۱۳۹۶ مرداد ۵, پنجشنبه

باز هم مریم میرزاخانی


آقا نادر و باز هم یادی از مریم میرزاخانی
..
راستش دلم برای آقا نادر تنگ شده بود و عمدا از مسیری رفتم که به پاتوق آقانادر منتهی می شد. خوشبختانه آقا نادر در محل همیشگی مستقر بود.پس از سلام و علیک ابتدا یک نخ سیگار بیستون را که تازه از یک مسافر ایرانی خریده بودم به او هدیه کردم..آقا نادر سیگار را گرفت و مارک روی کاغذ را خواند و گفت:
چند خریدی؟..گفتم..بوکسی 35 لیر..گفت اینها خیلی خشک هستند به من قیمت بوکسی 30 لیر پیشنهاد کرده بودند که نخریدم..
فهمیدم اینجا هم کلاه سرم رفته است..ولی به روی خودم نیاوردم.
آقا نادر گفت:مطلب شما را در مورد مریم میرزاخانی خواندم..کار خوبی کرده بودی که بدون سانسور نوشته بودی وگرنه از تو باز هم دلخور می شدم.هنوز جوابی نداده بودم که آقانادر ادامه داد:
ببین شاعر سران حکومت با نام مریم میرزاخانی شروع به نمایش ارادت کردند و می خواستند با استفاده از نام این خانم خود را طرفدار علم و دانش معرفی کردند..در حالی که ما ایرانیان زیادی داریم که اهل علم و دانش هستند و دلشان می خواهد در ایران باشند و به ایران برگردند ولی حاکمان غاصب ایران مانع می شوند..گفتم:
چرا این حرف را می زنی؟..
آقانادر نگاه خشنی به من کرد واز جیبش نامه ای درآورد و گفت:
ببین شاعر.الان هر ایرانی بخواهد به ایران برگردد باید توبه نامه بنویسد وبعد تقاضای پناهندگی به ایران بکند تا سفارتخانه های خارج از ایران اجازه ی ورود او به ایران را بدهند..
گفتم: من که باور نمی کنم که یک ایرانی که قصد بازگشت به ایران را دارد باید از مملکت خودش تقاضای پناهندگی بکند..
آقا نادر به سرعت دست در جیبش کرد و کاغذی درآورد و گفت:
تو که همیشه دوربین عکاسی ات را همراه داری ..از این نامه یک عکس بگیر..
من بلافاصله دوربین موبایلم را فعال کردم و عکسی از آن نامه گرفتم..
در این حال نادر اشاره به مردی کرد که به ما نزدیک می شد..نادر او را به من نشان داد و گفت:
این یارو را می شناسی..؟
نگاهی به او کردم.یک ایرانی بود قبلا چند بار دیده بودمش..ولی قبل از آنکه جوابی به او بدهم او به ما نزدیک شد و پس از سلام و علیک معمولی و دست دادن با ما بدون اینکه حرفی بزند گفت:
ببخشید من جلسه ی مهمی در مورد حقوق بشر دارم و باید بروم..و بلافاصله از ما جدا شد و راه افتاد..
نادر با نگاهی معنی دار و شاید تمسخر آمیز لحظه ای او را دنبال کرد و سپس خطاب به من گفت:
یارو مدافع حقوق بشر است..چند وقت پیش یک ایرانی به ترکیه آمده بود..طرف مبلغ 3500 لیر از او گرفته و 10 روز در منزلش نگاه داشته بود..آن ایرانی از همه جا بی خبر بعدها متوجه شده بود که این حامی حقوق بشر کلاه بزرگی سرش گذاشته و پولهایش را گرفته است به او اعتراض کرده بود ..و این حامی حقوق بشر او را که دیگر پولی برایش نمانده بود از خانه اش بیرون کرده بود..
گفتم: هم داخل ایران و هم بیرون ایران برای ما ایرانی ها جهنم است..از این کلاهبرداری ها زیاد شنیده ام..
گفت..زود برگرد خانه و این مطلب را منتشر کن..
گفتم الان که وقت قدم زدن است..هر وقت به منزل رسیدم ..چشم..
نادر انگشت یا دوشاخه ی محبت اش را باز کرد و من یک نخ دیگر از سیگارهایم را به او دادم و از هم جدا شدیم..
وقتی به منزل رسیدم کپی نامه را چند بار خواندم..هنوز باورم نمی شود که مسئولین حکومت ایران این اندازه بی شرم هستند که برای بازگشت ایرانی ها از آنها می خواهند که تقاضای پناهندگی بکنند..اگر باور ندارید کپی نامه را ببینید..در شرایطی که حکومتی ها چنین عمل می کنند و بعضی از مردم عادی مثل این حضرت مدعی حقوق بشر اینگونه کلاه سر ایرانی های دیگر می گذارد فقط می توانم بگویم..:::
ما ایرانی ها ملتی هستیم که هم حکومتمان به ما ظلم می کند..هم خودمان به همدیگر..
علیرضا پوربزرگ وافی
27/07/2017

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر