۱۳۹۷ فروردین ۱۶, پنجشنبه

بذر عشق


...بذر عشق....
..در بهاری نا معلوم....

اگرچه از همه آن بال کوچ را چیدند
هنوز چلچله ها تشنه کام امیدند
بهار چلچله ها را به کوچ دعوت کرد
دریغ یخ زدگان برف یآس باریدند
هزار بلبل خوش نغمه در دیار شماست
چرا چرا.. و چه شد جای نغمه نالیدند
دلم گرفته از این دلقکان بازیگوش
که مثل عنتر لوطی مطیع تقلیدند
مرا خزان زده یارب در این غروب غریب
در این دیار مگر خاک مرده پاشیدند
کجاست شوق شکفتن کجاست همت عشق
چرا تمام درختان باغ خشکیدند
به گوش لاله سحرگه نسیم زمزمه کرد
که عشق و شور و شکفتن زبان توحیدند

یقین به گنج حقیقت نمی رسند آن قوم
که در مسیر طریقت اسیر تردیدند
بیا دعا بکنیم از زبان سوسن و یاس
مگر که عشق و صفا چشمه چشمه جوشیدند
بیا ز دفتر ایام پرس و جو بکنیم
که عید را به چه عنوان ز شعر دزدیدند
سپس به قاصد باد سحر خبر بدهیم
که کودکان غزل خواب عید را دیدند
بخوان تو نغمۀ عید از زبان کودک شعر
بگو بگو همه اطفال عاشق عیدند
به ناله گفت(عطا) بارها به گوش نسیم
جوانه ها همه چشم انتظار خورشیدند
بیا که مهر ظفر در کف تو جلوه کند
بیا که شب زدگان از سپیده ترسیدند
صدای پای سحر آمد و سیه کاران
ز تیغ صبح به خاک سیاه غلتیدند
چو مهر جلوۀ خود را نمود بر عالم
زمینیان به زمین بذر عشق پاشیدند
به باغ خاطر وافی پس از طلوع امید
به خیرمقدم گل بلبلان خروشیدند
علیرضا پوربزرگ وافی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر