۱۳۹۵ دی ۲۱, سه‌شنبه

شهریار و رفسنجانی

خاطره ای از شهریار (2)
...
شهریار و رفسنجانی
نمی دانم دقیقا چه تاریخی بود ولی چون مطلب در رابطه با افتتاح ماهواره ی تلویزیونی ایران است..فکر می کنم خیلی ها این ماجرا را به خاطر داشته باشند..در روز افتتاح این ماهواره که شامل چند شهر می شد..رفسنجانی در تهران و شهریار در تبریز و چهره هائی از مشهد و شیراز و شاید شهرهای دیگر حضور داشتند..
در این مراسم ابتدا رفسنجانی از تهران شروع به صحبت نمود..پس از آن مجری نام شهریار و تبریز را آورد و رفسنجانی شروع به تعریف از استاد شهریار نمود..و دوربین تبریز بازشد و پس از صحبت مجری تبریز شهریار پس از یک سلام و تعارف ساده شروع به خواندن شعر کرد
دلی دارم چو برگ گل که از آهی به درد آید
ولیکن درد عشقش هم همه با آه سرد آید
به خون دل توان نقاش نقشی آسمانی بود
به شنگرف شفق رنگین سپهر لاجورد آید
در این گردونه می گردیم و دست آموز یزدانیم
کبوتر گرکه دست آموز باشد گردگرد آید
چه نیکو سنتی تجلیل یوم الله اسلامی
که چون نوروز هر سالش نوآیین سالگرد آید
خدا پس داده در روزی چنین با ما امام ما
که شمع جمع ما و رهبر هر فرد فرد آید
حریف مفت بر خواهد خرفتی مفت باز از ما
نمی داند که لیلاجش حریف تخته نرد آید
بهاری سبز داری چون جوانی قدر اگردانی
که پیری هست و از پی چون خزانی زار و زرد آید
جهان از ناجوانمردان نگهدارد همه جانب
کجا نامرد را دیدی که جانبدار مرد آید
نبردی شهریارا بار نامرد و مرادت نیست
ولی مرد آنکه با این نامرادی در نبرد آید
پس از پایان شعر شهریار رفسنجانی خطاب به شهریار گفت :
شما اشعار بهتری داشتید چرا از آنها نخواندی؟..و شهریار با تکان دادن دست گفت:
این هم شعر شهریار است..
من این برنامه را در منزل خود در شاهین شهر اصفهان از تلویزیون تماشا می کردم..راستش با شناختی که از دیدگاه شهریار داشتم..با شنیدن ابیات اولیه به قول معروف ..کپ..کردم..ولی از بیت ششم به بعد متوجه پیام شهریار شدم وخیلی لذت بردم از تکنیکی که شهریار در آن فضای اختناق به کار برده واز فرصت استفاده نموده بود..
پس از مدتی وقتی در تبریز خدمت استاد شهریار رسیدم..در مورد این شعر از استاد سوال کردم و استاد چنین جواب داد..:
من این شعر را در جیب پوستینم گذاشته بودم ولی در دستم شعر دیگری بود..و برای خواندن این شعر اگر مستقیم لب به اعتراض می گشودم خیلی راحت برنامه ام را قطع می کردند و می گفتند که مثلا ماهواره قطع شد..به همین دلیل با حرکت ذم شبیه به مدح وارد شدم..و..
استاد دقایقی در مورد این شعر برایم صحبت کرد و الحق معنای رندی را در کلامش یافتم..در نهایت از استاد خواستم که یک نسخه از این شعر را به من بدهند ..که استاد این بار برخلاف همیشه که خودش نسخه ی دست نوشته ای ازبعضی از اشعارش را به من می داد..فرمود.:
من می خوانم شما یادداشت کن..و یک ورق کاغذ به من داد و ایشان خواند و من نوشتم..
در پایان من هم با استفاده از آموزه های رندی که از استاد داشتم از حضرتش خواستم همان شعر را برایم امضا کند..و استاد پس از نگاه معنی داری به من زیر شعر را امضا کردند..
من این شعر را در انجمن شعرای باغ صائب اصفهان در جمع خواندم..یکی از مسئولین انجمن پس از شنیدن این شعر با لحن اهانت آمیزی خطاب به من و شهریار سخن گفت و مرا تهدید به اخراج یا منع ورود به انجمن کرد..به دنبال او خانم شاعری هم شروع به اهانت کرد..این خانم هم از مهره های حکومتی بود و همه او را می شناختند..تنها جوابی که داشتم این بود:
پیام شما را به استاد شهریار می رسانم..
پس از پایان جلسه از نظرم گذشت که از این شعر کپی بگیرم..با آنکه ظهر روز جمعه بود پیاده به راه افتادم و جائی برای کپی پیدا کردم و 5 نسخه کپی گرفتم..
فردای آنروز وقتی سرویس وارد پادگان شد مسئول ضد اطلاعات مرا از پای سرویس به دفتر ضداطلاعات برد و در مورد این شعر سؤال کرد..من در جواب آن مامور اعلام کردم که به دستور استادم عمل کرده ام..و اگر خطائی در این شعر است بروید سراغ استاد شهریار..
مسئول ضد اطلاعات از من آن شعر را خواست..من اعلام کردم که شعر در منزل است..بلافاصله پیکان ضد اطلاعات حاضر شد و مرا سوار کردند و به همراه دونفر به منزل ما آمدیم..ماموران همراه من وارد منزلم شدند و من نسخه ی اصلی شعر را به آنها تحویل دادم..
یکی از ماموران غرق تماشای دستخط استاد شد و گفت:
عجب خط زیبائی دارد..
وقتی به پادگان برگشتیم از طرف ضد اطلاعات از من تعهد گرفتند که دیگر از این قبیل اشعار را در محافل نخوانم و غائله ختم شد..
حالا من به عنوان سند کپی دستخط خود و امضای استاد شهریار را تقدیم دوستان می کنم..
علیرضا پوربزرگ وافی
9/1/2017

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر