در وصف جنت
...
بیا بشنو زمن تعریف جنت
که نشنیدی چنین توصیف جنت
من این اوصاف از قرآن گرفتم
ز شرح کامل ادیان گرفتم
اگر خواهید با مدرک بخوانید
کمی آیات (الرحمن) بخوانید
خدا بر بندگان منت نهاده
که جزئیات جنت شرخ داده
بود باغ جنان پاداش مومن
برای مومنین انس تا جن
پر از زیباترین جوریان است
قلم در وصف اش عاجز از بیان است
چه حوری.حوریان نوپدیده
که جن و انس رویش را ندیده
به هرجا رختخوابی از حریر است
برای فعل مردانش سریر است
زنان در خیمه ها در انتظارند
به غیر از دلبری کاری ندارند
زنانی در ردیف در و مرجان
نخورده دست انس و جن به ایشان
بلی این است وصف باغ رضوان
به انجیل و به تورات و به قرآن
دو دریا در دوسوی آن عیان است
درونش برزخی(لایبغیان) است
به غیر از بحر رود و چشمه دارد
و یک کشتی سیاحت می نگارد
همان کشتی که بر مومن برات است
به تعبیری (جوار المنتئات) است
یقین زیباترین باغ است جنت
و ابزار خوشی در آن به غایت
انار سرخ و خرما دارد آنجا
شراب ناب و بیتا دارد آنجا
به هرجا که شراب و زن مهیاست
یقین دارم بهشت مرد آنجاست
بهشت و میوه های رنگ وارنگ
برای مرد جای پیش و پا فنگ
نه آنجا قید و بند بندگی هست
نه دیگر مشکلات زندگی هست
در آنجا صحبت از پاکی نباشد
به انجام گنه باکی نباشد
نه مادر می شناسد کس نه خواهر
برای عیش و نوشت در برابر
هوس کردی فراخوان مادرت را
به زیر خود بیفکن خواهرت را
بلی آن جنت اعلا همین است
که پاداش تمام مؤمنین است
برای مردها غلمان و حوری ست
خبر از مادران جنتی نیست
همان جنت که زیر پای مادر
به آیات و احادیث است یکسر
در آن جائی که غیر از ک.و ک نیست
نمی دانم که کار مادران چیست
نه قرآن مطلبی تدوین نموده
نه پیغمبر حدی تعیین نموده
همین یک قصه صد ابهام دارد
قلم تنها یکی را می شمارد
به هرحال این بود توصیف جنت
که پرگشته درون کیف جنت
همان کیفی که دنیا را به هم زد
به ذهن خلق پوچی را رقم زد
اگر هم راست گیرم راست باشد
خوشی ها بی کم و بی کاست باشد
وگر هم هست نعمتها به غایت
فقط از ناف تا زانوست جنت
در آنجا حق اندیشیدن ات نیست
به غیر از رخت حیوانی تن ات نیست
فقط یک فکر در جنت مجاز است
که آن هم شهوت و رفع نیاز است
به جنت زندگی کن مثل حیوان
نه دانش کاره ای باشد نه ایمان
نه معنی دارد آنجا عاشقی ها
نه مجنونی نه ایل وامقی ها
در آنجا عشق هم معنا ندارد
برای عاشقی ها جا ندارد
نه درد انتظاری در بهشت است
نه تشویش قراری در بهشت است
در آنجا نیست ذوق بچه داری
صفای خانۀ مادر مداری
در آن
جنت پدر بی اعتبار است
که مهر و عشق از دل برکنار است
تو گوئی هرکسی ماشین کوکی ست
و کس را اختیار خواهشی نیست
اگر این کارها تکرار گردد
وجود آدمی بیمار گردد
یقین بر هر که عقل و دانشی هست
به دنیایش طریق و بینشی هست
مثالی دارم ار حوا و آدم
وز آن افزون جنت بی کم و غم
زمانی زیستند در باغ رضوان
نه چون انسان که هر دو مثل حیوان
ولی از میوۀ دانش که خوردند
وجود خویش بر عصیان سپردند
به روز حادثه عصیان نمودند
زبان با لفظ نافرمان گشودند
و این سان از حصار جبر رستند
به باغ اختیار خود نشستند
طناب طاعت از گردن نهادند
به جایش شوکت عصیان ستادند
بگو وافی که آگاهی ست عصیان
به ملک بندگی شاهی ست عصیان
کلید علم و دانش در همان است
صفای اختیار تو در آن است
به عصیان بشر صد راز خفته
در آن صد معرفت دانش نهفته
سزد گر آفرین گوئی دمادم
به عصیان خوش حوا و آدم
که انسان را از آن جنت رهاندند
به باغ اختیار خود نشاندند
به حوا و به آدم آفرین باد
به فرزندان او عصیان قرین باد
02/12/2018
علیرضا پوربزرگ وافی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر