۱۳۹۵ آذر ۲۰, شنبه

شب یلدا




...بازهم تکرار یلدا...و..شعر تکراری یلدا.....
...
شب یلدا
...
ای خوش آنان که پاک و والایند
چهره بر پای کس نمی سایند
باهمه تلخی زمانۀ خویش
دامن پاک خود نیالایند
این زبان بسته های در سینه
گوهر ناشناس ماهایند
وای از این روزگار سفله نواز
که در آن عاقلان نیاسایند
خیره کاری و کجمداری بین
که فقط اهل علم رسوایند
اهل علم و هنر در این دوران
ناشناسان بی سر و پایند
دور صاحبدلی گذشته دگر
مانده ها اهل هوی و پر هایند
به یقین مهر و عشق و صلح و صفا
بر دیار شما نمی آیند
از نجابت نگو نگو که همه
موصف اولین زلیخایند
هیچکس فکر روز کوته نیست
همه سرمست طول یلدایند
شب نشینان وادی تردید
غرق در انزوای رؤیایند
گفتم این شکوه را به اشک و فغان
شاید آنها به خویش بازآیند
این جوانان با صفا وافی
همه سرمایه های فردایند
با صد انگیزه با دوصد امید
وقت آن شد که دیده بگشایند
دور امروز دور آگاهی ست
باید اینها به امتحان آیند
این جوانان آسیا تسخیر
برتر از عرصۀ اروپایند
شعر قدیمی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر