۱۳۹۵ دی ۲۲, چهارشنبه

باز هم یک سوال بی جواب


باز هم یک سوال بی جواب
..
 دیروز با آنکه هواخیلی خیلی سرد بود..برای فرار از تنهائی و به قصد پیاده روی از منزل بیرون زدم..وقتی به نزدیکی اصناف سرای رسیدم شدت برف و بوران زیاد شد...تصمیم گرفتم که دقایقی در پناه سایبان اصناف سرای باشم...افراد زیادی در آنجا جمع شده بودند و اکثرا در آن شرایط سیگار می کشیدند..من هم سیگاری برلب گذاشتم و قبل از آنکه آنرا روشن بکنم دستی ظاهر شد و سیگار را برداشت...
صاحب دست کسی نبود جز یک ایرانی همیشه سوال کننده و درخواست کننده ی دائمی سیگار..
بلافاصله سیگار دست پیچ دیگریدرآوردم و در حالی که با مرد همیشه سوال خوش و بش می کردم..سیگارهایمان را هم روشن کردیم..دوست ایرانی ما بدون مقدمه گفت:
آقای شاعر و نویسنده یک سوال....گفتم بفرما...گفت :
 لابد خبر داری که هر وقت و بیوقت عده ای را به جرم جاسوسی برای امریکا و انگلیس و....دستگیر می کنند..گفتم..بله معمولا اخبار روز ایران را دنبال می کنم..گفت: حالا سوال من این است..لحظه ای مکث کرد ..گفتم..سوالت چیه/ بفرما..رفیق من پک محکمی به سیگارش زد و دود آنرا به صورت من پف کرد و قیافه ی متفکرانه ای گرفت و آهی کشید و گفت:
چرا هیچوقت یک جاسوس روسی دستگیر نمی شود؟..گفتم....شاید در ایران جاسوس ندارند..گفت :
 این قدر ساده لوح نباش شاعر..روسیه ای که حتی در داخل انتخابات امریکا که خود را برترین ابرقدرت می داند..رخنه می کند و انتخابات امریکا را به دلخواه خودش پیش می برد ...چطور در ایران جاسوس ندارد؟
 لحظه ای فکر کردم..گذشته های دور را مرور کردم...یاد تیمسار مقربیان افتادم که در زمان شاه به جرم جاسوسی دستگیر و اعدام شده بود...باز به یاد افرادی افتادم که حکومت آنها را به اتهام جاسوسی اعدام نموده بود...ولی هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم فردی یا گروهی را که در 10...و15 سال اخیر به جرم جاسوسی برای روسیه دستگیر شده باشد..به همین دلیل بی جواب بودم...این دوست ایرانی که متاسفانه فرد دریده و البته کمی پررو هست گفت..
آقای شاعر مشکوک می زنی...چرا جواب نمیدی؟
گفتم...راستش جوابی ندارم....گفت...
به به..وقتی شاعر و نویسنده مان نتواند به یک سوال ساده جواب بدهد...من از کی بپرسم..
 گفتم...راستش من کارشناس این مسائل نیستم..ولی در فیسبوک دوستانی دارم که شاید جوابی برای شما داشته باشند..
 گفت..پس لطف کن از کارشناسهایت بپرس...اگر گنده های حکومتمان سمپات و یا حتی مهره ی خود روسیه باشند تکلیف چیه؟؟
 این را گفت و دست به طرف من دراز کرد و گفت..یه سیگار پیچی دیگه به من بده...هرچند از این سیگارا خوشم نمیاد..اما مجبورم..این دفعه هم از این سیگارهای کشنده بکشم...امیدوارم دفعه ی بعد سیگار درست و حسابی در جیبت باشد...
این را گفت و یک نخ سیگار اهدائی مرا از دستم قاپید...و..رفت..
 من هم به طرف منزل به راه افتادم...در راه بیش از آنکه به فکر سوال دوستم باشم نگران قبض گاز و برقی بودم که قرار بود همین روزها بیاید
علیرضا پوربزرگ وافی
 11/1/2017

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر