۱۳۹۳ دی ۱۶, سه‌شنبه

خاطرات من و شهریار و شعرای کرمانشاه..8




..خاطرات من و شهریار و شعرای کرمانشاه.....8...
....زمانی که در کرمانشاه بودم استاد یدالله بهزاد می گفت هر وقت خدمت استاد شهریار رفتی سلام مخصوص مرا به ایشان برسانید.من این پیام استاد بهزاد را خدمت استاد شهریار بردم.از من سؤال کرد که شعری از استاد بهزاد به یادداری؟ من این مصرع را خواندم.....ای خوشا بنکی کز او آشفته گردد خوابها......استاد شهریار بلافاصله بقیه اش را خواندند....تا مگر موجی فراخیزد از این گردابها.....و بعد در مورد این شعر ارزشمند صحبت کردند ...در نهایت من نواری با صدای استاد شهریار ضبط کردم و خدمت استاد بهزاد آوردم.
استاد بهزاد به خاطر مراقبت از والدین خود ازدواج نکرد و شغل این بزرگوار معلمی(دبیری) بود. اولین بار من ایشان را در پارک فردوسی کرمانشاه و به طور اتفاقی دیدم...آن وقتها من تازه به کرمانشاه رفته بودم وهنوز انجمن های ادبی شهر را نمی شناختم. من چند نفر رادیدم که روی صندلی نشسته اند و شعر می خوانند. به آنها نزدیک شدم وپس از شنیدن شعر چند نفر از آنها من هم خودم را معرفی کردم.استاد بهزاد از من خواست شعری فی البداهه بگویم.من این شعر را بدیهتا ساختم...گرچه جمعیت ما چند غزلخوانی داشت...انجمن بود ولی جمع پریشانی داشت....
استاد بهزاد خیلی خوششان آمد ....من از آن پس مرتب به منزل ایشان می رفتم و با ایشان مراودهء شعری داشتم.....
آنطور که شنیدم نام فامیل استاد بهزاد (عاطفی) بود و ایشان برادر شاعر بزرگ کرمانشاه (اسدالله عاطفی) بودند که مجموعهء اشعار ایشان را کشور هندوستان چاپ کرده بود و بعدها جناب فرشید یوسفی که خود از شعرای خوب کرمانشاه بودند مجموعهء اشعار ایشان را به صورت دستنویس چاپ کردند......این رباعی از اسدالله عاطفی ست...
عشق تو ز پای تا گلم را سوزاند
دریا و کنار و ساحلم را سوزاند
اینها همه را به جان خریدم ام
دلسوزی دیگران دلم را سوزاند...
جناب فرشید یوسفی هم رباعی های خوب زیادی دارند.ایشان هم دبیر بودند و در سوک همسر دوست وهمکارش که نامش شهلابود این رباعی را برای سنگ قبر آن خانم نوشته است..لازم به ذکر است این خانم دو فرزند دختر به نامهای نسیم و شبنم داشتند...
شهلای عزیز بی تو با غم چه کنم
با درد چه سازم و به ماتم چه کنم
من مانده ام و نسیم وشبنم بی تو
با آه نسیم و اشک شبنم چه کنم
حالا که بحث شعرای کرمانشاه شد بد نیست با این رباعی یادی هم از شیدای کرمانشاهی بکنم....
برخیز که تا قیام اکبر خیزد
وز خاستنت هزار محشر خیزد
غافل چه نشسته ای صلائی در ده
کز حنجر تو هزار خنجر خیزد
اینک یاد شعرای کرمانشاهی را گرامی می دارم.
من همراه شاعران کرمانشاه به کنکرهء شعر تبریز آمدم و با هم به منزل استاد شهریار رفتیم وعکسهای زیادی گرفتیم.این عکسها را در موقع تهیهء فیلمی برای استاد شهریار به کارگردان فیلم دادم و هنوز به من برنگردانده است....
در مورد نوار پیام استاد شهریار به استاد بهزاد هم بگویم ..وقتی در کرمانشاه به منزلم ریختند نوارهای ذیقیمتی بردند که این نوار هم در داخل آنها بود.منتها من یک نسخه از آن نوار را به استاد بهزاد داده بودم ک کپی آنرا گرفتم و الان موجود است..
یاد همهء بزرگان به خیر
من این مطالب را بدیهتا نوشتم. دلیلش هم شنیدن ترانهء زیرین بود که با اشعار استاد بهزاد است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر