۱۳۹۵ فروردین ۴, چهارشنبه

سفرنامۀ استانبول ...2..


.
....سفرنامۀ استانبول....2
...
این مطلب باید قبل از مطلب شماره 1 درج می شو ولی چون بار منفی داشت یک نوبت عقب انداختم...
موضوع این است که من برای استانبول از طرف یک موسسۀ معتبر فرهنگی دعوت شده بودم..این موسسه شعرای منتخب ترک زبان را از اقصی نقاط عالم دعوت می کند...و برای آنهائی که از خازج از ترکیه می آیند یک هفته تدارک هتل و تغذیه می بیند و برای کسانی که از داخل ترکیه دعوت می شوند مدت 48 ساعت برنامه ریزی می کنند...برای من هم به مدت 48 ساعت تدارک هتل و تغذیه پیش بینی شده بود.منتها من وقتی بعد از قول و قرار و هماهنگی با آنها به یک ایرانی مقیم استانبول زنگ زدم و موضوع را گفتم...این ایرانی چنان با حرارت از من خواست که به منزل او بروم که مجبور شدم به دعوت کننده ام زنگ بزنم و اعلام کنم که من محل خواب و تغذیه دارم...بعد این ایرانی چند بار تماس گرفت و از من خواست زودتر به استانبول بروم.من برای اطمینان از گفته های او به دوست مشترکمان در اسکی شهر زنگ زدم و نظر خواستم...او هم قاطعانه تایید کرد که حتما به منزل ایشان بروم.من هم بر مبنای اصرار و دعوت او به جای آنکه آخر شب حرکت کنم که صبح روز بعد به استانبول برسم صبح زود به استانبول حرکت کردم که با این دوست مهربان ساعتی بیشتر باشیم...
این دوست از من خواسته بود که خود را به یئنی قاپی برسانم و به او زنگ بزنم تا او به دنبال من بیاید...من طبق برنامه خود را به محل رساندم و به دوستم زنگ زدم....این آقا تلفن مرا جواب نداد...نیم ساعت منتظر ماندم و دوباره زنگ زدم...باز هم ار این آقا جوابی نیامد....بعد از نیم ساعت دیگر برای بار سوم زنگ زدم که جواب نداد...با خود گفتم حتما تلفن مرا نشناخته و جواب نداده است..بلافاصله یک مسیج برایش ارسال کردم وخودم را معرفی کردم که باز هم جوابی نیامد...
مجبور شدم به یکی از دوستان ایرانی ام در دنیزلی زنگ بزنم و آدرس پانسیون مناسبی را بگیرم...بعد از دریافت آدرس پانسیون باز هم زنگی به این مرد زدم که باز هم جوابی نیامد...
من در اینجا خودم را ملامت کردم که چرا آنهمه امکانات پذبرائی را رها کرده و به این مرد اعتماد کردم...
در هر صورت تقصیر از خودم بود..چرا که می توانستم به هتلی که برایم رزرو می شد بروم و به زنگ بزنم که او به ملاقات من بیاید..اما به حرفهای بی ارزش او اعتماد کردم و خودم را آزار دادم...
در حالی که به طرف پانسیون ایرانی ها می رفتم..آخرین مسیج را به طرف فرستادم..
برای خودم متاسفم
پایان...
بازنویسی 2016/3/23

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر