسی در جسم و روحشان اثر گذاشته بود.با این حال شهریار ترک زبان در آغاز راه شاعری وقتی مجموعۀ کوچکی از غزلیات فارسی خود را خدمت ملک الشعرا و پژمان بختیاری برد هردو این بزرگواران بر آن کتاب کم حجم مقدمه نوشته و به نوعی نوید ظهور غزل جدید و تکمیل وتکوین شعر (دورۀ بازگشت) را دادند و شهریار که عملا در این مسابقۀ( ماراتن ادبی)آخرین نفر حاضر در این رقابت بود به سرعت و در اندک زمان ممکن از رقبای خود جلو زد و چندین و چند قدم جلوتر از آنها به خط پایان مسابقۀ عصر ادبیات خود رسید.
در همین ایام هم با آنکه بزرگان شعر و ادب کلام و شعر شهریار را تایید می کردند عده ای به شهریار لقب شاعر غیر فارس دادند و به مخالفت و حتی تخریب شهریار پرداختند تا جائی که مجری رادیو شاعرمرحوم.....در یکی از برنامه هایش که شهریار نیز حضور داشت  به جزشهریار همه را (استاد) خطاب کرد و در جواب یکی از دوستان معترض شهریار گفت:
وقتی امیری فیروزکوهی را استاد صدا می کنم برازنده نیست که لقب استادی به شهریار بدهم..با این حال شهریار حتی در همان برنامه و برنامه های بعدی هم گل کرد وگل کرد و تبدیل به گلستانی از اشعار ماندگار گردید.
شهریار در عین خلق ماندگارترین و لطیفترین غزلیات فارسی هدیه ای هم به ترک زبانان داشت و شاهکار (حیدربابایه سلام) را آفرید.که در قیاس با قصیدۀ ارزشمند (دماوند) ملک الشعرای بهار به مراتب دلنشینتر و مورد پسندتر شد و به قول مرحوم استاد منوچهر قدسی شعر ارزشمند ملک الشعرا برای تدریس در دانشگاه های فارسی زبان ماند ولی شعر ترکی شهریارعالمگیر شدو به روایتی به 84 زبان زندۀ دنیا ترجمه گردید و همین الان هم در دانشکده های فرانسه و ترکیه تدریس می شود.
از کم لطفی های دیگری که در همان ایام به شهریار شد این بود که بعضی از خوانندگان نامی آن عصر حاضر نبودند شعر شهریار را که دهان به دهان و سینه به سینه در جامعه جاری بود بخوانند و به قول معروف عمدا با نام و شعر شهریار عناد می کردند غافل از اینکه نام و شعر شهریار خیلی از آنها جلو زد وخوانندگان زیادی مشتاقانه به خواندن اشعار ناب شهریار برخاستند.
شهریار غزل را با حفظ اصالتها و فخامتهای شعری(به روز) کرده بود و زمانی که خبر باز تولد (شعر نو) را شنید مشتاقانه به یوش رفت و در اینجا نیز مورد بیمهری نیما قرار گرفت.با اینحال شعر شهریار سکوهای افتخار را یکی یکی فتح می کرد تا جائی که این بار نیما مشتاقانه به تبریز رفت و این شهریار بود که با مهر مهمان نوازانۀ تبریزی و روح جوانمردی خودش نیما را با آغوش باز پذیرفت و در خلوتی شاعرانه این دو شاعر درددل کردند و چنان تحت ناثیر هم قرار گرفتند که نیما زبان به وصف شهریار گشود و شهریار با خلق آثاری در قالب به اصطلاح نیمائی (ایوای مادرم..انیشتن..و..حتی سهندیۀ ترکی) به کمک نیما شتافت.این اشعار در همان زمان از اشعار خود نیما جلو زدند..و در عمل به ثبات و بقای شعر نو که برگرفته از (بحرطویل) و نیز طرح یک بانوی شاعر تبریزی که 150 سال پیشتر از نیما بود کمک کرد.

من شخصا و بی واسطه بارها  دردرمورد علت موفقیت در شعراز استاد شهریار سؤالاتی داشتم و شهریار هر بار با حفظ ارزش و اعتبار شعرای هم عصر خود با چند زبان و چند کنایه دلایل موفقیت خود را اعلام کرده بود که از نظر من در دو اصل خلاصه می شود:
1-    شهریار همیشه با عشق پیوند داشته و در تمام عمرش بی احساس خستگی وترس از پوچی عاشق بوده است و به همین دلیل اشعارش حلاوت و ملاحت عاشقانه دارد که بزرگترین دلیل ماندگاری شعر است.
2-    شهریار به گفتۀ خودش قدم به قدم از عشق مجازی و دنیوی به عشق عرفانی و الهی رسید و به قول خودش همیشه با نیروی برتر پیوند داشت و در این حرکت و سلوک خود را رقیب یا همپای حافظ شیرازی می دانست.
نزدیکترین مثل یا مثالی که می توانم  برای این موضوع ارائه بدهم در کلام شاعر ارزشمند آئینی تبریزی مرحوم حسینی (سعدی زمان) که خود از دوستان و مریدان استاد شهریار بود نهفته است.مرحوم سعدی زمان در جواب یکی از شاگردانش به نام (تائب تبریزی) که گفته بود چرا اشعار مرا که از نظر روایت و از نظر قوانین شعری بی نقص و عیب است مداحان و مردم نمی پسندند؟
و استادسعدی زمان در جواب گفته بود:
شعر تو فقط نمک اش کم است و این نمک را اهل بیت اهدا می کنند.هرچه خلوص ات )پیوند با نیروی برتر) بیشتر باشد اشعارت ملیحتر و مقبولتر خواهد شد (و صد البته در استاد تائب چنین شد چرا که بعدها به یکی از شاعران مقتدر شعر آئینی تبدیل شد).
با توجه به این تفکر که هنوز علم به رازش پی نبرده است شهریار هم به خاطر صداقت در کلام این نمک را هدیه گرفته  و با اشعار محدود و آئینی کم خود این ارتباط را حفظ می کرد.و از نظر خود شهریار هم بزرگترین عامل موفقیت اش بعد از رعایت اصول و قواعد شعری همین امر بوده است.
شهریار با توجه به دید عرفانی و حتی مذهبی با عوالم و عواملی پیوند داشت که به شعرش ملاحت می داد.و همین مورد شناخته و ناشناخته وجه تمایز شهریار با شاعران دیگر بود.
در مورد وجه مشترک شهریار با تولد دخترم لیلا و ارادتم به تاریخ قمری و غروب تاسوعا باید بگویم که من هم در طول عمر خود و در زمان تولد دخترم لیلا به این درجه ازخلوص و اعتقاد رسیدم و می توانم قاطعانه بگویم که در زندگی عادی (نه در شعر) یکبار با عالم عرفانی و مذهبی پیوند خورده ام.و آن زمانی بود که همسرم را برای زایمان به بیمارستان خانوادۀ ارتش بردم.دکتر متخصص پس از معاینۀ همسرم با قاطعیت گفت که فرزندتان درشکم مادر مرده و باید برای نجات همسرتان رضایتنامه ای امضا کنید.
من برای نجات جان همسرم آن تعهدنامۀ خونین را امضا و با چشمانی گریان به محوطۀ بیمارستان آمدم و منتظر تقدیر شدم.در آن لحظات اشک آلود غروب تاسوعا و همزمان با اذان مغرب از دور صدای دسته های عزادار را که با صدای اذان ممزوج شده بود می شنیدم و در همین لحظات ناب نام حضرت زینب آن بلاکش دشت کربلا را شنیدم و در همان حال زینب و خدایش را به استمداد طلبیدم و بازاشک بی اختیار ریختم.
دقایقی بعد پرستار بیمارستان به محوطه آمد و مرا به داخل بخش برد.همسرم را روی تخت بیمارستان دیدم . همسرم با کلامی که نوید سلامتی اش را داشت با من صحبت کرد.در مورد فرزندم قدرت سؤال نداشتم که پرستار نوزادی را آورد و گفت:
این هم دختر خوشگل شما...
من ناباورانه لحظه ای به تماشای دخترم ایستادم..دخترم هم علیرغم اعلام پزشک معالج اش سالم بود..
تنها دلیل این اتفاق غیرقابل باور از نظر من دعا در لحظه ای بود که با عرفان و مذهب پیوند خوردم ( با نیروی برتر)...این لحظه از جنس لحظاتی بود که شهریار عمری در آن نفس می کشید.
پایان
به مناسبت همزمانی پرواز استاد شهریار و تاسوعا
علیرضا پوربزرگ وافی
18/09/2018

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر