۱۳۹۶ آذر ۲۹, چهارشنبه

سفرنامۀ قونیه...قسمت دوم

........................................
سفرنامۀ قونیه
قسمت دوم
...
چون کاری نداشتم تصمیم گرفتم که ساعتی بخوابم.ولی تلفن مداوم دوستان که هر چند دقیقه یکبار زنگ می زدند و گزارش رقص و سماع و عروسی را می دادند مانع از خواب من شد..اینترنت هتل هم در اتاق ما خیلی ضعیف بود.مجبور شدم نت تلفن خودم را روشن کنم و گشتی در دنیای مجازی بزنم..
آخرین تلفن دوستان از رستورانی در داخل شهر بود که داشتند شام می خوردند و از من در مورد اینکه برایم شام بخرند سوال کردند..در جواب گفتم که بستۀ دریافتی از قطار را خوردم و گرسنه نیستم و البته از دوستان تشکر کردم..
دقایقی بعد دوستان به هتل آمدند و امیر پیشنهاد کرد که به محوطۀ مولانا برویم..با آنکه خسته بودم و به اعتراف کورنومتر و مسافت سنج تعبیه شده در تلفن آقا بهروز 17 کیلومتر در آنروز راه رفته بودیم قبول کردم و من و بهروز و امیر از هتل خارج شدیم..
در محوطه ی تربت مولانا عده ای ایستاده بودند و با لهجۀ اصفهانی صحبت می کردند..به جمع آنها نزدیک شدم و پس از سلام و علیک خودم را معرفی کرده و گفتم:
من هم در اصفهان زندگی می کنم و خانواده ام در شاهین شهر هستند..
دوستان اصفهانی هم ما را به جمع خود پذیرفتند و سر صحبت باز شد..
یکی از اصفهانی ها عکسی در تلفن خود نشان داد که با اردوغان رییس جمهوری ترکیه عکس گرفته است..در ادمه گفت..در کجای ایران ما می توانیم نه با رهبر و رییس جمهوربلکه  حتی با یک نمایندۀ مجلس به این راحتی برخورد کنیم..
راستش شنیدن این مطلب و دیدن عکی این اصفهانی و خانمش با رییس جمهوری ترکیه کمی آرامم کرد و اگر تلخی از نظامی بودن فضا در ساعات قبل در روحم بود زدوده شد..
کمی جلوتر گروهی از ایرانیان در مقابل مسجد تجمع کرده بودند..همگی به آن محل رفتیم.در آنجا تعدادی اصفهانی و کرمانشاهی تجمع کرده بودند..بانوی خواننده ی ترک هم که صبح آنروز باهم برنامۀ مشترک داشتیم در آنجا بود و وقتی اولین کلمه از دهانش خارج شد متوجه شدم که صدایش گرفته است..در این حال پرچم گردان ترکیه ای هم که خود از دراویش است به جمع ما پیوست..
وقتی گرم صحبت بودیم من مجبور بودم کلام دوستان اصفهانی و کرمانشاهی را به دوستان ترکیه ای ترجمه کنم..در این حال خانمی به پرچم گردان ترک نزدیک شد و با زبان عربی شروع به صحبت با پرچم گردان کرد..در اینجا هم مجبور شدم که سخنان عربی این بانوی لبنانی را ترجمه کنم..
هنوز از فشار ترجمۀ عربی فارغ نشده بودم که خانم دیگری به ما ملحق شد و به زبان انگلیسی شروع به صحبت کرد..من سخنان ایشان را که اهل بحرین بود برای پرچم گردان ترجمه کردم..
سودی که این ترجمه برای من داشت این بود که بالاخره دوستم امیر قبول کرد که من انگلیسی بلدم..چون چند روز پیش معنی یک لغت انگلیسی را از من پرسیده بود و من گفته بودم ..نمی دانم..به همین دلیل به آشنائی من به زبان انگلیسی شدیدا مشکوک شده بود..
پس از دقایقی صحبت با لبنانی و بحرینی و اصفهانی و کرمانشاهی من از همه خواستم که انعامی به پرچم گردان ترکیه ای بدهند و خوشبختانه لبنانی و بحرینی هر کداماسکناس بزرگی به پرچم گردان دادند و نیازی به ولخرجی اصفهانی ها و کرمانشاهی ها نشد..
در این حال یکی از دوستان کرمانشاهی دف را به صدا درآورد و همه ساکت شدند واین هنرمند ذکرخوانی کرد و همه و همه با او همراهی و همخوانی کردند و لحظات عرفانی نابی ایجاد شد..
پس از پایان ذکر درویش کرمانشاهی که با تشویق جانانۀ حضار همراه بود..من هم شعر( درویش و تفتیش) استاد شهریار را اجرا کردم..
در ترازوی فلک نیست خلاف کم و بیش
نتوان یافت در این دایره موئی پس و پیش
دل خودبین بجز اندیشۀ نزدیک اش نیست
تا خدابین نشوی دل نشود دور اندیش
می توان باغ جنانی شد و چون گل همه نوش
حیف باشد که تو چون خار مغیلان همه نیش
ای مفتش دگرم از در و دیوار نیا
پیش درویش ریا نیست چه جای تفتیش..الخ
در اینجا توضیح دادم که ماموران حکومتی به خانگاه دراویش در جوار مقبره الشعرای تبریز که خود یک بنای تاریخی هم بود حمله  و آنرا با خاک یکی کردند..
و شعر را تمام کردم..
در این حال دو نفر به جمع ما آمدند و یکی از آنها به ترکی گفت:
کی ترکی بلد است.؟
من گفتم :من
طرف صحبت گفت: ما مامور پلیس هستیم..تجمع در اینجا ممنوع است..ولی چون شماها در حین اجرای برنامه بودید منتظر شدیم که برنامه تان تمام بشود..حالا اععلام کن که همه متفرق بشوند..
در دل به شعور و معرفت این پلیسها آفرین گفتم و با سه زبان فارسی و انگلیسی و عربی از حضار خواستم که که به دستور این پلیسها متفرق بشوید..و مردم علیرغم بی میلی به ترک این فضای صمیمی متفرق شدند..
ما با دوستان چند ملیت موجود خداحافظی کردیم . به طرف هتل راه افتادیم.
در راه بهروز اعلام نمود که از شعرخوانی من فیلمبرداری کرده است..من به تماشای فیلم ایستادم و متوجه شدم که در حین اجرای برنامه جملۀ خامی گفته ام..من در اوج هیجان گفته بودم که استاد شهریار از پیروان مکتب عرفانی (کسنزائی) هاست.این جملۀ من اشتباه بود چون استاد شهریار به کسنزائی ها که پیر اصلی شان امام حسین است احترام خاصی قائل بود ولی خودش پیرو مکتب (اویس قرنی) و حتی( نمازمجاز )این مکتب بود و بارها این موضوع را بات افتخار اعلام کرده بود..
من از آقا بهروز به خاطر ضبط این فیلم تشکر کردم..خصوصا یک خطای لپی داشتم وبا دیدن این فیلم متوجه خطایم شدم.
 از آنجا که من در مورد شهریار هر مطلب مقبولی بگویم مورد پذیرش دوستان استاد قرار می گیرد ..رفع این نقیصه برایم مهم بود ..
ساعت دو بامداد روز 18/12/2017 بود..قونیه شهر مذهبی ست و میخانه خیلی کم دارد وصد البته در اطراف تربت مولانا که برای مردم ترکیه بیشتر جایگاه مذهبی دارد از این اماکن وجود ندارد..و ما هم محکوم به این بودیم که با لب خشک اینآرزو را با خود به هتل ببریم..
پایان قسمت دوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر