۱۳۹۴ فروردین ۲۲, شنبه

غزل ره آورد



......اشاره...
من در کامنت مطلبی در مورد مرحوم مرشد چلوئی که صفحۀ ارزشمند مولانا گذاشته بود..شعری گذاشته بودم...یکی از دوستان تماس گرفت و گفت...چون مطلب آن موضوع زیاد است..بهتر است این شعر را برای آنکه دوستان بخوانند به صورت مستقل شئر کنی...
من این توصیه را پذیرفتم و به احترام این دوست گرامی شآن نزول این شعر را هم می نویسم.......
....من سالها مسئول انجمن ادبی شاعران و مداحان آذربایجانی های مقیم تهران بودم...و با آنکه زندگی ام در اصفهان بود معمولا هرهفته به تهران می آمدم و بعد از پایان جلسه به اصفهان بر می گشتم...
یک هفته به علت گرفتاری نتوانستم به آن جلسه بروم...روز بعد یکی از شعرای جوان با من تماس گرفت و با لحنی گلایه آمیز گفت که نیاز فوری به مبلغ 500 هزار تومان داشتم...و در انجمن شاعران و مداحان مطرح کردم...ولی هیچکس حاضر نشد برای یک مدت کوتاه آن مبلغ را به من بدهد....
من از شنیدن این مطلب شوکه شدم...چرا که اکثر اعضای آن انجمن بازاری و پولدار و یا مداحان گران قیمت بودند که مبلغ فوق اصلا برایشان پول قابل توجهی نبود...از او خواستم که هفتۀ بعد به انجمن بیاید تا من این مبلغ را برایش بگیرم...
این شاعر جوان که تصمیم داشت دیگر به آن جلسه نیاید با اصرار من قبول کرد که در جلسۀ بعدی انجمن شرکت کند....
من در این فاصله غزل زیر را نوشتم و در آن جلسه خواندم...و در نهایت خیلی ها پذیرفتند که آن مبلغ را به این شاعر جوان بدهند...ولی این شاعر جوان بامتانت و سعۀ صدر از پذیرفتن پول امتناع نمود.....
با این حال این حادثه باعث شد که دوستان بازاری و مداح متوجه کوتاهی خود بشوند...وبعدها حتی طرح تاسیس صندوقی را هم ارائه کردند...
....و حالا...غزل (ره آورد)

بیائید یکبار هم مرد باشیم
به میدان مردی هماورد باشیم
اگر شد یکی بر بلائی گرفتار
در آن لحظه او را بلا گرد باشیم
بدانید اسلام و دین هم همین است
که در زندگانی جوانمرد باشیم
نه دستی گرفتیم و نه دل تپیدیم
کجا می توانیم با درد باشیم
نشستیم و گفتیم و کاری نکردیم
بیائید یکبار هم مرد باشیم
نخواهیم شد از خدا هم نخواهیم
که درکربلا مرد آورد باشیم
مگر آنکه ایثار با مال و جان را
به بزم محبت ره آورد باشیم
به جولانگه عشق و ایمان و ایثار
بیائید رقص آور گرد باشیم
چو گرمای خورشید هستی بزائیم
به کین و نفاق وجدل سرد باشیم
ببینیم خوش لذت همدلی را
نشاید که در جمع خود فرد باشیم
به کوتاهی دست دزد محبت
بیائید ما رند شبگرد باشیم
گل عشق روئیده در جان وافی
نشاید که در فصل گل زرد باشیم
بکاریم تخم وفا را به عالم
و در انتظار عملکرد باشیم
11/3/77....شاهین شهر
علیرضا پوربزرگ وافی)
...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر