سفرنامۀ آنکارا 2018
قسمت دوم..قطار سریع السیر
اینکه ما توانستیم با شرایطی که از نظر زمان و تاکسی دو دقیقه مانده به حرکت سوار قطاربشویم در نوع خودش یک رکورد و یک حماسه بود.حالا دیگر خیالم راحت بود که در موقع تعیین شده به آنکارا و مصاحبۀ مسافرم خواهیم رسید.صندلی ما ردیه 9 بود.هنوز قطار حرکت نکرده بود که بدانیم رو به جلو به آنکارا می رویم یا عقب عقب..
ساعت شش و نیم شد.قطار حرکت نکرد.10 دقیقه گذشت..قطار حرکت نکرد...20 دقیقه گذشت قطار حرکت نکرد.مسافر همراه من نگاهی به ساعت سالن انداخت و گفت:
چرا قطار نمی رود؟..
من که دلیلش را نمی دانستم گفتم: نمی دانم.
گفت: من ترا برای رفع مشکلاتم آوردم ..حالا تو میگی نمی دانم؟
گفتم : من که مثل بعضی از حکومتی های ایران با امام زمان ارتباط ندارم که خبر بگیرم.
گفت : از حضرت مسیح کمک بگیر..
گفتم : من از اسلام که جدیدتر از مسیحیت است خیری ندیده ام چطور به دینی که کهنه تر از از اسلام است آویزان بشوم.
تا خواست جملۀ جدیدی بگوید گفتم:
شما و امثال شما هنوز بعد از پایان مراسم کلیسا صلوات می فرستید و به خاطر کیس دینتان را عوض کرده اید باید از آیین جدیدتان دفاع کنید..من امروز می گویم که بالاترین دین ..انسانیت دو وجدان گرائی ست و هیچکدام از ادیان تا حالا شکم هیچ گرسنه ای را سیر نکرده است اما وجدان و انسانیت به انسانهای درمانده کمک می کند.شما هر دینی می خواهی داشته باش..ولی اگر می خواهی دین ات ارزش و احترامی داشته باشد حتما به آن کمی نمک وجدان و انسانیت اضافه کن.و ختم کلام اینکه ادیان مثل چاه هستند و هرکس داخل آن چاه ها بشود به سختی می تواند از آن خارج شود.من حاضر نیستم از چاه جدید بیرون بیایم و به چاه قدیم بیفتم.
مسافر من ساکت شد.چرا که می دانستم مریض است و اگر جوش بیاورد قطار را به هم خواهد ریخت..
در این فکر بودم که صدای یکی از مسافرین بلند شد که فریاد گونه گفت:
ما نوبت گرفته ایم. باید سر ساعت در مطب دکتر باشیم..
و چند مسافر دیگر زمزمه کنان او را همراهی کردند.
ناگهان چشمم به شمارۀ صندلی ام افتاد...شماره 9 .. ویادم آمد که سه .چهار روز پیش قطار سریع السیر آنکارا- قونیه دچار سانحه شده و 9 نفر کشته و 90 نفر مجروح شدند..
بی اختیار شماره ی صندلی ام مرا با آن حادثۀ دلخراش پیوند داد و از اینکه تا این لحظه یعنی 40 دقیقه بعد از وقت مقرر هنوز قطار حرکت نکرده بود اصلا ناراحت نشدم.
مسئولین سالن وقتی اعتراض مسافرین را شنیدند اعلام کردند که در قطار عارضه ای پیدا شده و مسئولین در تلاش برای رفع آن هستند
وقتی تاخیر به یک ساعت رسید دوباره بلندگوی قطار به صدا در آمده و اعلام نمود هرکس بخواهد می تواند بلیط خود را تعلیق کند.یعنی از پول خبری نیست و تعلیق بلیط به مدت 6 ماه اعتبار دارد.
با شنیدن این خبر یک لحظه بی حس شدم.من چکار می توانستم بکنم که مسافرم را به آنکارا برسانم. اگر می خواستم به ترمینال بروم خود همین ترمینال رفتن یک ساعت زمان نیاز داشت . در حالت عادی دو ساعت و نیم هم تا رسیدن به آنکارا وقت صرف می شد و از ترمینال آنکارا تا دفتر سازمان ملل هم زمان قابل توجهی صرف می شد . یعنی من اگر می خواستم مسافرم را از آن لحظه به بعد با اتوبوس ببرم مسلما به نماز مغرب و عشای آنکارا هم نمی رسیدم.
تصمیم گرفتم که در آن شرایط در داخل قطار بروم.تعدادی از مسافرین ساکها و چمدانهایشان را برداشتند و رفتند.
پس از چند دقیقه قطار تکان کوچکی خورد.اولین بهره ای که من بردم این بود که ما در صندلی عقب به عقب تا آنکارا نشسته بودیم.
قطار دقایقی با سرعت مترادف با کالسکه های دو اسبه حرکت می کرد مسافر همراه من متوجه موقعیت صندلی خود شد و از من خواست که جای او را عوض کنم.
خوشبختانه به دلیل انصراف بعضی از مسافرین صندلی خالی به وفور یافت می شد و من مسافرم را به یک صندلی رو به آنکارا هدایت کردم.و خودم هم روبروی ایشان نشستم.
می خواستم از این حرکت آرام قطار که مثل لالائی بود استفاده کرده و دقایقی بخوابم که گاری تنقلات و چائی از راه رسید.مسافر من هرچه می خواست از فروشنده دریافت کرد. منتظر بودم که دست به جیب مبارک برده و پولش را بدهد ولی از قرار معلوم در این پروسه هم فراموشکاری سراغ مسافر من آمد و من مجبور شدم هزینۀ گاری قطار گرد را بدهم.
بیش از نیم ساعت قطار با سرعت کالسکه در حرکت بود. ازیکی از مسافرین دلیلش را پرسیدم. ایشان فرمودند که تا محل سانحۀ قبلی با همین سرعت می رود بعد سرعت اش را زیاد می کند.
در طول مسیر چند بار وکیل سازمان ملل با مسافرم تماس گرفت و هر بار از من می پرسید که چه نسبتی با او دارم و من هربار می گفتم چون مسافر من بیماری فراموشی دارد من همراه و نیز مترجم ایشان هستم.
بالاخره پس از سه ساعت و نیم قطار سریع السیر ما به آنکارا رسید و زمانی که پیاده شدیم متوجه شدم که ما را در لاین غیر معمول پیاده کرده است.در حال خروج از ساختمان بودیم که دوباره وکیل سازمان ملل تماس گرفت و من پس از اعلام نسبتم با مسافرم توضیح دادم که به سمت ایستگاه تاکسی در حرکت هستیم.
وقتی در مقابل سلزمان ملل پیاده شدیم و به درب کنترل رسیدیم متوجه شدم که آن آقا و خانمی که قرار بود با سواری ما را همراهی کنند از درب سازمان ملل خارج شدند. به سرعت به طرف او رفته و جویای وضع و حال شدم. ایشان در جواب گفتند که ساعت 5 صبح با اتوبوس حرکت کرده و بموقع به سازمان رسیده و مصاحبه شده اند.سازمان هم بلیط اتوبوس برای برگشت آنها داده است.
من از آنها خداحافظی کرده و به طرف دکه ای که مجل تجمع نگهبانان سازمان ملل هست رفتم و نامۀ سازمان ملل مسافرم را تقدیمشان کردم.
آنها پس از کنترل نام و شمارۀ ویژۀ مسافرم با لیستی که در دست داشتند اجازه دادند که مسافرم وارد اولین خوان از 7 خوان داخلی سازمان ملل بشود.
پایان قسمت دوم
19/12/2018
قسمت دوم..قطار سریع السیر
اینکه ما توانستیم با شرایطی که از نظر زمان و تاکسی دو دقیقه مانده به حرکت سوار قطاربشویم در نوع خودش یک رکورد و یک حماسه بود.حالا دیگر خیالم راحت بود که در موقع تعیین شده به آنکارا و مصاحبۀ مسافرم خواهیم رسید.صندلی ما ردیه 9 بود.هنوز قطار حرکت نکرده بود که بدانیم رو به جلو به آنکارا می رویم یا عقب عقب..
ساعت شش و نیم شد.قطار حرکت نکرد.10 دقیقه گذشت..قطار حرکت نکرد...20 دقیقه گذشت قطار حرکت نکرد.مسافر همراه من نگاهی به ساعت سالن انداخت و گفت:
چرا قطار نمی رود؟..
من که دلیلش را نمی دانستم گفتم: نمی دانم.
گفت: من ترا برای رفع مشکلاتم آوردم ..حالا تو میگی نمی دانم؟
گفتم : من که مثل بعضی از حکومتی های ایران با امام زمان ارتباط ندارم که خبر بگیرم.
گفت : از حضرت مسیح کمک بگیر..
گفتم : من از اسلام که جدیدتر از مسیحیت است خیری ندیده ام چطور به دینی که کهنه تر از از اسلام است آویزان بشوم.
تا خواست جملۀ جدیدی بگوید گفتم:
شما و امثال شما هنوز بعد از پایان مراسم کلیسا صلوات می فرستید و به خاطر کیس دینتان را عوض کرده اید باید از آیین جدیدتان دفاع کنید..من امروز می گویم که بالاترین دین ..انسانیت دو وجدان گرائی ست و هیچکدام از ادیان تا حالا شکم هیچ گرسنه ای را سیر نکرده است اما وجدان و انسانیت به انسانهای درمانده کمک می کند.شما هر دینی می خواهی داشته باش..ولی اگر می خواهی دین ات ارزش و احترامی داشته باشد حتما به آن کمی نمک وجدان و انسانیت اضافه کن.و ختم کلام اینکه ادیان مثل چاه هستند و هرکس داخل آن چاه ها بشود به سختی می تواند از آن خارج شود.من حاضر نیستم از چاه جدید بیرون بیایم و به چاه قدیم بیفتم.
مسافر من ساکت شد.چرا که می دانستم مریض است و اگر جوش بیاورد قطار را به هم خواهد ریخت..
در این فکر بودم که صدای یکی از مسافرین بلند شد که فریاد گونه گفت:
ما نوبت گرفته ایم. باید سر ساعت در مطب دکتر باشیم..
و چند مسافر دیگر زمزمه کنان او را همراهی کردند.
ناگهان چشمم به شمارۀ صندلی ام افتاد...شماره 9 .. ویادم آمد که سه .چهار روز پیش قطار سریع السیر آنکارا- قونیه دچار سانحه شده و 9 نفر کشته و 90 نفر مجروح شدند..
بی اختیار شماره ی صندلی ام مرا با آن حادثۀ دلخراش پیوند داد و از اینکه تا این لحظه یعنی 40 دقیقه بعد از وقت مقرر هنوز قطار حرکت نکرده بود اصلا ناراحت نشدم.
مسئولین سالن وقتی اعتراض مسافرین را شنیدند اعلام کردند که در قطار عارضه ای پیدا شده و مسئولین در تلاش برای رفع آن هستند
وقتی تاخیر به یک ساعت رسید دوباره بلندگوی قطار به صدا در آمده و اعلام نمود هرکس بخواهد می تواند بلیط خود را تعلیق کند.یعنی از پول خبری نیست و تعلیق بلیط به مدت 6 ماه اعتبار دارد.
با شنیدن این خبر یک لحظه بی حس شدم.من چکار می توانستم بکنم که مسافرم را به آنکارا برسانم. اگر می خواستم به ترمینال بروم خود همین ترمینال رفتن یک ساعت زمان نیاز داشت . در حالت عادی دو ساعت و نیم هم تا رسیدن به آنکارا وقت صرف می شد و از ترمینال آنکارا تا دفتر سازمان ملل هم زمان قابل توجهی صرف می شد . یعنی من اگر می خواستم مسافرم را از آن لحظه به بعد با اتوبوس ببرم مسلما به نماز مغرب و عشای آنکارا هم نمی رسیدم.
تصمیم گرفتم که در آن شرایط در داخل قطار بروم.تعدادی از مسافرین ساکها و چمدانهایشان را برداشتند و رفتند.
پس از چند دقیقه قطار تکان کوچکی خورد.اولین بهره ای که من بردم این بود که ما در صندلی عقب به عقب تا آنکارا نشسته بودیم.
قطار دقایقی با سرعت مترادف با کالسکه های دو اسبه حرکت می کرد مسافر همراه من متوجه موقعیت صندلی خود شد و از من خواست که جای او را عوض کنم.
خوشبختانه به دلیل انصراف بعضی از مسافرین صندلی خالی به وفور یافت می شد و من مسافرم را به یک صندلی رو به آنکارا هدایت کردم.و خودم هم روبروی ایشان نشستم.
می خواستم از این حرکت آرام قطار که مثل لالائی بود استفاده کرده و دقایقی بخوابم که گاری تنقلات و چائی از راه رسید.مسافر من هرچه می خواست از فروشنده دریافت کرد. منتظر بودم که دست به جیب مبارک برده و پولش را بدهد ولی از قرار معلوم در این پروسه هم فراموشکاری سراغ مسافر من آمد و من مجبور شدم هزینۀ گاری قطار گرد را بدهم.
بیش از نیم ساعت قطار با سرعت کالسکه در حرکت بود. ازیکی از مسافرین دلیلش را پرسیدم. ایشان فرمودند که تا محل سانحۀ قبلی با همین سرعت می رود بعد سرعت اش را زیاد می کند.
در طول مسیر چند بار وکیل سازمان ملل با مسافرم تماس گرفت و هر بار از من می پرسید که چه نسبتی با او دارم و من هربار می گفتم چون مسافر من بیماری فراموشی دارد من همراه و نیز مترجم ایشان هستم.
بالاخره پس از سه ساعت و نیم قطار سریع السیر ما به آنکارا رسید و زمانی که پیاده شدیم متوجه شدم که ما را در لاین غیر معمول پیاده کرده است.در حال خروج از ساختمان بودیم که دوباره وکیل سازمان ملل تماس گرفت و من پس از اعلام نسبتم با مسافرم توضیح دادم که به سمت ایستگاه تاکسی در حرکت هستیم.
وقتی در مقابل سلزمان ملل پیاده شدیم و به درب کنترل رسیدیم متوجه شدم که آن آقا و خانمی که قرار بود با سواری ما را همراهی کنند از درب سازمان ملل خارج شدند. به سرعت به طرف او رفته و جویای وضع و حال شدم. ایشان در جواب گفتند که ساعت 5 صبح با اتوبوس حرکت کرده و بموقع به سازمان رسیده و مصاحبه شده اند.سازمان هم بلیط اتوبوس برای برگشت آنها داده است.
من از آنها خداحافظی کرده و به طرف دکه ای که مجل تجمع نگهبانان سازمان ملل هست رفتم و نامۀ سازمان ملل مسافرم را تقدیمشان کردم.
آنها پس از کنترل نام و شمارۀ ویژۀ مسافرم با لیستی که در دست داشتند اجازه دادند که مسافرم وارد اولین خوان از 7 خوان داخلی سازمان ملل بشود.
پایان قسمت دوم
19/12/2018