۱۳۹۵ بهمن ۸, جمعه

روز خاص

Ali Vafi
Just now · 
روز خاصی بود...هوا سرد....جیب خالی....اعصاب درب و داغون...خانم نوین جه که شاعر و نویسنده هستند از من دعوت کردند که به او بپیوندم..و با هم به رستوران برویم..اصرار او بیشتر از ابرام من شد...عاقبت صراحتا گفتم که من هیچ پولی ندارم...گفت من ترا دعوت می کنم و مهمان من هستی..(بن اسمارلارام)...من از انجمن شعرا بیرون آمدم....رفتم تا اسپارک و پس از تلاقی او به یکی از دوستانش زنگ زد که تازگی ها رستوران راه اندازی کرده بود.. و آن دوست ما را به رستورانش دعوت کرد..خانم نوین جه گفت...حالا که پول غذا نمی دهیم ..بعد از غذا به رستورانی می رویم که موسیقی زنده دارد و چائی را در آنجا می خوریم.
سوار تاکسی شدیم و به رستوران دوست فرهنگی خانم نوین جه رفتیم...ایشان به گرمی از ما استقبال کرد و خودش سفارش غذا به ما داد. و چون کار داشت از ما عذرخواهی کرد و رفت...
ما غذا خوردیم و چائی نوشیدیم..و بلند که شدیم...گارسون صورت حسابی نجومی به ما تحویل داد...من که پولی نداشتم...خانم نوین جه هرچه توضیح داد صندوقدار نپذیرفت...و چون میزبان ما گویا در جلسه ای بود... تلفن را باز نمی کرد...خانم نوین جه پول میز را با ناراحتی پرداخت کرد و بیرون آمدیم..
در بیرون رستوران گفت..من به شما قول چائی با موزیک داده بودم..ولی پولم ته کشید..دیگر نمی توانم.ترا مهمان کنم...من از او هزینه ی یک چائی یا قهوه را پرسیدم..و بر مبنای حساب سرانگشتی متوجه شدم که توان پرداخت آنرا دارم..و با هم به همان محل رفتیم..
هنوز چائی مان نرسیده بود که خواننده ی گروه در پایان ترانه اش اعلام نمود که شاعر و نویسنده ی ایرانی و نویسنده ی معروف خانم نوین جه در جمع ما هستند و از ما خواست که بلند شویم تا افراد حاضر ما را ببینند و بلند شدیم و مردم دست زدند و نشستیم..
و خواننده به احترام ما ترانه ی خاصی خواند...
از گارسون پرسیدم که چه کسی اسم ما را به خواننده داده است..گفت...همان که برایتان ترقه کاغذی در کرده است..معلوم شد ترقه کاغذی هم به احترام ما ترکانده اند...گفتم قیمت ترقه ها چند است؟ گفت..هرکدام 12 لیر...راستش اگر پول داشتم من هم یک ترقه می خریدم..
خواننده می خواند...گروه موزیک می زد..مردم دست می زدند..گتهی خانم یا آقائی هم بلند می شد و کمی می رقصید..
این قهوه خانه فقط چای و قلیان و آبمیوه سرو می کرد و الکل ممنوع بود..بنا بر این هزینه ی زیادی هم نداشت...آنجا احساس کردم که شادی خیلی ارزانتر از نرخی ست که بعضی از ما فکر می کنیم..
در حال لذت بردن از برنامه بودیم که تلفن خانم نوین جه که خانم مسنی هست و به گفته ی خودش 10 سال در بیمارستان خوابیده بود..زنگ زد..خانم نوین جه جواب تندی به طرف صحبتش داد و تلفن را قطع کرد...و خطاب به من و البته با عصبانیت و ایهام و ابهام گفت..
صاحب رستوران بود...عذر خواهی کرد..و با عصبانیت کلماتی گفت که بعضی هایش را متوجه نشدم..
در هر صورت حالش گرفته شده بود..
با عصبانیت بلند شد و وسایلش را برداشت و قبل از آنکه فال قهوه اش را بگیرد و از خواننده و گروه موسیقی و شخصی که ما را معرفی بکند تشکر کنیم از قهوه خانه خارج شدیم..
25/1/2017

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر