۱۳۹۶ خرداد ۸, دوشنبه

سفرنامه ی استانبول

سفرنامه ی استانبول
..
بعد از بارها تماس و مشاوره بالاخره به همراه اکیپش وارد ترکیه شده و مستقیم به منزل من آمدند..من قبل از آمدن آنها دوهنرپیشه ی خانم را برای بازی در کلیپشان آماده کرده بودم...و با کمک دوستان ترکیه ای لوکیشن هائی را هم برای فیلمبرداری آماده کرده بودم..
بعد از صرف صبحانه در منزل به طرف محل فیلمبرداری رفتیم...فیلمبردار که نوسینده ی متن کلیپ هم بود آن محل را نپسندید و با اصرار گفت که باید به استانبول برویم..
من مجبور بودم که برای سفر از اداره ی مهاجرت مرخصی(اذین یا اجازه) بگیرم..به هر جان کندنی بود..برگ مرخصی ام را گرفتم و در حین دویدن برای دریافت مرخصی با یکی از پانسون های ایرانی ها تماس گرفته و خانه ای دربست را با قیمت مناسب رزرو کردم...
با ورود ما به استانبول دوست هنرمندی که برای ما هنرپیشه ی خانمی را پیش بینی کرده بود به همراه هنرپیشه به جمع ما پیوستند..و فیلمبرداری کلیپ با داستان نانوشته آغاز شد و بارها در حین فیلمبرداری متن اش عوض شد..من بارها درحین اجرا به متن غلط کلیپ اشاره کردم و با آنکه مهمان اصلی من می دانست که من سالها در شورای شعر و داستان صدا وسیما بودم...از
پذیرفتن نظرات من امتناع کرد و به ضبط یک سناریوی غلط ادامه دادند..
در حین ضبط برنامه خانم هنرپیشه را طوری عصبانی کردند که چند بار اقدام به ترک محل نمود ولی وساطت دوست هنرمندم جناب احسان جمالی به خیر گذشت..
پنج روز در استانبول با خوردن فست فود (دؤنر)سپری شد..من مجبور شدم که دو نوبت به حساب خودم برای مهمانان غذای درست وحسابی بخرم...
روز آخر از ما خواستند که برای فیلمبرداری به جزایر استانبول برویم..مجبور شدیم برای 2 نفر هتل بگیریم و خود من هم به منزل استاد جمالی رفتم که هزینه ی کمتری برای تیم داشته باشد..
هتل را برای 24 ساعت گرفته بودیم و مسئول هتل اعلام کرده بود که اگر مهمانان وسایلشان را ببندند مسئولین هتل ساکهای آنها را به انبار منتقل خواهند کرد...
روز آخر من و استاد جمالی آواره ی جزایر شدیم و نتوانستیم این دو نفر را پیدا کنیم..و این دو نفر برای خرید سوغاتی رفته بودند و بی توجه به ساعت پرواز بازگشت خود زمان را از دست می دادند و من و جناب جمالی نگران باز گشت به موقع حضرات بودیم..
بالاخره ساعت 6 غروب حضرات به هتل برگشتند و مسئول پذیرش هتل اعلام نمود که باید 140 لیر بابت کرایه مجددا پرداخت کنند..این دو نفر از دادن پول امتناع می کردند و مسئول پذیرش اصرار می کرد که که این آقایان ساکهای خود را جمع نکرده بودند..
تنها کاری که می توانستم بکنم این بود که قبل از کشیدن کار به دخالت  پلیس پول هتل را پرداخت و دوستان ایرانی را راهی فرودگاه بکنم و چنین کردم..متاسفانه این برنامه نه ارزش فرهنگی داشت نه بارمعرفتی...و یک ضرر مالی هم برای من به ارمغان داشت..
من در این 5 روز فقط لحظاتی را که در کنار دو هنرمند ایرانی و در منزلشان بودم احساس آرامش داشتم..و شنیدن صدای ساز و آواز دوستان برایم لذت بخش بود..
و اما از همراهی با دوستان از ایران آمده فقط و فقط بوی عفونی ریا را استنشاق می کردم.. طعم تلخ خودخواهی و خودمحوری آنها را در کام روح و جانم احساس می کردم...و بارها این شعر ارزشمند استاد شهریار در ذهنم تداعی می کرد..
در بارگاه نازم بگشا به رخ که آنجا
نه نیاز خود فروشی نه نماز خودنمائی
لازم به ذکر است که من در این پست فقط عکس دوستانی را گذاشتم که در کنارشان لحظات تلخی نداشتم...
علیرضا پوربزرگ وافی
30/5/ 2017 اسکی شهر














هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر