۱۳۹۷ مهر ۱۸, چهارشنبه

بازیچه


این هم یک غزل قدیمی
تقدیم به همراهان فیسبوکی ام
....
خرده مگیرید
سجاده نهادیم به ما خرده نگیرید
میخانه گشادیم به ما خرده نگیرید
از وعدۀ وصلی که به شیرینی عمر است
گر خوشدل و شادیم به ما خرده نگیرید
ما برگ درختان خزانگیر زمانیم
بازیچۀ بادیم به ما خرده مگیرید
گر بر سخن دشمن می برسر منبر
وقعی ننهادیم به ما خرده مگیرید
ماندیم گر از قافلۀ شوق سواران
مجروح جهادیم به ما خرده مگیرید
ور در ره امید و به امید رهائی
از پای فتادیم به ما خرده مگیرید
دلسوخته لب دوخته فریاد نمودیم
ما تشنۀ دادیم به ما خرده مگیرید
چون( وافی) آواره ز کوی و وطن خویش
همخانۀ بادیم به ما خرده مگیرید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر