۱۳۹۶ مهر ۷, جمعه

سرو تهیدست


....
طالعم یار نشد تا که به یاری برسم
فارغ از جور زمستان به بهاری برسم
غم چنان کرده در این حادثه مشغول مرا
که امانم ندهد بلکه به کاری برسم
تا مرا هست چنین دربه دری ها نسزد
با دل غمزده بر بزم نگاری برسم
منم آن سرو تهیدست که غدار فلک
صد بهار آمد و نگذاشت به باری برسم
با دوصد تیر و کمان پیش رخم این همه صید
مصلحت نیست که من هم به شکاری برسم
کاش در مکتب منصور به سرپنجۀ عشق
قفل رازی شکنم بلکه به داری برسم
ناامیدی به امیدم زد و امیدی نیست
به سحرگاه منیر از شب تاری برسم
وافیا قول دل سوخته ات را بشنو
به جنون می زنم آندم که به یاری برسم
1377/6/4
تهران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر