۱۳۹۶ تیر ۱۴, چهارشنبه

4 یار دبستانی

https://www.facebook.com/ali.vafi.9/posts/641325222744938
به مناسبت روز اهل قلم..
..
4 یار دبستانی
..
ارتش 8 سال جنگید.ولی رسانه ها نامی از ارتش نمی بردند.خدمت یکی از مسئولین ارتش رفتم و گفتم که می توانم خاطرات ارتشیان را بنویسم..گفت..تو شاعری یا نویسنده..گفتم هم شاعر و هم نویسنده هستم..
پس از بحث زیاد قرارشد خاطرات شهدای هوانیروز را بنویسم..به سرعت وارد عمل شدم و با کمک بعضی از دوستان مطالب مورد نیاز را گردآوری و کتاب را آماده ی چاپ کردیم..
متاسفانه در آن ایام در ارتش بودجه ای در این مورد نبود..من در آن ایام در بخش برون مرزی حوزه ی هنری کار می کردم..یعنی از پادگان پس از ساعت کاری اداره به حوزه ی هنری می رفتم..به همین دلیل با مرتضی سرهنگی صحبت کردم و او قبول کرد که کتاب مرا چاپ کند..
قراردادی که ارتش نوشت بر این مبنا بود که نام نویسنده قید نشود و حق التالیف به ارتش پرداخت شود..من به احترام خون شهدای همرزمم قبول کردم..و کتاب ...صحیفه ی پرواز چاپ شد..و انعکاس خیلی خوبی پیدا کرد..
بعد از این کتاب مرا از هوانیروز به نیروی زمینی مامور کردند..در آنجا با سرهنگ سید احمد حسینیا آشنا شدم..او گفت که نویسنده هست.ولی چون مسئولیت اداری داشت همکاری در امر نویسندگی را منوط به کنار رفتن از مسئولیت اش کرد..با مسئولین امر صحبت کردیم و موافقت حاصل شد کار جمع آوری خاطرات را آغاز کردیم..
انعکاس این حرکت به سازمان عقیدتی سیاسی ارتش رسید..ما را به سازمان عقیدتی مامور کردند.در آنجا معلوم شد که سازمان عقیدتی بیش از 40 نویسنده را به سازمان دعوت کرده که کتاب آزادگان ارتش را بنویسند..من نوشتن این کتاب را قبول کردم ونمونه ای از این موضوع را نوشتم..و بلافاصله مورد تایید قرار گرفت و این بار کتاب..صبر و ظفر..باز هم بدون نام من نویسنده چاپ و منتشر شد..
حالا من و حسینیا کتابهائیرا با همکاری جناب گنجه ای آماده کرده بودیم ولی ارتش حتی سازمان عقیدتی بودجه ای برای چاپ کتاب نداشت..
من وسرهنگ حسینیا به توصیه ی یکی از دوستان کتابها را به مرکز اسناد انقلاب اسلامی بردیم و در اولین جلسه 10 جلد از کتابهای من و تعدادی از کتابهای سرهنگ حسینیا تصویب شد و این بار با نام من نویسنده و با با لحاظ پرداخت حق التالیف به شخص ما کتابها منتشر شد...و..
در یکی از جلساتی که با عقیدتی نیروی هوائی داشتیم با نویسنده ی دیگری به نام قاضی میرسعید آشنا شدیم..و ایشان هم اعلام آمادگی کردند که خاطرات نیروی هوائی را بنویسند..و به این صورت میدان نویسندگی ما برای ارتش وسیعتر شد..
تولید کتابهای ما از بودجه ای که برای چاپ کتاب در ارتش منظور شده بود بالاتر زد و باز مسئولین ارتش از چاپ کتابهای ما سر باز زدند..ولی ما 4 یار دبستانی به اندازه ی کافی معروف شده بودیم و ناشرین شخصی هم حاضر شدند که کتابهای ما چاپ کنند و ما مرتب کتاب چاپ کردیم و معروف شدیم به 4 یار دبستانی...
خوشبختانه کتابهای ما آنقدر ارزش و اعتبار داشتند که همه ی ما توانستیم برنده ی کتاب سال هم بشویم..و حتی من و جناب حسینیا به عنوان چهره ی ماندگار معرفی شدیم(1383)..
امروز معتبرترین کتابهای تاریخ جنگ ایران و عراق کتابهای ما هستند..
من در مورد فقط خرمشهر مظلوم..18 جلد کتاب نوشته ام که مستندترین کتابهای تاریخ جنگ است..و زمانی که کتاب ..دژ خرمشهر ..من چاپ شد و خیلی از حقایق پشت پرده روشد..عده ای لباس شخصی ابتدا در خرمشهر درحین اجرای برنامه ی زنده ی تلویزیونی به سالن سازمان کشتیرانی حمله کردند که مرا بکشند..منتها دژبانهای ارتش و محافظین سازمان کشتیرانی مرا تحت الحفظ به تهران فرستادند.
قضیه در اینجا تمام نشد..چرا که افرادی که امروز به نام..آتش به اختیار..خوانده می شوند.. به منرل من در اصفهان و دفتر کارم در تهران حمله کردند که مرا به جرم اینکه از خط قرمز رد شده ام...بکشند.
در جریان این حمله ها همسرم بیماری قلبی گرفت و بیمارستانی شد..من هم زندگی خود را رها کرده و در تهران زندگی پنهانی داشتم..تا اینکه دوستانی به من اطلاع دادند که قصد دستگیری مرا دارند و من مجبور شدم از کشور خارج شوم..
من برای نوشتن این کتابها که بیش از یکصد جلد بود جدا از زن وبچه در مهمانسرای هوانیروز وحتی یکی از اتاقهای سازمان عقیدتی می خوابیدم و اکثر مواقع در 24 ساعت فقط 2 ساعت می خوابیدم..من در همراهی با کاروان دانشجویان ارتش در جنوب در 24 ساعت توانستم 22 ساعت نوار مصاحبه ضبط کنم و خاطرات مرحوم تیمسار مدارائی یعنی اولین سرهنگ اسیر ارتش به دست عراقی ها را ضبط کردم..
..
جرم من نوشتن حقایق جنگ بود و بس..
با این حساب به نظر شما روز اهل قلم..مبارک است یا نه؟
شما نظر بدهید..
سرهنگ علیرضا پوربزرگ وافی
05/07/2017
ترکیه
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر