۱۳۹۵ تیر ۲۷, یکشنبه

گشت و گذار بعد از کودتا


....گشت و گذار بعد از کودتا...
...
با آنکه در مسیج های مکرر از مردم می خواستند که به میادین شهرها بروند...من مصلحت در آن دیدم که در خانه بمانم..ولی تلفن رئیس انجمن ادبی ..دکتر گونر سومر مرا تهییج کرد که از منزل خارج و به جلسه ی ایشان بروم...برای این کارراه میانبر را انتخاب کردم وهمراه خانم راه افتادیم..
در مسیر متوجه ساختمانی شدم که کلا سوخته بود...دلم به ساکنین آن خانه ها سوخت..
.درب منزل یکی از شهروندان یک ماشین عروس قشنگ پارک کرده بود...معلوم بود که عروسی بدون توجه به کودتا و نگرانی اش انجام خواهد شد...ابتدا یک عکس تکی ...سپس یک عکس یادگاری از خانم با ماشین عروس گرفتیم...شاید به خاطر عقده ای که خودم از عروسی ام به دل داشتم..یعنی درست در غروب روز عروسی من دائی بزرگم به رحمت خدا رفت....و ما در مقابل عمل انجام شده ی پیش بینی نشده قرار گرفتیم....مرگ دائی بزرگ و احترام به برادر مادر باعث شد که ما عروسی مان بدون کوچکترین تشریفات و در سکوت مطلق برگزار بشود...با این حال خانواده ی دائی بزرگ با ما قهر کردند و سالها ارتباطمان قطع شد...
کمی جلوتر پیرزن مهربانی جلو خانمم را گرفت و به یاد جوانی اش مطالبی گفت...خانمم که هفت پشت اش ترک تبریز است متوجه سخنان آن خانم نشد ..ومن مجبور شدم مطالبی را که فهمیده بودم برای خانمم ترجمه کنم..احساس کردم آن خانم با دیدن ما دنبال خاطرات جوانی یا میانسالی یا حتی وقتی شوهرش زنده بود وی گشت...
وقتی از مقابل صرافی ها رد می شدم طبق معمول نگاهی به نرخ ارز انداختم...فکر می کردم به خاطر کودتا نرخ دلار خیلی بالا رفته باشد..ولی در کمال حیرت دیدم که قیمت خرید دلار287 لیر ..یعنی 5 لیر از قیمت چند روز جلوتر کمتر............و قیمت فروش آن برخلاف معمول که بین 50 سنت تا یک و نیم لیر می شد 305 لیر نوشته شده بود یعنی نزدیک به 20 لیر اختلاف...چند بار به تابلو نگاه کردم و مطمئن شدم که خطای دید نیست و این مبلغ واقعیت دارد ...با این حال و برای اطمینان به صرافی بعدی هم سر زدم و متوجه شدم همین مبلغ را در تابلو اش درج کرده...
تنها چیزی که از نظرم گذشت..با خود گفتم که این پولتیک را برای آن زده اند که در این شرایط مردم به صرافی ها هجوم نبرند..و...بانکها خالی نشود..شاید هم دلیل دیگری داشته باشد که من عقلم نرسید...
کمی جلوتر صدای طبل و سورنا می آمد..خانمم اصرار داشت که از آنمحل دور شویم..مجبور شدم خانم را کمی جلوتر برده و روی صندلب بنشانم و خودم برگشتم..عده ای پرچم ترکیه و عکس اردوغان را در دست داشتند..و با صدای طبل به صورت ریتمیک می گفتند...رجب...طیب..اردوغان..من تعدادی عکس گرفتم و بی آنکه از گلایه ی خانمم ناراحت بشوم به راهمان ادامه دادیم و به محل اسقرار شعرای انجمن گونر سومر رسیدیم...
یکی از شعرا خطاب به یکی از نویسنده ها که بیش از 20 سال در آلمان زندگی کرده و همیشه ازآلمان تعریف می کند..گفت..
این آلمان با آنکه صنعت و علم دارد و دانشمندانی چون....و..گوته دارد...هیتلر هم دارد که با به راه انداختن جنگ جهانی دوم باعث قتل 50 میلیون انسان شد...این بحث به صورت انتزاعی ادامه یافت...من از فرصت استفاده کرده و وارد بحث شدم و از کتاب ...یادها...نوشته ی...کروپسکایا...همسر لنین اسم بردم و خاطراتی از او تعریف کردم و در ادامه گفتم که اعتبار و شهرت ..گوته به خاطر ترجمه ی رباعیات خیام است...در این حال یکی دیگر از شعرا سؤالی از من کرد که یکی از حسودان جمع که ما ایرانی ها را عقب افتاده و.....می پندارد شروع به صحبت بلند بلند با نفر روبروئی کرد که من به احترام خودم اعلام کردم..چون این خانم صحبت می کند..حاضر به پاسخگوئی نیستم..و ام برای آنکه به او واکنش انفعالی نشان بدهم گفتم...
که در کنگره ی بین المللی شعر که با حضور بیش از 150 شاعر از 9 کشور برگزار شد شعر من به عنوان بهترین انتخاب شد..ویکی از شعرا هم در تایید سخنان من اعلام نمود که مطلب را از مجله ی ....میوه ی ممنوعه خوانده است....و خانمی هم اعلام کرد که دو روز پیش شعرخوانی مرا از تلویزیون دیده است...وقتی آن خانم در مورد تسلط من به زبان انگلیسی صحبت کرد..فهمیدم که یکی از اشعار خوانده شده ی من در همان کنگره ی بین المللی را دیده..و من هم بادی به غبغب انداختم و گفتم....
شعر من لابد آنقدر ارزش دارد که بعد از گذشت بیش از یکماه هنوز به صورت تکراری پخش می شود..لازم به توضیح است که خودستائی همیشه مردود است...ولی اینرا هم می دانم که به قول راویان شیعه..حضرت علی هم وقتی انکار می شد به چاهی رفته و از خود تعریف می کرد...و شاید با این زمینه من مجاب به خودستائی شده بودم...
پس از پایان حر و بحث ما که اصلا هم کار نیکی نیست بلند شدیم به همراه یک نویسنده و دو شاعر دیگر به محل ...فاکر فیکیرلر..رفتیم...مدیر آنجا که خود از شعرا بود حضور نداشت و ما پس از صرف چائی از آنجا خارج شدیم و هرکس به مسیر خودش رفت...
در بازگشت برای آنکه بیشتر قدم زده باشیم مسیر طولانی تری را انتخاب کردیم و این بار از خیابانهای اصلی گذشتیم...اصلا خبری از جنگ و کودتا نبود و مردم زندگی عادی خود را داشتند...بی اختیار یاد مطلبی افتادم و خنده ام گرفت...
یکی از ایرانی ها در فضای مجازی مطلبی منتشر کرده بود به این مضمون...
آتش بازی چهارشنبه سوری ما طولانی تر از آتش بازی کودتاچیان بود..
البته این دوست مجازی در مورد کشته شدن 165 انسان و کشته های احتمالی چهارشنبه سوری ایران مطلبی ننوشته بود..
در مسیر برگشت با قاضی دوروسی رییس انجمن ادبی اسکودر روبرو شدیم..ایشان ابتدا تابلو انجمن ادبی اش را نشان داد.. و بعد ما را به ...چای باهچاسی دعوت کرد و با هم چائی خوردیم و گپی زدیم
علیرضا پوربزرگ وافی
2016/7/17

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر