۱۳۹۵ آذر ۲۸, یکشنبه

یک سؤال بی جواب

..
یک سؤال بی جواب
...
 امروز با آنکه هوا سرد بود...از فشار تنهائی به بیرون زدم ..در راه به یک ایرانی هموطن برخوردم..پس از سلام و تعارف گفت...
می توانم سؤالی از شما بپرسم؟
گفتم بفرمائید...اگر جوابی داشته باشم حتما مضایقه نمی کنم..گفت :
 راستش مدتی ست که به این فکر افتاده ام که ایران ملوک الوایفی شده و هرکس در نقطه ای از کشور برای خودش تصمیم می گیرد..
 گفتم..دهنت را گاز بگیر خدا نکند این اتفاق بیفته..ما با تمام وجود به یکپارچگی ایران می اندیشیم و اگر هم مشکل داریم که داریم با سردمداران حکومت است نه با تمامیت ارضی کشور..گفت:
 من هم که با وطنم دشمنی ندارم..ولی وقتی می بینم امام جمعه ی هر شهری برای خودش تصمیم می گیرد..قوای سه گانه هم برای خودش جولان می دهند..شهرداری برای خودش..سپاه به بازی خودش مشغول است..و بیت خامنه ای هم حکومت خودش را دارد..
گفتم..شما سؤال داری یا جواب بی سؤال ؟
گفت ..نه نه ..سؤال دارم...گفتم :
حالا سؤالت چیه ؟ گفت...
سؤال من این است....نقش رییس جمهور که رییس قوه ی مجریه هم هست در این وسط چیه؟
اندکی فکر کردم...دیدم این بنده ی خدا راست می گوید...در این 44 سال که دارد ریاست روحانی تمام می شود...فقط و فقط ما از او در مورد برجام شنیدیم که آن هم برباد است...و با اوضاع داخلی امریکا یک پایش در هواست...نه بیکاری درمان شده و نه نانی به سفره ی مردم رفته است...پس در این وسط رییس جمهور و ررییس قوه ی قضائیه چیه...
در این فکر بودم که دوست ایرانی گفت:
چی شد ..چرا جواب نمی دهی...گفتم...
 راستش من جوابی برای این سؤال ندارم...ولی برای اینکه حرفی زده باشم شعری با مناسبت و وصف الحال می گویم..گفت...
 هرچند که می دانم شما شعرا هم امپراطوران حرف هستید و اصلا با عمل رفاقتی ندارید با این حال به گوشم....گفتم:
یادت میاد رییس جمهور با چه شعاری آمد ؟ گفت:
 معلومه با یک کلید بزرگ آمد..گفتم...مرحبا...ما در ایران شاعری داشتیم به نام هادی رنجی که شغلش کلید سازی بود...او برای تبلیغ در امر کلید یک بیت شعر خودش را نوشته و در دیوار مغازه زده بود..گفت :
خیلی خوب..آن شعر چی بود...گفتم..:
هادی رنجی این بیت را در مغازه اش آویزان کرده بود..
به نا امیدی از این در مرو..امید اینجاست
فزونتر از عدد قفلها کلید اینجاست..
گفت :..شعر خوبی ست..ولی چه ربطی به سؤال من دارد..گفتم :
 ربطش این است که در انتخابات آتی همین رییس جمهور فعلی یا هرکسی که قرار است جایگزین بشود با یکی از همین کلیدهای فراوان هادی رنجی به میدان خواهد آمد...
دوست ایرانی نگاه سردی به من کرد..و گفت...
 خدا شفایت بدهد.....و بدون آنکه در این هوای سرد با من دست بدهد..سر زبانی خداحافظی کرد و از من جدا شد..
 من هم کمی خوشحال شدم...البته نه به خاطر جوای که به او دادم...بلکه به خاطر آنکه با من دست نداد..چون اگر می خواست دست بدهد..مجبور می شدم در آن هوای سرد دستم را از جیبم دربیاورم.....تمام
این نوشته نیاز به عکس و تصویر ندارد...می توانید خودتان را در لابه لای نوشته ها ببینید...تمام
علیرضا پوربزرگ وافی
 18/12/2016
Like
Comment
 راستش مدتی ست که به این فکر افتاده ام که ایران ملوک الوایفی شده و هرکس در نقطه ای از کشور برای خودش تصمیم می گیرد..
 گفتم..دهنت را گاز بگیر خدا نکند این اتفاق بیفته..ما با تمام وجود به یکپارچگی ایران می اندیشیم و اگر هم مشکل داریم که داریم با سردمداران حکومت است نه با تمامیت ارضی کشور..گفت:
 من هم که با وطنم دشمنی ندارم..ولی وقتی می بینم امام جمعه ی هر شهری برای خودش تصمیم می گیرد..قوای سه گانه هم برای خودش جولان می دهند..شهرداری برای خودش..سپاه به بازی خودش مشغول است..و بیت خامنه ای هم حکومت خودش را دارد..
گفتم..شما سؤال داری یا جواب بی سؤال ؟
گفت ..نه نه ..سؤال دارم...گفتم :
حالا سؤالت چیه ؟ گفت...
سؤال من این است....نقش رییس جمهور که رییس قوه ی مجریه هم هست در این وسط چیه؟
اندکی فکر کردم...دیدم این بنده ی خدا راست می گوید...در این 44 سال که دارد ریاست روحانی تمام می شود...فقط و فقط ما از او در مورد برجام شنیدیم که آن هم برباد است...و با اوضاع داخلی امریکا یک پایش در هواست...نه بیکاری درمان شده و نه نانی به سفره ی مردم رفته است...پس در این وسط رییس جمهور و ررییس قوه ی قضائیه چیه...
در این فکر بودم که دوست ایرانی گفت:
چی شد ..چرا جواب نمی دهی...گفتم...
 راستش من جوابی برای این سؤال ندارم...ولی برای اینکه حرفی زده باشم شعری با مناسبت و وصف الحال می گویم..گفت...
 هرچند که می دانم شما شعرا هم امپراطوران حرف هستید و اصلا با عمل رفاقتی ندارید با این حال به گوشم....گفتم:
یادت میاد رییس جمهور با چه شعاری آمد ؟ گفت:
 معلومه با یک کلید بزرگ آمد..گفتم...مرحبا...ما در ایران شاعری داشتیم به نام هادی رنجی که شغلش کلید سازی بود...او برای تبلیغ در امر کلید یک بیت شعر خودش را نوشته و در دیوار مغازه زده بود..گفت :
خیلی خوب..آن شعر چی بود...گفتم..:
هادی رنجی این بیت را در مغازه اش آویزان کرده بود..
به نا امیدی از این در مرو..امید اینجاست
فزونتر از عدد قفلها کلید اینجاست..
گفت :..شعر خوبی ست..ولی چه ربطی به سؤال من دارد..گفتم :
 ربطش این است که در انتخابات آتی همین رییس جمهور فعلی یا هرکسی که قرار است جایگزین بشود با یکی از همین کلیدهای فراوان هادی رنجی به میدان خواهد آمد...
دوست ایرانی نگاه سردی به من کرد..و گفت...
 خدا شفایت بدهد.....و بدون آنکه در این هوای سرد با من دست بدهد..سر زبانی خداحافظی کرد و از من جدا شد..
 من هم کمی خوشحال شدم...البته نه به خاطر جوای که به او دادم...بلکه به خاطر آنکه با من دست نداد..چون اگر می خواست دست بدهد..مجبور می شدم در آن هوای سرد دستم را از جیبم دربیاورم.....تمام
این نوشته نیاز به عکس و تصویر ندارد...می توانید خودتان را در لابه لای نوشته ها ببینید...تمام
علیرضا پوربزرگ وافی
 18/12/2016

Like
Comment

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر