۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

در سوک پدر

.......درسوک پدر.......
خبر آمد پدر مریض شده
بستم آن لحظه زود بار سفر
یک شتاب نهفته روحم داشت
بهر دیدار آخرین پدر
+++++
خبر از راه دور می آمد
لیک نزدیک بود مفهومش
گرچه بود از دیار عشق ولی
بود روشن نهایت شومش
++++++
اصفهان ابتدای راهم بود
مقصدم بود موطنم تبریز
اصفهان شهر خوب رویاهاست
شهر تبریز نیز وهم انگیز
+++++++
نه مرا بود بال پروازی
که روم پرزنان به خانهء خویش
و نه آن مرکبی که زود مرا
برساند به آشیانهء خویش
+++++++
چاره این بود کاز طریق زمین
سفر خویش را کنم آغاز
بروم تا دیار دور وطن
پدرم را ببینم آنجا باز
+++++++
چرخ با پر شتابی اش آنروز
کندتر از همیشه می گردید
صبر هم دورتر زخانهء دل
به من و روزگار می خندید
+++++++
سفر آغاز گشت و مرکب تن
دل بی صبر را به ره می برد
لحظه ها نیز همچو ارهء تیز
شاخهء استقامتم می خورد
+++++++
بارها رفته بودم از این ره
گذر از آن همیشه شیرین بود
لیکن این بار این سفر این راه
برخلاف همیشه غمگین بود
+++++++
جاده طی می شد و سمند خیال
بر در خاطرات در می زد
گرچه آن لحظه مرغ خستهء دل
بیشتر بال بر پدر می زد
+++++++
در پریشان خیالی لحظات
دفتر کودکی ورق می خورد
وان سمند خییالی ام دل را
تا به دوران کودکی می برد
+++++++
کودکی بودم و پدر باشوق
قصه می گفت دلکش و شیرین
من هم از لذت کلام پدر
غرق در عالم خوش دیرین
+++++++
قصه های پدر در آن دوران
سر به سر بوی عشق میهن داشت
با همان دلنشینی و پاکی
تخم حب الوطن به دل می کاشت
+++++++
کودکی وه چه عالمی دارد
عالمی هست پاک و افلاکی
من در آ ن عالم خیال آری
گشتم آن کودک پر از پاکی
+++++++
نه غم غربت و غریبی بود
نه گرفتاری زمین و زمان
یاد همبازیان کودکی ام
داد برجسم خستهء من جان
+++++++
در سرم صد خیال گوناگون
در دلم زخم هجر سربسته
گاه خوشحالم و گهی غمگین
گه سبکبال گاه دلخسته
+++++++
یک طرف شوق دیدن یاران
یک طرف جور هجر تلخ پدر
این طرف اضطراب و توفان بود
آن طرف شوق دوستان بر سر
+++++++
یارب اینجا برس به فریادم
بنشان خود به سینه شور و شرم
نه غم تلخ می رود از دل
نه که شوق وطن رود زسرم
+++++++
شوق دیدار موطنم در دل
شور و شوقی دوباره می افزود
یارب این اشتیاق و جذبهئ خاک
از چه رو هست و باز خواهد بود
+++++++
بارها درمسیر طولانی
مردم و باز زنده گشتم من
زین بهشت و جهنم افکار
,اقبت پل زدم گذشتم من
+++++++
شهر تبریز پیش رویم بود
هر چراغش زبان استقبال
این همان شهر شهریار من است
سر به سر شور و شوق و شوکت وحال
+++++++
لیکن آنروز ساکت و آرام
با سرشکش مرا خبرها داد
میزبانم مرا درآن لحظات
با غمی گنگ در بغل جا داد
+++++++
با شتابی که در درونم بود
به سرای پدر رسیدم من
در فضایی پر از غم و اندوه
مرگ را با دو چشم دیدم من
+++++++
گویی از انتظار غمناکی
پدرم دیده های گریان داشت
مثل یعقوب بود و یوسف خوان
یا که تبریز حکم کنعان داشت
+++++++
تا به بالین او رسیدم گفت
آمدی آمدی کنون پسرم
بوسه بر دست او زدم گفتم
آمدم اری آمدم پدرم
+++++++
زیر چشمی نگاه کرد مرا
پس از آن شکر حق به جای آورد
وای از آن نگاه او که دگر
صبر ته مانده در دلم را برد
+++++++
یک نظر تشنه دل نگاهم کرد
بعد آهسته چشم خود را بست
من همان آن دم به چشم دل دیدم
بغض ها در گلوی خانه شکست
+++++++
مادرم گوشه ای به سر زد وگفت
همدم وهم غم وجودم رفت
خواهرانم یکی یکی گفتند
تکیه گاه نبود و بودم رفت
+++++++
گشت با زخمهء دل هرکس
ساز اندوه تازه ای آغاز
من به چشم برادران دیدم
راه سیل سرشک ها شد باز
+++++++
جای گفتن نداشت حال دلم
اشک و فریاد و ناله با هم بود
گریه می خواستم اگر آندم
آب دریا به چشم من نم بود
+++++++
ناله جا داشت لیک از ناله
غصهء دل بیان نمی گردید
نارسا بود بسکه فریادم
غم در آن هم عیان نمی گردید
+++++++
اشک و فریاد و ناله دست به دست
رسم کردند بخشی از غم من
وه که در شعر هم نمی گنجد
وسعت درد و رنج و ماتم من
+++++++
صبح فردا به روز غمباری
وقت تدفین دوباره افغان شد
ناله ها شد بلند تا افلاک
گریه ها همصدای باران شد
+++++++
تا که تدفین تمام شد ناگاه
در خیالم شکفت این پژواک
خواه و ناخواه چندروز دگر
پدرم هست جزئی از این خاک
+++++++
علت جذبه های خاکم را
یافتم .. در همین غم آباد است
عشق بر میهن و وطن بخدا
ای دل ای دل وفا به اجداد است
+++++++
پدرم نیز روزگاری پیش
پدر خویش را به خاک سپرد
پدرش نیز پیش تر از او
پدرش را به خاک پاک سپرد
+++++++
ناگه از ذهن خسته ام سخنی
رفت وآن حرف جای فریاد است
یافتم (وافیا) من این معنا
حب میهن وفا به اجداد است

اردیبهشت 71 جادهء
تبریز-اصفهان 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر